خانه » حافظ » غزلیات حافظ » غزل شماره 2-صلاح کار کجا و من خراب کجا – ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
خلاصه غزل: در این غزل حافظ به اشکال مختلف از فاصلهی روش شناختی و معرفتی خود و آشنایی او با معشوق، در مقابل صوفیان و صومعهداران زمان خود میگوید. میگوید فاصله من با آنها بسیار است. و آنها درکی از زیباییهای معشوق من ندارند. من هم نسبتی با آنچه آنها پرستش میکنند یا دوست میدارند، ندارم.
برای درک بهتر این غزل، بهتر است ویدیوی زیر را در توضیح روش «نور چشم» نگاه کنید. پس از آن نیز میتوانید ویدیوی حافظ و پزشکی را نیز نگاه کنید.
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
حافظ برای شناخت، روش نور چشم را انتخاب کرده. و سراغ زهد ریایی نرفته است. روش نور چشم شدن به حقایق را به گونهای دیگر دیدن و از زاویهای دیگر نگاه کردن به موضوعات مربوط میشود. به نحوی که مطالبی را بر وی روشن کند که دیگران از آن بی اطلاع بودند.
میگوید در این راه که با شراب (نور شراب) یا با معشوق (نور روی معشوق) یا با خاک کوی معشوق (به چشم کشیدن خاک کوی معشوق که نور چشم شود و بینایی را افزون کند) همراه است، چه ارتباطی بین من و صلاح کار دیگران وجود دارد.
جای دیگری گفته بود من از این راه و روش تحقیقی و انتخابی خودم بیرون نمیروم، چون خروج از این راه را به صلاح خود نمیبینم:
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمیبینم
و تو بنگر که فاصلهی راه من و فاصلهی درک و کسب معرفت من چه تفاوتی با دیگران دارد. ببین فاصلهی راه من با دیگر از کجاست تا به کجا.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
در ادامهی همان سخنان و در دنبالهی همان معنی میگوید که دل من از صومعه (در اینجا در معنی عبادتگاه صوفیان) و صوفیگری و خرقه پوشی زاهدانه گرفت. و ای کاش راهی به سوی دیر مغان (مغ روحانی زرتشتی بود، و گویند که در دورهای شراب را از وی میگرفتند) و میگوید شراب ناب، یعنی شرابی که نور چشم میشود، کجاست.
حافظ میگفت صومعه جای سیاهکاران و صوفیگری سیاهبازی است. و میکده جای سرخرویی و گلگون کردن چهره است. (وقتی شراب میخوردند! چهره آنها سرخ میشد و نشانهای از زیبایی میدانستند). و در این بیت نیز مقایسهای بین این دو محل و افراد حاضر در آن دو موقعیت، انجام داده است.
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند.
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
باز در ادامهی همان سخنان میگوید صلاح و تقوا، به آن رندی راهی ندارد، بلکه همان رندی، صلاح و تقوایی دارد که از افرادی که حقایق را به گونهای دیگر ندیدهاند. و نمیبیند، پوشیده است. حافظ گفته بود که یک سخنی رو در قالب یک موسیقی، به شکل یک پیامی به ذهن او میرساندند:
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی….
میگفت این سخنان، از طریق موسیقی، حقیقتی رو به ذهن او میرساند. در بیت دوم میگوید فاصلهی بین وعظ شنیدن و از موسیقی پیام به ذهن رسیدن، بسیار است.
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
باز در ادامه همان سخن میگوید از این گروه دشمنان، چه کسی درکی از روی دوست (درکی از نور روی معشوق که نور چشم میشود) دارد. آنها مثل چراغ مردهای هستند، که از شمع آفتاب نور نمیگیرند (به مثل چراغی که به چراغ دیگر روشن میکردند، در جایی به خورشید میگوید نور صبحگاه را با چراغ می (همان چراغی که نور چشم میشود) روشن کن). یا چه مقایسهای میتوان بین خورشید و یک چراغ ساده داشت، آن هم چراغی که خاموش باشد. چراغ مرده باشد.
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست کجا رویم بفرما از این جناب کجا
حافظ خاک میکده [عشق] را کحل بصر میخواند، کحل به معنای «هرچه در چشم برای شفای چشم کشند به کار میرود»:
به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده «کحل بصر» توانی کرد
یعنی آن زمانی جام شراب (جام جمشید) اسرار به تو نشان میدهد که خاک میکده، یا مطابق بیت مورد نظر، خاک کوی معشوق را به چشمانت کشیده باشی. جام جم، جام شراب جمشید بود که در آن اسرار میدیدند. و به همان مطلب نور چشم شدن شراب ارتباط پیدا میکند. میگوید با این حساب، من کجا بروم؟ که از این بهتر جایی و راهی نمیشناسم. میگوید چون خاک آستان شما، روشن کننده چشم ماست (نور چشمی که امروز هم به عنوان سلامت بینایی از آن یاد میکنند، نور چشمم کم شده، سوی چشمم کم شده) میگوید با این حساب تو بگو یا شما بفرمایید، چه جایی بروم بهتر از اینجا؟ (بفرما کجا رویم…). بفرما در شعر حافظ به معنی «بگو» نیز به کار رفته.
چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز این بهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
“ضمن آنکه «الکل» اروپائی نیز از کلمه «کحل» است.”
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
در این بیت میگوید شیرینی پس از صبر و شکیبایی به دست میآید. و نباید در کار عشق یا در راه شناخت، شتاب کرد.
سیب زَنخدان، اشاره به چال چانه دارد، که در گذشته از معیارهای زیبایی بوده است. میگوید به دنبال آن زیبایی شتاب نکن، که چاه (مرتبط با چاه زَنخدان) در راه است.
در غزل دیگری میگوید: آب روی خوبی از چاه زنخدان شما.
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما.
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
یاد روزگار خوب وصال که نیش و نوش معشوق سهم حافظ بود، بخیر. ذکرش به خوبی و خیر باشه که در آن روزگار دلربایی و درشتی معشوق همراه هم بود.
حافظ در غزل دیگری گفته بود معشوق با عتاب و گرداندن چشم و خشم گرفتن با حالت چشم و نگاه تند خود من رو میکُشت (بیقرار میکرد)، ولی معجزهی عیسوی او که زنده کردن مردگان بود، در دهان و در لب او بود. (یعنی در بوسه دادن، مرتبط با حافظ و پزشکی)
یاد باد آن که چو چشمت به عتام میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
حافظ کار عشق را یک کار تمام وقت میداند. و در غزل شماره 1 گفته بود که اگر میخواهی به معشوق برسی “(هر وقت به کسی که دوستش داری برخوردی) دنیا را واگذار و آنرا نادیده بگیر”. یا میگفت من مصلحت خودم و دیگران را در این میبینم که همهی کارها را زمین بگذارند و به کار عشق و شناخت بپردازند:
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و خم طره یاری گیرند.