خانه » حافظ » غزلیات حافظ » غزل شماره 139- رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد – صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد
میخواستم که میرمش اندر قدم چو شمع او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
جانا کدام سنگدل بیکفایت است کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
کلک زبان بریده حافظ در انجمن با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد