خون دل و بوی گیسوی یار، در شعر حافظ:

برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کلیک کنید. لورم ایپسوم متن ساختگی با تولید سادگی نامفهوم از صنعت چاپ و با استفاده از طراحان گرافیک است.سلام. من امیرحسین هستم. از پادکست پروژه حافظ‌پجوهی.

حافظ می‌گفت همونطور که خون دل در شکم آهوی مُشک تبدیل به نافه، تبدیل به ماده‌ای خوشبو می‌شه، خون دل خوردن من هم باعث ایجاد مُشک در وجود من میشه. و در عوض بوی خوشی به مشام من می‌رسه. نتیجه‌ی خوشایندی برای من بدست میاد.

حافظ از مکانیزم ایجاد مُشک در ناف آهوی خُتن برای شرح احوالات و تجربیات درونی خودش استفاده می‌کرد.

می‌گفت: اگر ز خون دلم بوی مُشک می‌آید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم.

یعنی اگر از بوی خون دل من، که باید از اون بوی شکست و ناکامی بلند بشه، بوی خوش نافه خُتن استشمام می‌شه، تعجب نکن! که من مثل آهوی خُتن، خون در دلم گره زدم که به این دستاورد رسیدم. یا در نسخه‌ی دیگری از غزل حافظ نوشته‌اند:

اگر ز خون دلم بوی «شوق» می‌آید
عجب مدار که هم درد نافه ختنم.

ز خون دلم، بوی «شوق» می‌آید. یعنی با اینکه خونین دل هستم، ولی باز به همین کار و به همین مسیر مشتاقم.


دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت
باز مشتاق کمانخانه‌ی ابروی تو بود.

از ناوک مژگان معشوقش تیر می‌خورد، ولی باز در همین راه و به همین کار ادامه می‌داد. از خون دلش بوی شوق می‌اومد. یعنی مژه‌ی معشوق مثل تیری به سوی شاعر پرتاب می‌شد، و او در خون خودش غَلْط می‌زد، ولی دچار شکست و ناکامی نمی‌شد.

در دلش خون گره می‌زند تا بوی نافه‌ی معشوق به مشامش برسه. و می‌گفت این احوالات، احوالات خوشی هست:

با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی

می‌گفت اگرچه اون مکانیزم ایجاد نافه، در ناف آهوی مشک، با خونِ دل و خون در دل افتادن همراه هست، اما هر کسی که در این احولات یا در این کار هست، با دل خون شده چون نافه؛ باید خوش باشه. چون از اون طرف مثل حافظ، به مشکین نفسی، مشهور جهان شده. یا مشهور جهان میشه. ولی اینها رو به کسی نمی‌گفت. توضیح نمی‌داد. می‌گفت همین که تیغ غم معشوق یا ناوک مژگانش، تیر مژگانش؛ باعث خونین دل شدن من و در ادامه بدست اومدن نافه از خون دل میشه، کافی هست. جز همین

تیغ غم عشق یا ناوک مژگان معشوق، شخص دیگه‌ای محرم راز من نیست.

ماجرای دل خون گشته نگویم با کس
زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم

دل خون گشته، همون دلی هست که از خون دلش، نافه هم تولید میشه. ولی چون حافظ این روش رو توضیح نداده، و تقریباً کسی هم پیش از او این مطلب رو درک نکرده بود. چنین استفاده‌ای نه در شعر فارسی هست، نه در روش تحقیق گذشتگان. تقریباً هیچکدوم از شعرای فارسی زبان چنین استفاده‌ای از نافه نکردند. و چنین ایده‌ای برای پروراندن نافه از خون جگر نداشتند که با یک چیزی خارج از وجودِ شخص، مثل بوی گیسوی معشوق، پیوند بخوره.

مرحوم پروین اعتصامی می‌گفت؛ این کار آدمها نیست.

کسی ماجرای خون شدن دل و نافه بدست آوردن مثل آهوی ختن رو به شکلی درک نکرده بود که همه‌ی این موارد رو به یکدیگه مرتبط و متصلش کنه. و در توضیحش یه سیستم و دستگاهی بسازه. تازه اعتصامی هم اون رو هنر آدمی نمی‌دونست.

از خون جگر نافه پروراندن
تنها هنر آهوی تتار است.

می‌گفت این کار آدمیزاد نیست که از خون دلش، نافه تولید کنه. به نتیجه برسه. خلاقیت و ایجاد فکر از طریق غم و سختی و خون دل خوردن داشته باشه.

 

حافظ از این ماجرا به عنوان یه فریم‌ورک استفاده می‌کرد. هر جا که می‌خواست به سختی‌های راه عاشقی و نتیجه‌های حاصل از اون اشاره کنه، سراغ فریم‌ورک یا چارچوبِ خون دل می‌رفت. به بخشی از این ماجرای خون دل خوردن و نتیجه گرفتن اشاره می‌کرد.

 

حافظ در اینجا می‌گه من از درون و نزد خودم یک تلاشی می‌کنم و یک نتیجه‌ای در درون یا در بیرون از دنیای خودم بدست میارم. حافظ مثل نور باده که می‌گفت اون هم نور چشم میشه و معنی رو به ذهن می‌رسونه در مورد خون دل هم بیرون از کلیشه‌های شعری می‌گفت در آخر نتیجه‌ای که به دنبالش بودم رو بدست میارم، ولی اینجا با سختی و مشکل همراه هست.

 

می‌گفت یکی نور چشم می‌بره. ما خون دل نصیبمون شد.

جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند

هر کدوم از این دو راه، نصیب یکی شد:

در دایره‌ی قسمت اوضاع چنین باشد.

گاهی هم به جای نافه و خون دل، مستقیما سختی‌های راه رو، به خون خوردن «که از قدیم تا امروز به معنای رنج و غصه خوردن و دم برنیاوردن هست» تشبیه می‌کند. میگه:
به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم، می لعلی که میخورم خون است

بر آستان میکده خون می خورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود

و خودش هم وقتی در سختی بود، یعنی وقتی در سختی‌های راه خون دل بود، می‌گفت از روش جام می، یه کمی دل خون شده‌ش آروم بگیره:

«زین دایره مینا خونین جگرم می ده»

مینا، معنی شیشه میده. شیشه میشه آبگینه، زجاج، زجاج هم مرتبط با زجاجیه، که به مردم چشم و روش نور چشم، جام می مربوط میشه. در جلسات قبل توضیحش رو دادیم.و در نهایت ساغر مینایی، یا جام می رو در مقابل روش خون دل، عنوانش کرده.

 

خون دل و تبدیل خون دل به نافه هم چیزی شبیه به همون روش نور چشم بود، با این تفاوت که روش خون دل، همراه با سختی‌های فراوان بود.

 

حافظ می‌گفت گیسوی خوشبوی معشوق، میاد و برای من پیام و معانی جدیدی میاره. یا حافظ خون در دل خودش گره می‌زنه تا نافه‌ی گیسوی معشوق به مشامش برسه. و از قِبَل اون بوی خوش، معانی و مفاهیمی تازه و نو، به ذهن حافظ برسه. حقایقی رو ببینه.

 

می‌گفت بوی زلف معشوق، بوی نافه‌ی زلف معشوق، نافه یعنی همون ماده معطری که از خون دل آهو بدست می‌اومد، و حافظ می‌گفت من هم از خون دلم، به اون ماده‌ی خوشبو می‌رسم، نور چشم من هست:

 

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است.

حافظ در توضیح مکانیزم روش یا سنبل خون دل، برای رسیدن معنی به ذهنش، یا به روح و روانش می‌گفت: من مثل آهوی خُتن، مثل آهوی مُشک خون دل می‌خورم، که یک نافه‌ای حاصل از بوی گیسوی معشوق به مشامم برسه. یا صبا بوی نافه‌ی‌ موی تابدار معشوق رو، بعد از بسی خون دل خوردن برای من بیاره:

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

در باب نافه‌ی آهو یا اون مُشکی که از نافه آهو بدست می‌آوردند، می‌گفتند: با سختی و اذیت شدن آهو، یعنی همون خون دل خوردن آهو در ارتباط هست. حافظ این بار و در اینجا مثل موضوع جلسه قبل، یک سیستم طبیعی رو در علوم زمانه خودش به کار گرفته بود تا توضیح بده که چطور مثل نافه حاصل از خون دل آهو، در دل حافظ نیز، خون دل او تبدیل به نافه‌ی گیسوی معشوق میشه. می‌خواست تئوری پردازی کنه که مسیر به نتیجه رسیدن خودش رو شرح بده.

یا می‌گفت به خاطر همین این راه رو سخت طراحی کردند تا ما پس از یک دوره‌ی بسیار سخت، یک بویی به مشاممون برسه. اینجوری نیست که هر کسی اراده کنه، به راحتی نتیجه‌ی دلخواهش، یعنی رسیدن بوی گیسوی معشوق، یا به مشام رسیدن نافه، براش در دسترس باشه:

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
.

یا می‌گفت:

گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند

طراری، معنی حیله‌گری، مکاری هم میده. میگه ما بهش نرسیدیم، میگه من گفتم که با تو بازی کنه. با تو طراری کنه.


می‌گفت ای درد و ای افسوس که من هم مثل آهوی مشک، مثل اون آهوی مُشکین سیه چشم، مثل نافه، بسیار خون دل در جگرم افتاد. تا به نتیجه برسم.

دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد

دردا که در راه رسیدن به آن «یار آهووش مشکین بوی» بسیار خون دل خوردم. و «چون نافه بسی خون دل در جگرم افتاد»: یعنی مانند خونی که در ناف آهوی مشک می‌افتد، تا تبدیل به نافه شود، از معشوقش، یعنی «از آن آهوی مشکین سیه چشم»، چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد.

اگر علاقمند هستید تا مطالب بیشتری رو درباره زلف معشوق در شعر حافظ دنبال کنید، ویدیوهای پیشنهاد شده رو نگاه کنید.

 

ممنون از اینکه این ویدیو رو تا اینجا دنبال کردید. می‌تونید این ویدیو رو برای علاقمندان به شعر و ادبیات یا دوستان علاقمند به تحقیق یا افرادیکه در حوزه فناوری فعالیت می‌کنند، ارسال کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *