سلام. من امیرحسین هستم، از پادکست پروژه حافظ‌پجوهی. قرار هست در اینجا در قالب یک ویژه برنامه، با دوستان شنوامون ارتباط برقرار کنیم. و سر صحبت، بلکه سر شوخی رو باهاشون باز کنیم.

در جلسات ابتدایی پادکست حافظ‌پجوهی گفتیم، حافظ می‌گفت: من، حقیقت رو به نحو دیگری و متفاوت از دیگران می‌بینم، و به همین دلیل بینا هستم.

چجوری این رو می‌گفت؟ چه استدلالی برای این مساله داشت. یا چه مکانیزمی رو براش تبیین می‌کرد؟

در گذشته معتقد بودند چشم نور داره. توی شعر فارسی هم، شراب، نور داشت. بهش می‌گفتند نور باده. الآن هم اونهایی که شراب می‌خورند به کسی که شراب نمی‌نوشه، میگن بزن روشن شی.

حافظ اون نور شراب رو با نور چشم، ترکیب می‌کرد، می‌گفت: شراب میاد نور داخلی چشم من میشه. تا من حقایق رو ببینم.

در این اپیزود هم قرار هست توضیح بدیم که چرا مخاطبان خاص این قسمت، بنا به تعریف حافظ، بینا نیز می‌توانند باشند. و بسیاریشون هم بینا هستند.

ما توی اون دو تا اپیزود گفتیم معنای بینایی حاصل کردن در شعر حافظ، به موضوعاتی مختلف مربوط میشه. مثل شراب. مثل معشوق که می‌آید و نور داخلی چشم می‌شود. حافظ می‌گفت وقتی معشوق هست، او بینا می‌شود.

ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی

وقتی معشوق نیست، بیناییش رو از دست می‌ده.

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز

حافظ بیرون از کلیشه‌های شعری، خود ِ شراب رو جام جم یا جام جهان‌نما می‌دونست. جَمش مخفف جمشید بود. و قصه‌اش هم مربوط به شاهنامه هست. جام جم یا جام ِ جمشید، جامی بوده که اسرار رو در اون می‌دیدند. حافظ می‌گفت خود شراب، یا خود معشوق، جام جم یا جام جهان‌نما هست.

حافظ به معشوقش می‌گفت: از وقتی تو رفتی، از وقتی تو نیستی، دیگه چشم من نور نداره. دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست.

الآن هم وقتی یک نفر چشمش ضعیف میشه، عوام می‌گن نور چشمش یا سوی چشمش کم شده.

در ابیات دیگری هم درباره اینکه که معشوق نور چشمش هست، گفته بود: از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای.

بیت کاملش این بود:

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای
آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای.

حالا این نور چشم شدن که ما اینجا گفتیم به واسطه‌ی نور شراب، یا نور معشوق در چشم حافظ می‌اومد، یعنی چی؟

یعنی به کمک شراب، یا معشوق، یا دم صبح، وقت سحر، حافظ حقایق رو می‌دید. حقایق رو به نحو دیگری می‌دید. یعنی برای حافظ، شراب یا معشوق، مطابق گفته‌های پیشینیان، تبدیل به «آینه» رازنمای هستی یا  «جام جم» می‌شدند.

جام جم، جامی بود که متعلق به جمشید بود. که در اون اسرار رو می‌دیدند. حافظ می‌گفت شراب یا معشوق یا موارد دیگه، نور چشم او می‌شوند. و او اسرار رو، یا حقایق رو در اونها می‌بینه.

شاید شنیده بودید که یک شخصی گفته بود در چشم مردان اشعه‌ای هست که...

گذشتگان در زمان حافظ هم چنین باوری داشتند که چشم نور داره. حافظ می‌گفت، شراب میاد و اون نور داخلی چشم ما میشه. و چشم ما رو قوی می‌کنه. و ما حقایق رو بهتر می‌بینیم.

حافظ می‌گفت من حقایق رو متفاوت از دیگران درک می‌کنم، متفاوت از اونچه بقیه می‌بینند، می‌بینم. یه نوری به چشمم می‌رسه، نور شراب میاد، نور چشم من میشه. که حقیقت رو اونطوری می‌بینم که دیگران نمی‌بینند. یا به حقیقت امور یا حقیقت جهان متفاوت از اونچه در ابتدا درک می‌کردم، پی می‌برم.

اصل معنی شراب در شعر حافظ همین هست.

گفتیم چرا حافظ خودش رو بینا معرفی می‌کرد. گفتیم حقایق رو دیدن، در شعر حافظ، به چه معنا بود.

یعنی شراب یا معشوق بر حالات ذهنی او اثر می‌گذاشتند تا او درک تازه‌ای از مسائل و موضوعات مختلف پیدا کنه. به تعبیر خیام، فهم و خاطرش تیز بشه.

تاثیر شراب برای دیدن حقایق، کمک به گونه‌ای دیگر دیدن می‌کرد. به تعبیر حافظ نور داخلی چشم می‌شد. و چیزی که قبلاً قابل تشخیص یا قابل دیدن نبود را بر ما معلوم می‌ساخت.

مفاهیم مشخصی را در ذهن ما آشکار می‌کرد. یا باعث ایجاد مفاهیم مشخصی در ذهن و روح حافظ می‌شدند. یا حافظ این موارد رو به عنوان یک "عامل انگیزشی مُحَرکِ مثبت" که نتیجه‌ی اون رسیدن به یک حقیقت یا بدست آوردن یک دستاورد شناختی هست، معرفی می‌کنه.

و بینایی توی شعر حافظ در اشاره به چنین مواردی هست. حالا به واسطه‌ی شراب. یا به کمک معشوق یا هر مورد دیگه‌ای.

شما رودکی رو که می‌شناسید. شاعر پیش از حافظ. متناسب با موضوع این نوبت، شنوا هم بود. حافظ از او تاثیر پذیرفته. معلوم هم هست که اشعارش رو به دقت می‌خونده. ضمن اینکه در زمان حافظ، اشعار بیشتری از رودکی در دسترس بود. بسیاری از اشعار رودکی از بین رفتند. یعنی حافظ اشعار بیشتری از رودکی خونده بود، اشعار بیشتری از رودکی در دسترسش بود، تا اشعاری که ما از رودکی در اختیار داریم. یعنی معتقد بود که رودکی اسرار رو می‌بینه. یا می‌دید.

اتفاقاً در شعر حافظ نابینایی به ندیدن اسرار و حقایق جهان معرفی می‌شه. نه نداشتن چشم سر. نه استفاده‌ای که ما امروز از این کلمه می‌کنیم. نابینا از نظر حافظ، کسی هست که اسرار یا حقایق این عالم رو نمی‌بینه. یا نمی‌تونه ببینه.

در شعر حافظ هست. «نابینا، اسرار پنهانی رو نمی‌بینه». یا اسرار پنهانی رو؛ نابینا نمی‌بینه. منظور او از نابینا کسی نبود که چشم سر نداشته باشه. یا چشم سرش، بینایی نداشته باشه. چشم جهان‌بینش مورد نظر و مورد بحث نبود. منظورش در ادبیات خودش، نابینایی چشم جان بین بود.

می‌گه اونچه بین عاشق و معشوق هست رو هر کسی متوجه نمیشه. و بعد می‌گه اونی که متوجه راز بین عاشق و معشوق نمیشه، اینجا از عبارت ملامت‌گو، برای اشاره به سوژه مورد نظر استفاده می‌کنه. می‌گه اون، نابینا هست.

ملامت‌گو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا، خصوص اسرار پنهانی.

نمی‌گفت نابینا شخصی هست که توانایی دیدن ندارد. می‌گفت کسی که حقایق رو نمی‌بینه، مثلاً اسرار عشق رو درک نمی‌کنه. اون نابینا هست. باید به او نابینا گفت.

حافظ اشعاری داره، که پیش از او، رودکی در اون مضامین و مطالب شعر سروده بود. مثلاً رودکی؛ در یک رباعی به معشوقش گفته بود:

چراغی در رهگذار باد، به راه تو روشن هست، که شانس یا امکان خاموش شدن آن بسیار زیاد هست. بوی جگر سوخته‌ی من عالم رو گرفت، اگر تو خبردار نشدی، حس بویاییت ضعیفه. ما اینجوری گفتیم، ولی معنیش همین بود.

در رهگذر باد چراغی که تراست

ترسم که: بمیرد از فراغی که تراست

بوی جگر سوخته عالم بگرفت

گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!

حافظ تصویرسازی مشابهی در غزلش داره. می‌گه هر کسی که اهل خوبی کردن نبود، از نظر بی فایده و بی حاصل بودنش در این دنیا، در اثر اون سبک زندگی، یعنی در اثر بی مصرف بودن و بی ثمر بودنش که اهل نیکی کردن نبود. مثل کسی هست که بخواد توی باد، یک چراغی رو روشن نگه داره.

هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید

در رهگذار باد نگهبان لاله بود

از نظر تصویرسازی شبیه رباعی رودکی بود. رودکی گفته بود:

 

در رهگذر باد چراغی که تراست

ترسم که بمیرد از فراغی که تراست

چراغ در رهگذر باد بمیرد، یعنی چراغ در اثر وزش باد و در دوری از معشوق خاموش بشه. حافظ می‌گفت: کسی که اهل مهر و نیکی نبود، او هم مثل شخصی هست که در "هگذار باد" بخواد مراقب خاموش نشدن یک چراغ باشد.

ضمن اینکه حافظ اسم اون چراغ رو، لاله ذکر می‌کنه. لاله یک چراغ حبابی، شبیه به گل لاله بود. ضمن اینکه خود لاله در شعر فارسی، جگر سوخته هست. رودکی در همان رباعی گفته بود: بوی جگر سوخته عالم بگرفت

گر نشنیدی، زهی دماغی که تراست!

می‌بینید که چقدر تصویری که حافظ ارائه می‌کنه، به اون رباعی از رودکی نزدیک هست.

حافظ جای دیگری شبیه به "بوی جگر سوخته عالم بگرفت" از رودکی، گفته بود:

 

بوی دل کباب من آفاق را گرفت
این آتش درون بکند هم سرایتی

در مورد شاعر شنوامون، مرحوم رودکی. شاعران دیگری غیر از حافظ هم می‌گفتند او چشم سر نداشت، ولی چشم دل داشت. حافظ که دیگه سنگ تموم گذاشته بود. خیلی قضیه رو ادامه داده بود. بینایی اهل نظر، که به چشم دل مربوط می‌شد رو فرموله‌بندی کرده بود.

و می‌گفت نابینا کسی هست که حقایق رو نمی‌بینه. اون کسی که چشم داره، ولی حقایق رو نمی‌بینه. اون نابینا هست. حتی اگر چشمش به زیبایی معروف باشه. حتی اگر حالت چشمش به زیبایی معروف باشه.

 

در باب اینکه نزد حافظ، نابینا کسی هست که حقایق رو نمی‌بینه، به معشوقش می‌گه، نرگس، یعنی گل نرگس. که به ویژگی چشم، یا زیبایی در چشم، تشبیه یا مُعرفیش می‌کنند.

همونطوری که می‌گن: چشم شهلا یا چشم مست، به نرگس هم، می‌گن: نرگس شهلا یا نرگس مست.

حافظ به معشوقش می‌گه نرگس اگر لاف زد که شیوه‌ی چشمش شبیه تو هست، تو ناراحت نشو.  میگه اون حالا یه حرفی زد. آدم عاقل، آدم اهل نظر، آدم صاحب نظر که به حرف اون گوش نمی‌کنه.

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی.

 

منظورش از نابینا چی بود؟ کسی که حقایق رو نمی‌بینه.

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی.

در مورد شاعر شنوا، یعنی رودکی می‌گفتند: «آن تیره چشم، شاعر ِ روشن‌بین». یعنی شاعر تیره چشم ِ روشن بین.

اشعار زهد و پند بسی گفته‌ست
آن تیره‌چشم شاعر روشن‌بین

شاعر شنوای اهل فضل ما؛ یعنی رودکی، می‌گفت: شادی من، در غم معشوق، بیشتر از غم اوست. یعنی می‌ارزه. می‌صرفه. یعنی خوبه. بعد می‌گفت: حالا من از معشوق دور هستم، اینقدر خوش می‌گذره، رسیدنش بهش چجوریه؟!

با آن که دلم از غم هجرت خون است

شادی به غم توام، ز غم افزون است

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب

هجرانش چنین است، وصالش چون است

اینکه در غم معشوق شادی هست. یا شادی در راه معشوق بیشتر از غم اوست، در شعر حافظ خیلی تکرار شده. شما می‌تونید جلسه «خون دل» در شعر حافظ رو در پادکست حافظ‌پجوهی گوش کنید. اونجا کاملاً در این موضوع توضیح دادیم.

اما اینکه در دوری از معشوق اینقدر خوش می‌گذره، در رسیدن به او چه لذتی خواهد بود. این رو هم در همون جلسه خون دل توضیح دادیم که حافظ هم می‌گفت: این کعبه مقصود، تماشاگه کیست، که خار راهش برای من گل و نسرین هست.

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است.

موارد بسیار دیگری هم هست که حافظ به موضوعاتی که رودکی در شعرش توجه داشته، اشاره کرده.

موضوع صحبت یا سر صحبت این بود که در شعر حافظ، معنای بینایی، دیدن با چشم سر، یا دیدن با چشم جهان بین نیست. معنای بینایی حقایق رو دیدن؛ یا حقایق رو به‌گونه‌ای دیگر دیدن هست.

اشاره اصلی به همین موضوع بود که بینایی یا شخص بینا در شعر حافظ، به اون معنی که ما در زندگی روزمره و اصطلاحات امروزی استفاده می‌کنیم، نیست. حافظ معنی عمیق‌تری رو از این عبارت در ذهن داشت.

من می‌خواستم یه مقاله، در باب بررسی بینایی در شعر حافظ و طرح مساله بینایی در قرآن بنویسم، حالا این فرصت پیش اومد تا خیلی گذرا به اون مطلب هم یه اشاره‌ای داشته باشیم.

توی قرآن هم درباره بینایی، به همون با چشم دل دیدن، اشاره شده.

مثلاً در سوره 22 در بخشی از آیه 46 می‌فرماید: در حقيقت چشمها كور نيست، ليكن دلهایی كه در سينه‌هاست كور است. یا چشمهای سر گرچه کور نیست، لیکن چشم باطن و دیده دلها کور است.

یا در سوره 18، بخشی از آیه 101 می‌فرماید: کافرانی که بر چشم‌شان پرده بود.

این هم در استفاده و به کارگیری چشم یا بینایی، در معنایی متفاوت هست.

در سوره بقره، آیه هفتم می‌فرماید: خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوايى ايشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پرده‌اى است.

با توجه به این مطلب می‌بینیم که اینطور نیست که هر کسی که می‌تواند ببیند، بینا هم باشد.

یا در داستان حضرت موسی و جادوگران می‌گوید، به جادوگری چشم خلق بربستند. (سوره 7، آیه 116).

در جایی از قرآن اشاره شده که چشم‌هایی دارند که با آن نمی‌بینند یا گوش‌هایی دارند که با آن نمی‌شنوند. سوره 7، آیه 179.

حافظ می‌گفت از یه جایی به بعد، یک اتفاقی تو زندگیش افتاده که گشایشی برای او بوده. چشمش بر حقایق باز شده.

 

اصل معنی بینایی در نظر حافظ و در شعر او، مربوط به درست دیدن حقایق یا به گونه‌ای دیگر دیدن حقیقت هست. و نابینایی هم مربوط به ندیدن حقیقت میشه.

ما در این ویژه برنامه که با هدف عرض ارادت و احترام به توانایی ِ شنوایی گروهی خاص، نامگذاری، هشتگ‌گذاری کردیم؛ حافظ خیلی قبل‌تر احترام به این افراد رو رعایت می‌کرد. می‌گفت بینا اون کسی هست که حقایق رو به درستی می‌بینه. نابینا؛ اونیه که حقایق رو نمی‌بینه.

در باب اینکه بینایی فقط به چشم سر نیست. یا فقط نباید به چشم سر باشه، در داستان منصور حلاج توی اپیزود قبل توضیح دادیم. وقتی دستان منصور حلاج رو بریدند، گفت: دست از آدمی بسته باز کردن، آسان است.

گفت من رو گرفتید، دوره کردید، دستم رو بستید، بعد دستم رو بریدید، اینکه کار سختی نبود. مرد، آنست که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد قطع کند. گفت اگر می‌تونید اون دستی که کلاه همت، یعنی اون دستی که کلاه اراده و بلند طبعی و والامنشی رو، از سر یا مثلاً از گردن بلندای آسمان برمی‌داره، اگر می‌تونید اون دست رو ببرید. دست فیزیکی، در دسترس شماست. اما دست من اون دستی بود که کلاه همت، از سر آسمان برمی‌داشت.

سخن حلاج این بود که دست من، این دست ظاهرم نیست. دستی هست که کلاه از سر آسمان برمیداره، شبیه به اون تعبیری که حافظ داشت:

بینا، کسی هست که حقایق رو به درستی می‌بینه. و حقیقت رو به درستی تشخیص می‌ده.

 

اونی هم که حلاج می‌گفت دست من کلاه همت از تارک عرش برمی‌داره، همت به معنای بلند نظر هم هست. حافظ در مسائل مختلف نگاه بسیار عمیقی داشت، که هیچکس از اون خبر نداشت. و گذاشته بود تا آیندگان متوجه مساله بشن.

برمی‌گردیم به رودکی، شاعری شنوا.

ناصرخسرو رودکی رو؛ "آن تیره چشم، شاعر ِ روشن بین" معرفی می‌کنه. حافظ هم که برای رودکی و افرادی چون او، سنگ تمام گذاشته بود. می‌گفت بینا کسی هست که حقایق رو می‌بینه. و خودش هم از اشعار رودکی استفاده می‌کرد. به دنبال او می‌رفت. می‌گفت نابینا و بلکه به تعبیر قرآنی، ناشنوا کسی هست که حقایق رو درک نمی‌کنه. می‌گفت من هم دنبال آدم نابینا نمی‌رم.

"نروند اهل نظر، از پی نابینایی."

اما رودکی رو شاعری می‌دونست که چشمش بر حقایق باز بود. و به دنبال او می‌رفت. رودکی در رباعی‌ای گفته بود: من رازی رو در دلم نگه می‌داشتم، "اشکم به زبان حال با خلق بگفت." یعنی گریه کردم، لو دادم.

همچنین می‌گفت با هر عقیقی که با چشمم سوراخ می‌کردم. یعنی اشکش می‌اومده دم مژه‌اش، و می‌گفته با مژه، دارم عقیق رو سوراخ می‌کنم. مروارید رو سوراخ می‌کردند، که ازش نخ رد کنند. سنگ‌های قیمتی رو هم اگر می‌خواستند استفاده کنند، باید سوراخ می‌کردند. رودکی می‌گفت من با نوک مژه‌ام داشتم عقیق سوراخ می‌کردم. یعنی کار خیلی سختی انجام می‌دادم. حافظ هم همین تعبیر رو توی شعرش داره. میگه اگر می‌خوای به جایی برسی، اگر می‌خوای از جامی گوهرنشان، جام مرصع، می لعل، یعنی شراب ناب بنوشی، باید خیلی تلاش کنی. باید خیلی سعی کنی. ای بسا دُر به نوک مژه‌ات باید سُفت. یعنی مروارید رو باید با نوک مژه سوراخ کنی.

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت

همینجا دیدیم که حافظ از تعبیرات رودکی، که مردی بینا بود. یعنی چشم جان بین داشت. و مورد احترام بسیاری از شعرا پس از خود، از جمله حافظ بود، استفاده کرده بود.

توی اون رباعی که گفتیم رودکی می‌گفت: رازی در دلم بود که از دیگران پنهان می‌کردم، ولی اشکم از چشمم بیرون آمد و آنرا به مردم گفت. اونجا می‌گفت که عقیق رو وقتی با نوک مژه سوراخ می‌کردم، ضمن اینکه خود “عقیق در نتیجه جریانهای آب در سنگ به وجود می‌اومده…” اینجا هم گفته اشک می‌ریختم، اشک خونین هم در شعر فارسی سابقه داشته. چون عقیق هم سرخ هست.

بین همه‌ی این موارد ارتباط برقرار کرده بوده. شما ببین که اون بزرگوار چقدر بینا بوده. می‌گفت با هر عقیقی که با چشمم می‌سُفتم، چهره‌ام هم سرخ می‌شد. و دیگران هم رازم رو متوجه می‌شدند.

چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت

بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت

رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت

اشکم به زبان حال با خلق بگفت

به تعبیرات رودکی که دقت داشتید؛ یکی اشک، راز دلش رو آشکار می‌کرد. دیگری اینکه چشمش عقیق می‌سُفت، یعنی عقیق سوراخ می‌کرد، عقیق هم در نتیجه جریان‌های آب در سنگ به وجود می‌اومد که اون اشک چشمش رو به آب روان، به جریان‌های آب، تشبیه کرده بود. خود حافظ هم چنین تشبیهی داشته که اشکش رو به آب روان تشبیه کنه.

از بن هر مژه‌ام آب روان است بیا
اگرت میل لب جوی و تماشا باشد.

می‌گه اگر می‌خوای بری پیک‌نیک، بشینی لب جوی، و در طبیعت و آب روان نظر کنی، از بن هر مژه من، آب روان است. یعنی اشکش جاری بوده.

حالا حافظ اون دو موردی که رودکی، در یک رباعی بهش اشاره کرده، یعنی آشکار شدن راز دلش با اشک. و سرخ شدن رویَش با عقیق سُفتن با چَشم رو، در یک غزل میاره. از دوستان شنوا، اگر کسی به کامپیوتر علاقمند باشه، معنی اونچه در برنامه‌نویسی گفتیم، override کردن رو احتمالاً در اینجا به وضوح ببینه.

حالا استفاده حافظ از اون تعبیری که رودکی هم داشت چجوری بود؟ در چه قالبی override کرده بود؟ از اون API چجوری بهره برده بود؟

می‌گفت:

تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق رازدارند.

می‌گه از تو صبا خبر آورد. باد رو می‌گفتند پیک هست. خبر رسان هست. میگه راز من رو هم اشک چشمم برملا کرد. آب دیده شد غماز.

غماز یعنی سخن‌چین. افشاکننده راز. غمزه کننده، اشاره کننده با چشم و ابرو. در مورد همون باد صبا می‌گفت:

به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد.


بعد در همون غزل، در بیان مورد دوم از تعبیر رودکی که سرخ شدن چهره باشه. در override کردن اون مورد می‌گه:

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن. شراب می‌خوردند، سرخ رو می‌شدند. چهره‌شون به تعبیر امروزی گل می‌انداخت. حافظ در بهره گرفتن از تعبیری که رودکی هم در یک رباعی به کار برده بود، در توسعه اون عبارت مورد استفاده‌ی رودکی، در غزل شماره 195 می‌فرماید:

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاه کارانند.

این تعبیراتی بود که رودکی به کار برده بود.

و در نظر حافظ هم، رودکی شاعر بینایی بود. چنانچه ناصرخسرو، یا دقیقی هم گفته بودند. حافظ از موارد طرح شده توسط شعرای دیگه، برای بیان منظور خودش استفاده می‌کرد. ما هم اینجا گزارشش رو نوشتیم، آماده کردیم، تا برای کارشناسان امر، که عزیزان شنوا بودند، و مطابق قول حافظ، بینا هم هستند، ارسال کنیم. تا بررسی و مداقه نهایی رو به عمل بیارند، بعد نتیجه غایی رو به ما بگن. یعنی نظرشون رو برای ما بفرستند.

خطاب به مخاطبان خاص این اپیزود، از نظر حافظ، اگر شما حقایق رو همانطور که دیگران می‌بینند، می‌بینید یا حتی بالاتر از اون، حقایق رو از زاویه‌ای دیگر و به شکل بهتری می‌بینید، که سایرین از آن بی اطلاع‌اند، آنطور که حافظ می‌گفت، شما به جز توانایی شنوا بودن که بهانه این ارتباط و هم‌نشینی و هم‌صحبتی شد، بینا هم هستید.

 

حافظ خیلی روی بینایی کار کرده. ما توضیحاتش رو دادیم، در یک نمونه‌ی خیلی شاخص اگر بخواهیم به شما اشاره کنیم که شما بعداً برید اون مطالب رو دنباله‌اش رو بخونید. چند مصراع و بیت مشهور هست که حافظ گفته غلامم. مثلاً:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.


غلام همت آنم...

غلامت همت آن

نازنینم...

وقتی حافظ می‌گه غلام همت دردی کشان یک رنگم

ما فکر می‌کنیم حافظ گفته غلامم. مخلصم، چاکرم. در صورتی که با توجه به محتوای جلسات قبل، می‌گه من مردم چشم، یا نورِ چشمِ دُردی کشان یک رنگم.

معنیش اینه که من چشمِ یا نورِ چشمِ دردی کشان یک رنگم. نه آن گروهی که لباس کبود می‌پوشند، صوفیان رو می‌گه و دل سیاه هستند. غلام رو در معنای مردُم، مردم چشم. مردمک چشم به کار برده.

غلام همت دردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.

تا حالا هیچکسی هم نبوده که متوجه معنی اینکه حافظ گفته من نور چشم دردی کشان یک رنگم؛ بشه.

حافظ شیرازی، غلام رو در خیلی موارد به همین شکل به کار برده.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.

میگه من چشم کسی هستم، مجازاً نور چشم کسی هستم که زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. حالا حافظ چشم شما یا نور چشم شما نیست؟


حافظ حتی خلق رو هم در معنای چشم یا مرتبط با اون، مثل مردم، که به مردم چشم یعنی مردمک چشم مربوط میشه، به کار برده.

می‌روی و مژگانت خون خلق می‌ریزد.

موارد دیگری هم بودند که بالاخره یه جوری کشیده بود به همون مردم چشم و نور داشتن اون. یه بخشی از معنی رو در کلام خودش پنهان می‌کرد. بالاتر که از رودکی هم گفتم، او هم چنین کاری کرده بود. تو شعر که رایج بوده. راجع به این هم توی اپیزودهای قبلی توضیح دادیم.

 

 

 

بنا به قولی؛ چشم‌ها بلا استفاده‌اند، بی فایده‌اند، تا وقتی که ذهن کور هست.

The eyes are useless when the mind is blind.

 

یا مردم نسبت به دیدن حقیقت کور هستند. و فقط چیزی که می‌خوان، چیزی که دوست دارند رو می‌بینند.

People are blind to reality and only see what they want to see.

یا به عنوان تیر خلاصی بر این مبحث و شاهدی برای اونچه از حافظ نقل کردیم:

یک مرد نابینا، یا حالا یک زن نابینا که می‌بیند، بهتر است از یک مرد بینا یا یک زن بینا که نمی‌بیند.

یک مرد نابینا که می‌بیند، بهتر است از یک مرد بینا که نمی‌بیند.

A blind man who sees is better than a seeing man who is blind.

ما گفته بودیم که نگاه حافظ به مسائل خیلی امروزی بود. این هم یک شاهد دیگه. می‌بینید در بسیاری اماکن، هنوز امکانات شهری مناسب افراد توان یاب یا شنوا، یا ناشنوا به اندازه کافی توسعه داده نشده. اما حافظ در اون زمان، نابینا و بینا رو در معنای درستش، دسته‌بندی کرده بود.

الآن خیلی بهتر شده، برخی رستوران‌ها منو با خط بریل دارند. فردوسی طوسی، سُراینده شاهنامه، در جایی که می‌خواسته اشاره به نابینا بودنِ رودکی، شاعر بزرگ پیش از خودش داشته باشه، می‌گه: گوینده اومد نشست، نامه رو یا نامه‌ها رو براش خوندند.

گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند

اون زمان امکاناتش نبود. حالا خوبه که الآن برخی رستوران‌ها منو با خط بریل دارند. ان شاا… که خیابان‌ها هم خط کشی عبور نابینایان رو بیشتر و دقیق‌تر داشته باشند. چون یه دفعه، یه جایی ممکنه خیابون برای دوستان شنوا تموم بشه.

هواپیما رو هم توی آسمون همینجوری سرقت می‌کنند. یا یکی از روش‌ها اینه. یه سیگنال GPS قوی جعلی از زمین ارسال می‌کنند، که باعث تغییر مختصات و اختلال در سیگنال‌های ارسالی از طرف ماهواره میشه. حالا شما از این کارها نکنید. Don’t try it at home. نرید توی خیابون، هر هواپیمایی توی آسمون دیدید رو، کد GPS بهش تزریق میگن؟ حالا، تزریق کنید، بعد ببریدش توی مهرآباد بنشونیدش. البته اگر بلد هستید.

موبایل رو میشه همینجوری شبکه مخابراتیش رو عوض کرد. یه سیگنال قوی بهش ارسال می‌کنند. شبکه خودش رو گم می‌کنه. یعنی شبکه قوی‌تر رو انتخاب می‌کنه. مردا رو هم همینجوری از راه به در می‌کنند. یا در مورد خانم‌ها هم مثلاً رویا می‌فروشند، رویاهای بزرگ… از قدیم گفتند مردها رو میشه با محدوده فرکانسی 430 تراهرتز تا 770 (یا 400 تا 790) تراهرتز، و خانم‌ها رو در محدوده 20 تا 20 کیلوهرتز با ارسال امواج جعلی؟؟! از راه به در کرد. 

صحبت در مورد دوستان شنوا بود که نیاز به کمک کسی ندارند. همین که راهش مشخص باشه، براشون کافی هست. ولی یه دفعه توی خیابون ممکنه خط‌کشی مسیرشون گم بشه. یه دفعه خیابون تموم میشه. یا وسط مسیرشون یه مانع فیزیکی مثل دکه، ایستگاه اتبوس پیدا میشه.

درباره مسیر تردد نابینایان، شما روی اینترنت هم به فارسی نمی‌تونی چیز زیادی پیدا کنی.

 

درباره امکانات مورد استفاده نابینایان صحبت کردیم، یه نفر می‌خواست تلفن جدید بگیره، من براش بررسی کردم، یه گوشی خوب بهش پیشنهاد دادم. یه روز اومد گفت ببین گوشی من چی شده. هر کاری کردم درست نشد.

یا درستش کن. یا اول گوشی رو می‌شکنم، بعد خودمو می‌زنم، بعد تو رو. گفتم خوب باشه، بیا صحبت کنیم.

یه حالتی بر روی گوشی بود برای اینکه افرادی که توانایی دیدن صفحه‌ی گوشی رو ندارند، بتونند از گوشی‌های جدید بهتر استفاده کنند. من هم اون امکان رو تا اون موقع بررسی یا استفاده نکرده بودم.

و واقعاً هم وقتی می‌رفت روی امکان استفاده بهتر برای نابینایان، استفاده از گوشی برای یک فرد عادی سخت می‌شد. چون زبانش یعنی زبان تعامل گوشی و نحوه تعاملش با کاربر عوض می‌شد. اون شخص هم توی ساعات پایانی شب قبل، تنظیمات گوشی رو برده بود روی اون حالت، صبحش هم چندجا کار داشت، گوشیش رو لازم داشت، نتونسته بود از گوشیش استفاده کنه. خیلی عصبانی اومده بود گوشیش رو آورده بود که برگردونده بشه روی حالت عادی.

براش درست کردم، برگردوندم به تنظیمات اولیه، ولی هنوز خشونت توی چشماش بود. می‌گفت گوشی قبلی بهتر بود.

یه ویدیوی تبلیغی از سامسونگ، از سامسونگ هند، ساخته شده بود، لینکش رو این پایین می‌گذارم.

 

اون ویدیو رو بهش نشون دادم، موضوعش هم در مورد کودکی بود که توانایی شنوایی و بینایی نداشت. خیلی توجهش جلب شد و قانع شد که اون قابلیت چقدر مفید هست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *