لوگو حافظ‌پجوهی

حافظ‌پجوهی، نزدیک‌ترین هم‌نشینی و هم‌سخنی با حافظ

         صحیح‌خوانی غزلیات حافظ

خلاصه غزل: در این غزل حافظ به سختی‌های راه عشق و فرصت‌های اندک خود در این دنیا... اشاره دارد. و پس از اشاره به روش «نور چشم» و مساله‌ی ساقی... به روش خون دل اشاره می‌کند. برای درک بهتر این غزل، بهتر است ویدیوی زیر را در توضیح روش «خون دل» ملاحظه کنید. پس از آن نیز می‌توانید ویدیوی حافظ و پزشکی را نگاه کنید.

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها                    که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

ای ساقی جام شراب را به گردش درآور و به من
بده. که عشق در ابتدا آسان می‌نمود ولی سختی‌های آن در این راه آشکار گردید. 
در مشرب حافظ ابتدای عشق آسان است، بعد که شخص به آن وارد شد
سختی‌های از راه می‌رسند و حافظ در بسیاری ابیات خود به این موضوع اشاره کرده است:

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

برخلاف حافظ «مولانا عشق را امری می‌داند که
اول خونی است و بعد روی خوش نشان می‌دهد»…

سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است

سخت گیرد خامها مر شاخ را
زانک در خامی نشاید کاخ را

چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان
سست گیرد شاخها را بعد از آن

چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان

 

ساقی: از چهره‌های محبوب و مورد علاقه حافظ است و همیشه از او در معنای مثبت یاد می‌شود. برخلاف صوفی که عموماً از او به عنوان یک چهره منفی در شعر حافظ معرفی می‌شود.

 

این بیت ملمع است:  ملمع در فرهنگ فارسی معین

محمد سودى بسنوى (در کتابی که در شرح حافظ نوشته بود) مطرح کرده بود که این نیم بیت به عربی، از یزید پسر معاویه بوده است و داستان نقل کرده بود که یک نفر حافظ شیرازی را در خواب دیده! و از او گله کرده که چرا از شعر یزید در غزل خود استفاده کرده‌ای و چرا شعر او را تضمین کرده‌ای؟ او نیز گفته است که مال کافر بر مسلمان حلال است!

خواجه حافظ را شبى دیدم به خواب
گفتم‏اى در فضل و دانش بی‌هَمال

از چه بستى بر خود این شعر یزید
با وجود این همه فضل و کمال‏

گفت واقف نیستى زین مسئله
مال کافر هست بر مؤمن حلال

اما ایشان خواب دیده بودند! شخص دیگری در جای دیگری نیز غیرتی شده بود! و گفته بود، از حافظ بعید بود که شعر از یزید وام بگیرد:

ولی از شیر عیبی بس عظیم است
که لقمه از دهان سگ رباید

مجتبی مینوی ادیب، مترجم و مورخ ایرانی گفته بود که حافظ این بیت را از امیرخسرو دهلوی تضمین کرده است که این اقدام حافظ را مقام و مرتبه‌ای برای زبردستی امیرخسرو دهلوی در شاعری معرفی می‌کنند.

 

«شراب لعل باشد قوت جانها، قوت دلها
الا یا ایهاالساقی ادر کاسا و ناولها»

 

بیتی که بر سر آن بحث بود که حافظ آنرا از یزید، پسر معاویه تضمین کرده است، این بیت بوده است:

انا المسموم ما عندى بتریاق و لا راقى
أدر کأسا و ناولها الا یا ایها الساقى

 

برخی از جمله محمد قزوینی درباره انتساب این شعر به یزید تشکیک کرده بودند، ضمن آنکه گفته شد که این بیت از حافظ از امیرخسرو دهلوی تضمین شده است.

 

اَدِر: چرخاندن و به گردش
در آوردن
.
کاس: جام.
ناوِل: چیزی را به کسی دادن با دراز کردن دست.

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید                  ز تاب جعد مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

[به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید                 ز تاب جعد مِشکینش چه خون افتاد در دل‌ها]

به بوی: به امید، به انتظار.
جعد: موی مجعد.

 

به امید آنکه باد صبا بوی گیسوی خوشبو و به رنگ سیاه معشوق (که اشاره به سختی‌های راه رسیدن به معشوق دارد) را به مشام ما برساند (از نظر تشبیه شاعرانه به بوی خوش نافه مرتبط شده است و در نظر حافظ مکانیزم مشخصی دارد که بیرون از تعبیرات شاعرانه و در دستگاه شناختی حافظی با نافه مشک ارتباطاتی دارد) از حرارت و بی‌قراری رسیدن به آن نافه (مانند آهوی مُشک) چه خونی در دل عاشقان افتاد.

صبا زان طره بگشاید، تشبیهی از باز کردن کیسه کوچک عطر گرانبهای مُشک است که وقتی در آن را باز می‌کنند، مثل برخی عطرهای امروزی، بوی آن عطر منتشر می‌شود. و حافظ منتظر بود که این بو را صبا از راه دور (چین…) به مشام حافظ و عاشقان برساند.

 


منزل: جایگاهی است که قافله بار خود را در سفر بر زمین می گذارد و باز از آنجا حرکت می کند.
جرس: زنگ.
سالک: رونده راه حق.
تَلقَ: کسی را دیدن یا با کسی برخورد کردن.
تَهوَی: دوست داشتن.
دَع: ترک کردن و واگذاشتن.
اَهمِل: بی مصرف گذاشتن چیزی یا فراموش کردن آن.

مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم                 جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

برای من در این جهان، زندگی و خوشی همراه با آسایش و راحتی فراهم نیست که هیچ، آرامش و امنیت هم ندارم که بتوانم به سادگی زندگی کنم و از حداقل‌ها بهره‌مند شوم. چون هربار که قرار بود در موقعیت ایمنی و آسودگی قرار بگیرم و دمی استراحت کنم، مثل زنگی که در هنگام حرکت کاروان‌ها به صدا درمی‌آیند که بارها را ببندید و به حرکت ادامه دهید، صدایی آمد و خبری شد که آسودگی و راحتی ازمن دریغ شد.

این بیت را به صورت امن ِ عیش خوانده‌اند که قرائت غلط است. و یکی از دلایلی هم که برای آن نگاشته بودند این بود که منظور؛ “امنیتی که مقدمه و لازمه عیش” هست، مد نظر حافظ است. ما یک امنیت یا حد امنیت داریم و یک رفاه یا به قول حافظ عیش داریم. و امنیت کاملاً متفاوت از عیش هست. و به این حد امنیت در شعر حافظ چندین و چندبار اشاره شده است.

یک حالت “طرب و عیش و ناز و نوش” است.حالت دیگر عافیت و امنیت است. و به عقیده‌ی او به هیچکدام از این موارد در عشق نمی‌توان تکیه زد:

در طریق عشق‌بازی امن و آسایش بلاست.

حافظ در غزلی می‌گوید که: همه چیز اینجا خوب هست، شیراز بهترین نقطه جهان هست، مشکل این است که من پول ندارم.

شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری ِ مفلسم ایرا مشوشم

آن زمان که خط فقر هنوز تعریف نشده بود، حافظ می‌گفت من زیر خط فقر هستم که امنیتم هم در خطر افتاده، به زبان امروز، حافظ می‌گفت: الآن رفاه، مد نظرم نیست. می‌خواست شرایطی برای دستیابی به حداقل‌ها یا حالا یک حقوق اولیه انسانی که برای خودش تعریف کرده بود داشته باشد. و در معنی «امن»، آن حقوق اولیه انسانی را برای خودش طلب می‌کرد، که کاملاً متفاوت از عیش بود.

این صورت از معنی هم را هم شاید شنیده باشید، که برخی می‌گویند اگر رفاه نداری یا رفاه نداریم، عوضش امنیت داری. حافظ می‌گوید ما رفاه را که نداریم هیچ، همان امنیت را هم ندارم.

شما این مورد را در سبک زندگی افراد هم می‌توانید دنبال کنید، عده‌ای اگر به قول حافظ «امن» داشته باشند یعنی حداقل‌های مورد نیاز برای زندگی برای آنها تامین باشد، می‌توانند راحت زندگی کنند. یا با حداقل‌های ممکن حاضر هستند زندگی کنند. عده‌ای دیگر می‌گویند یک خونه و ماشین و هزینه‌های معاش و رفاه اولیه که زندگی نشد، و به دنبال امکانات رفاهی سطح بالاتر  یعنی همان «عیش» هستند. و همانطور که گفتیم این دو مورد متفاوت از یکدیگر هستند و امن و عیش صحیح است، نه امن ِ عیش.

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید                     که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

اگر پیر راه تو به تو گفت کاری انجام بده که خلاف آنچه دیگران عمل می‌کنند هست، تو به انجام همان کار مشغول شو. چون کسی که این راه را رفته است می‌داند در نهایت از آنچه تو در انجام آن، نتیجه‌ای نمی‌بینی، چه نتیجه‌ای خواهی گرفت. برای مثال مولانای بلخی می‌گفت: “ارزش حضور یاران نزد آدمی بیشتر از ارزش حضور دفترهاست” (“دفتری باشد حضور یار، بیش”). یعنی اگر یک سالک (در اینجا به معنی فردی در ابتدای مسیر سلوک) بخواهد مطابق قاعده‌ای که به گوشش رسیده است فقط به دنبال مطالعه دفترها و کتب در طریقت برود، از آگاهی از مطالبی بی‌بهره خواهد بود که با اطلاع از آنها می‌توانست به کسب دانش و معارف مهمی برسد که پیر او از آنها آگاه بود.

حالا در اینجا مثال حافظ این است: همانطور که مولانا ارزش هم‌نشینی با یاران را بیشتر از ارزش مطالعه دفترها می‌دانست (و آموزش الکترونیک بهتر از آموزش آکادمیک است! کتاب صوتی و پادکست می‌تواند محتوای بسیار زیادی را در اختیار شما قرار دهد و شما را برای مطالعه کتاب و… چندین و چند قدم بزرگ جلو بیاندازد!) اگر پیر مغان به تو گفت که بر سجاده‌ات شراب بریز و رد شراب بر سجاده‌ات بیانداز یعنی به قول حافظ «به می سجاده رنگین کن». تو همان کاری که او می‌گوید را انجام بده. “چون تو نمیدانی این کار را برای چه از تو خواسته است، اما او می‌داند که تو چرا باید این کار را انجام دهی”! «مشابه این بیت را در غزل دیگری در همین ابتدای دیوان غزلیات (در غزل شماره 10) می‌آورد:

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چون
روی سوی خانه خمار دارد پیر ما 

 

سالک دو معنی می‌پذیرد. 1) صوفی در ابتدای مسیر (مرید یا راهرو یا سالک هالک!) 2) پیر و عارف (مراد، مرشد، رهبر یا سالک واصل!). برخی گفته‌اند سالک «باخبر» نبود، نسخه صحیح در این بیت است، به این دلیل که در اینجا سالک را به معنای صوفی در بدایت طریقت گرفته‌اند و گویا به حالت دوم معنی این واژه توجه نداشتند؟! که با اختیار کردن معنی پیر و عارف برای واژه «سالک» همان: “سالک بی‌خبر نبود” صحیح است.

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل                     کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

مطابق معنی که در باب «امن و عیش» ارائه شد. می‌گوید من در میان موج‌های خروشان و گردابی هولناک در شبی تاریک «امن» یا امنیت ندارم ولی آنها در ساحل آرامش به آسودگی و «عیش» مشغول هستند. کجا دانند، یعنی نمی‌دانند. می‌گوید بسیاری از افراد که در کنار ایستاده‌اند، در موقعیت و شرایط من نیستند و در راحتی به سر می‌برند و خطری آنها را تهدید نمی‌کند. حافظ بارها میان شرایط در خطر و ویژه خود با افراد ساده‌لوح و بی‌مبالات و بی‌خبری که نه خطری آنها را تهدید می‌کند، چنانچه در اینجا به آن اشاره می‌کند و نه کار چندان مهمی در این دنیا از آنها برمی‌آید و نه به انجام کار مهمی مشغول هستند (مدعی هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت) مقایسه کرده است:

زهد رندان نو آموخته راهی به دهیست
من که رسوای جهانم چه صلاح اندیشم

 

پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای
این حکایت‌ها که از طوفان کنند

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر                        نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل‌ها

حافظ خودکامی را یکی از راه‌های اصلی و بسیار روشن در عدم رسیدن به موفقیت و ناکامی و شکست حتمی بنا به دلایل مختلف که از خروجی‌های غرور و تکبر هستند، معرفی می‌کند. برای این منظور مطلب «غرور و خودکامی و مغروری در شعر حافظ» را مطالعه بفرمایید. و در مصراع دوم نیز می‌گوید: وقتی همه از یک موضوعی آگاهی پیدا کردند و در همه جا راجع به آن صحبت می‌کنند (کزو سازند محفل‌ها)، چگونه می‌توان آن راز را پنهان کرد؟

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ                          متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

اگر حضور قلب می‌خواهی هیچگاه از یاد او غافل مشو و هر زمان به دیدار کسی که دوست می‌داری رسیدی، دنیا را رها کن و اسباب آنرا فرو بگذار. حافظ درباره رها کردن دنیا و فروگذاشتن همه اسباب آن در جای دیگری به مخاطب خود می‌گوید: “جهان و هرچه در آن است سهل و مختصر است” و در اینجا می‌گوید وقتی که فرصت دیدار کسی که دوستش داری را یافتی، به دنبال انجام کار دیگری نباش و فقط به همان کار برس. مانند آنکه در جای دیگری می‌گوید:

ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی

طمع مدار که کار دگر توانی کرد

 

این بخش شبیه به سوالی است که در برنامه‌های گفت و گو محور از ستاره‌های سینما و موسیقی یا افراد موفق دیگر در موضوعات تخصصی می‌پرسند که حاضری در ازای چه چیزی شغلت را از دست بدهی؟ یا اعتبارت را واگذار کنی؟ یا اگر چه چیزی را داشتی، حاضر بودی اعتبار حرفه‌ای خود را در ازای آن بدهی؟

اگر این سوال را از حافظ می‌پرسیدند، چنانچه در اینجا می‌گوید، پاسخ او در ازای رسیدن به کسی که دوستش دارد، بود. و به دیگران هم توصیه می‌کند که فکر نکن اگر می‌خواهی به کسی که دوستش داری برسی، می‌توانی کار دیگری هم انجام دهی و موضوع دیگری را هم دنبال کنی! و در اینجا می‌گوید پس از تلاش برای رسیدن به شخصی که دوستش داری، برای بقیه امور درجه اهمیت پایین‌تری درنظر بگیر.

 

حضور و غیبت اصطلاحی عرفانی است و به خوبی مورد استفاده سعدی نیز بوده است.

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها                              که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید                    ز تاب جعد مُشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

[به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید                   ز تاب جعد مِشکینش چه خون افتاد در دل‌ها]

مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم          جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید              که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل               کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر                  نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل‌ها

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ           متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

ما باید به این مهم توجه کنیم که حافظ از یک دستگاه شناختی شخصی خودش استفاده می‌کند، تا آنچه می‌خواهد بیان کند را به شکلی خلاقانه و در قالب رمز و کنایه و اشاره بیان کند. در زمان خواندن اشعار حافظ، ضمن توجه به چارچوب فکری و ذهنی و نگاه ویژه‌ی او به مطالب، می‌بایست همین ذهنیت خلاق را در خود پروش دهیم.

حقایق را به درستی ببینید. به حقایق از زوایای دیگر نظر کنید. با بلند نظری (=همت) از زوایای جدید به موضوعات تازه نظر کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *