"واقعیت افزوده، یک نمای فیزیکی زنده، مستقیم یا غیرمستقیم (و معمولاً در تعامل با کاربر) است، که عناصری رو پیرامون دنیای واقعی افراد اضافه می‌کنه."

اپلیکیشنی روی گوشیتون نصب می‌کنید، کاپوت ماشین رو می‌زنید بالا، با باز کردن اون اپلیکیشن و گرفتن دوربین روی موتور و سایر بخش‌های خودرو، بهتون روی صفحه گوشی نشون می‌ده که روغن ترمز رو در کجا می‌ریزند. آب ماشین رو باید از طریق کدوم قسمت پر کنید. روغن هیدرولیک کجاست. شیشه‌شوی کجا پر میشه. اینها رو روی صفحه نمایش موبایل نشون میده.

یکی از روزنامه‌ها چنین چیزی داشت. تصویر شادی پس از گل یک بازیکن فوتبال روی کاغذ بود. اگر اپلیکیشن واقعیت افزوده اون روزنامه رو باز می‌کردید؛ گوشی رو روی اون تصویر می‌گرفتید، صحنه‌ی گل رو داخل اون اپلیکیشن نمایش می‌داد. به کمک اون برنامه اطلاعاتش رو از طریق اینترنت می‌گرفت.

در دنیای حافظ چیزی مشابه واقعیت افزوده اتفاق می‌افتاد. برگ گل شقایق رو می‌دید، به شقایق لاله‌داغدار گفته میشه. لاله، نماد شهیدان بود. شقایق به رنگ خون هست. وقتی این تصاویر و معانی رو پشت گل شقایق می‌دید، مثل واقعیت افزوده، یه چیزی افزون بر تصویری که از گل شقایق بر دیدگانش و در دنیای واقعی نقش می‌بست، در ذهنش نمایان می‌شد.

می‌گفت: بر برگ گل، با خون شقایق نوشته‌اند؛ هر کسی می‌خواد از خامی در بیاد، باید شراب بخوره.

بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند
آن کس که پخته شد، می چون ارغوان گرفت.

ما این رو به شوخی گفتیم، روی گل که چیزی ننوشته بودند. اما در نظر حافظ اگر میخواستید برای گل شقایق یه راهنمای الکترونیک طراحی کنید که QR Code نباشه، وقتی دوربین رو روی گل شقایق می‌بَرید، در کنارش یه توضیحی ارائه کنه، در عنوان توضیحاتش این بیت می‌اومد:

بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند
آن کس که پخته شد، می چون ارغوان گرفت.

حافظ تجربه واقعیت مجازی هم داشت. واقعیت مجازی اونی هست که شما یک عینک مخصوص به چشمتون می‌زنید، وقتی می‌چرخید، تصویر اون عینک مخصوص هم جلوی چشم شما می‌چرخه. انگار رفتید توی یه دنیای دیگه. پایین رو نگاه کنید، جلوی چشمتون هم، تصیر پایین رو نمایش میده. ممکنه اون عینک مخصوص مثلاً صحنه یه بازی رو نمایش بده. بهش می‌گن واقعیت مجازی virtual reality.

بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین.

جوی رو می‌دید و آبی که در اون روان بود. توی اون عینک مخصوصش، در اون نگاه ویژه‌اش به مسائل مختلف، گذر عمر رو به شکل واقعیت مجازی یا حقیقت مجازی در نظر می‌آورد. یادتون هست دیگه، اون نگاه ویژه رو به واسطه‌ی نوری که به چشمش رسیده بود می‌دید. نور چشم. مساله نور چشم در شعر حافظ این بود که یه نوری به چشم برسه، مطابق پزشکی یا چشم‌پزشکی گذشتگان، که ما حقایق رو به شکل دیگه‌ای، و متفاوت از دیگران ببینیم. یک سوالی رو در ذهنمون جواب بدیم. یه پازلی رو در ذهنمون حل کنیم. حافظ اون زمان بدون عینک مخصوص از این تکنولوژی بهره می‌برد.

حافظ می‌گه من پیر مغان رو دیدم. رفته بودم اونجا مشکلم رو با او مطرح کنم، دیدم که اون هم عینک مخصوص خودش رو داره. یک قدح باده به دست گرفته، داره در اون اسرار رو تماشا می‌کنه.

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

عینک واقعیت مجازی یا حقیقت مجازی حافظی! و داره در جام شراب نگاه می‌کنه.

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کاو به تایید نظر حل معما می‌کرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

آینه رو در شعرش مرتبط با این موضوع به کار برده. آینه جام، آینه سکندر.

یا پرده که در اشاره به پرده چشم هست، میگه با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم. میگه هر لحظه یک تصویر جدیدی در ذهن من از این عالم شکل می‌گیره، ولی به چه کسی توضیح بدم، کی هست که متوجه این عالَم باشه؟ با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم.

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم.

می‌گفت این حقایق؛ آشکار هستند، ولی کی هست که اونها رو ببینه.

هر گُل نو ز گلرخی یاد همی‌کند ولی

گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو

هر گلی، هر گل تازه‌ای، یادآور گلرخی هست، که الآن چهره در نقاب خاک کشیده. و این گُل یادآور اون شخصی هست که چهره‌ای مثل گل داشته. گل چهره بوده. زیبارو بوده. ولی الآن در خاک خانه داره. الآن مُرده. خیام همین سخن رو در مورد گِل می‌گفت. حافظ در مورد گُل می‌گفت. خیام میگفت یه کوزه‌گری رو توی مغازه‌اش دیدم، داشت به گِل لگد می‌زد. آن گِل به زبان حال، یعنی با زبان دلش، گفته بود. من هم یه روز مثل تو بودم، مُردم، حالا تبدیل به خاک شدم. حواست به ما باشه. اینجوری لگد نزن.

دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
وآن گِل به زبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکو دار

زبان حال که میگه: وآن گِل به زبان حال با او می‌گفت، یعنی با "وضعیت و حالتی که داشت و از اندیشه و نیّت و احوال درونی او حکایت می‌کرد" اما خیام سخن اون گِل رو در قالب واقعیتی افزوده یا در دنیای حقیقت افزوده‌ی ذهن خودش می‌شِنید. کوزه در داستان خیام اشاره‌ای به همین ماجرا داره. در یه رباعی دیگه‌ای میگه کوزه‌ای به فریاد؛ این سخن رو می‌گفت. در همون عالم حقیقت مجازی خیامی. یعنی خیام این سخن رو می‌شنید.

حافظ اینجا همین سخن رو به جای گِل، با گُل می‌گه. این هم یکی از اون علامت‌هایی هست که حافظ گذاشته و به سمت سخنان خیام؛ نشونی میده.

خیام می‌گفت اون گِل با او سخن می‌گفت که من هم روزی مثل تو بودم. حافظ می‌گفت اون گُل سخنی مشابه همین رو می‌گفت، وی در ادامه افزود: حالا چه کسی هست که این پند رو بشنوه. چه کسی هست که این حقیقت رو ببینه. چه چشمی، چه گوشی، می‌تونه این واقعیت مجازی رو در گوش و چشمش ببینه.

هر گل نو ز گلرخی یاد همی‌کند ولی

گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو

هر گل نو از گلرخی یاد می‌کند، ولی چه کسی چنین چشمی رو داره؟ چه کسی چنین بینایی رو داره؟ حافظ عینک دیدن متفاوتی داشت. خودش هم می‌گفت نور به چشمم رسیده. حقایق رو به نحو دیگری می‌بینیم. همون ماجرای نور چشم شدن در شعر حافظ، که نور یه چیزی، مثل روی معشوق، مثل شراب، می‌اومد نور چشم حافظ می‌شد. ما تشبیه کردیم به ساختار و موضوع عینک واقعیت مجازی. virtual reality. گفتیم این حقیقت مجازی برای حافظ بود.

یک نکته‌ای در باره‌ی این موارد وجود داره، اینه که بسیاری از این ابیات و غزل‌ها می‌تونند برای وقت صبح، یعنی صبح زود، سحر، یا اندکی قبل‌تر، که بهش «دوش» گفته می‌شه باشند.

خیام در اون رباعی که می‌گفت، من رفتم کارگه کوزه‌گری، دیدم اونجا دو هزار کوزه در حال حرف زدن یا سکوت هستند... این کوزه های گویا و خموش، واقعیت افزوده و واقعیت مجازی در دنیای ذهنی و جهان فکری او بودند.

ادامه میده که یکی از اون کوزه‌ها فریاد زد که اون کسی که کوزه رو درست می‌کرد و اون کسی که کوزه رو می‌خرید و اون کسی که کوزه رو می‌فروخت کجا هستند؟

ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

یعنی اون کوزه خودش یک انسانی بوده که حالا خاک شده و از خاکش کوزه ساختند، حافظ می‌گفت اون روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها خواهد ساخت، توی کاسه سر ما، شراب بریزید.

روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه سر ما پر شراب کن

اینجا خیام می‌گه اون شخصی که مُرده بود و با خاکش کوزه درست کرده بودند، گفت مدتی گذشته و اینجا کسی نیومده، به مثل متروکه بوده، و اون کسی که کوزه‌رو می‌ساخت، اون هم نوبتش رسید و از این دنیا رخت بست. اون کسی که کوزه می‌خرید و کوزه می‌فروخت هم، از این دنیا رفتند.

در کارگه کوزه‌گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش

سخن این بود که خیام همین حال و احوال رو در چند ساعت قبل از برآمدن آفتاب داشته. می‌گه «دوش» یعنی ساعاتی که از شب سپری شده بود، قبل از سحر؛ حافظ سحرخیز بود. و این احوالات هم بیشتر برای افراد سحرخیز هست، تا شب‌زنده‌دار یا در افراد سحرخیز بیشتر از افراد شب‌زنده دار هست. البته ممکنه بسته به اینکه آدم صبح باشند یا نه، تفاوت‌هایی هم داشته باشه.

اشاره خیام به کوزه و کوزه‌گری، مربوط به گذران بودن دنیا میشه. در اشاره به سرعت گذر زمان و کوتاه بودن فرصت ما هست. به ویژه در حالیکه نسبت به نسل‌های قبلی، و رفتگانی که با ما بودند، یا آیندگانی که به زودی خواهند اومد ببینیم.

می‌گفت برخیز و مخور غم جهان گذران، فرصتت در این دنیا رو به نیکی و شادی سپری کن که این دنیا به کسی وفا نمی‌کنه. اگر قرار بود به کسی وفا کنه، نوبت تو نمی‌رسید.

برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران

خیام خیلی ذهنش درگیر مساله‌ی حیات و زندگی دنیوی، مرگ و زندگی اخروی بود. و چون راهی برای حل این مساله پیدا نمی‌کرد به کوتاه بودن عمر آدمی، عدم اختیار او در ورود به دنیا، عدم آگاهی او درباره مرگ و زمان مرگ، بی‌بدیل بودن عمر آدمی و سرانجام آنکه همه از خاکیم و زیرخاک خواهیم خفت می‌پرداخت. چون می‌دونست با علم و ریاضات و به قول خودش حساب «پنج و چهار و شش و هفت» غیرممکن هست که بشه به پاسخ مساله‌ی مرگ و زندگی اخروی رسید.

حافظ وقتی صبح زود از خونه می‌رفت بیرون، می‌دید باد می‌وزید، خاک بلند می‌شد، و به روی گلِ یاسمن می‌ریخت. می‌گفت گل یاسمن به دست باد، به دست صبا، صبا اسم انسان هم هست، خاک در دهانش ریخت. "سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت". مثل امروز که ما می‌گیم خاکم به دهن که فلانی این حرف رو می‌زنه. یا خاکم به دهن که این حرف رو می‌زنم. همین اتفاق رو در قالب یک واقعیت مجازی، انگار یه عینک مخصوصی به چشمش باشه، این اتفاق رو اینطور تصویر می‌کرد، اینطور می‌دید. می‌گفت: "سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت." این نوع نگاه حافظ شبیه به واقعیت مجازی بود. واقعیت مجازی یا حقیقت مجازی، به مثل.

می‌گفت من صبح رفتم بیرون، غنچه که بسته بود رو دیدم. یاد دهان تو افتادم. یاد دهان معشوق افتاد.

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

می‌گفت باد هم می‌وزدید، بوی زلف تو رو آورد. "صبا حکایت بوی زلف تو در میان انداخت"، یا وزیدن باد، من رو یاد بوی زلف تو انداخت.

در اون عینک واقعیت مجازی می‌گفت، دیدم گل بنفشه هم داشت زلف خودش رو گره می‌زد. باد که بوی تو رو آرود، صحبت تو رو کرد،

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد

صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

اینجا واقعیت ترکیبی هست. یعنی بو در کار بوده، یه صدایی رو هم شنیده، یه چیزی رو هم دیده، حافظ هم حرفی زده، گفته دهان معشوق من شبیه به دهان غنچه هست.

واقعیت ترکیبی به ترکیب دنیای فیزیکی با دنیای دیجیتال گفته میشه. مثلاً برای آموزش‌های نظامی؛ شخص روی چیزی شبیه به یک گوی، که مثل تریدمیل هست، قدم برمی‌داره، توی اون عینک مجازیش هم جلو میره. یا افراد رو می‌بینه بهشون شلیک می‌کنه، جلیقه‌هایی هست که محلی که گلوله مجازی بهش اصابت می‌کنه، ویبره می‌زنه. شوک می‌ده.

یا در معماری، وقتی هنوز یک پروژه کامل نشده، طرح نهایی پروژه رو در نرم‌افزار می‌سازند، شخص عینک مخصوص رو می‌زنه و میره محیط رو می‌بینه. و با مواردی در اون محیط تعامل می‌کنه. یا در دورکاری استفاده میشه. الآن دستکش‌هایی اومده که شما محیط مجازی رو لمس می‌کنید، گرما رو حس می‌کنه.

ترکیب دنیای فیزیکی، با دنیای دیجیتال.

این موارد برای تعامل بیشتر با محیط هستند. حافظ یه حقیقتی رو در تعامل با محیط لمس می‌کرد. درک می‌کرد. که به چشم دیگران نمی‌اومد.

میگه اون گل، اون غنچه، که سمن بود. یاسمن بود. به خاطر اینکه تو رو به او تشبیه کردم، "به دست صبا خاک در دهان انداخت."

به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد

صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

 

این دیگه واقعیت افزوده نیست. اون قبلی که گفتیم دوربین موبایل رو میندازه روی یه چیزی که توضیحاتی درباره‌اش بنویسه، یه صوتی، ویدیویی پخش کنه، یه برنامه‌ای رو اجرا کنه، از اونها نیست. این مورد واقعیت مجازی یا حقیقت مجازی برای حافظ هست. با توجه به بو، و رد و بدل شدن صوت؛ واقعیت ترکیبی می‌شد. و چقدر هم به عملکرد حافظ نزدیک هست. حافظ هم وقتی می‌رفت بیرون یه چیزی رو می‌دید، با اون چنین ارتباطی می‌گرفت. انگار که یک عینک مخصوص داشت، دنیای اطراف خودش رو به گونه‌ی دیگری می‌دید.

صحبت از این بود که همین واقعیت مجازی، بلکه واقعیت ترکیبی که خیام از اون دم می‌زنه، در وقت صبحِ خیلی خیلی زود، دوش، اتفاق افتاده. و در این زمان، این اتفاق می‌تونست قوی‌تر و بهتر باشه. حافظ در همین زمان‌ها، یعنی نزدیک به سحر، یا وقت صبح در غزلی گفته بود. من داشتم به باد صبا که در جای دیگری خاک در دهان گل یاسمن انداخته بود؛ مــی‌گفت شهیدان و سبک زندگی اونها چطور هست؟ اونها چطوری پیش می‌رن که جانشون رو در راه هدفشون هزینه می‌کنند.

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان، که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

اینجا هم، واقعیت ترکیبی هست. میگه من با باد صبا که حامل پیام هست و اون هم می‌تونه نور چشم بشه، در چمن لاله که سَنبلی از کشته‌گان راه عشق و شهیدان هست، گفتم الگوی حیات یا سبک زندگی شهیدان چطوریه؟ در جواب شنیده بود که شما سراغ این سبک زندگی نرو، به این کارها کاری نداشته باش. توی همین دنیای واقعیت مجازی خودت، اسرار رو ببین. و از اونها در قالب اشارات شعری خودت سخن بگو. چون برخی گفته بودند، این غزل ممکن هست به یک جنگ یا کشتار یا واقعه‌ای خونین اشاره داشته باشه.

حافظ گاهی خودش رو در این مسیر می‌دید که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید

می‌گفت مبارک هست اگر در چنین راهی و به چنین کاری سرم بره:

محمود بود عاقبت کار در این راه
گر سر برود در سر سودای ایازم

ولی خود حافظ می‌گفت نه، این کار ما نیست. شان زندگی من، رسالت تاریخی من این نبوده که چنین کارهایی بکنم.

می‌تونم جاهای دیگه‌ای موثر باشم. بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند. یعنی نباید برم سراغ این کار. بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند، می‌رانند.

یا در این غزل، در چمن لاله، و به وقت سحر، در یک واقعیت ترکیبی که در آن گفت و شنود هست، بهش میگن: حافظ من و تو محرم این راز نیستیم. تو به کار اصلی خودت بپرداز.

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

سخن این بود مثل خیام که در زمان صبح، در زمان سحر، یا کمی قبلتر از آن، یعنی «دوش» رفته بود کارگاه کوزه‌گری و کوزه‌هایی رو دیده بود و صدای کوزه‌هایی رو به نحوی شنیده بود که انگار یک عینک مخصوصی به چشم داشت، و اونها می‌گفتند که این دنیا زودگذر هست. «رفتند و رویم و دیگر آیند و روند». قبل از تو آمدند و رفتند و تو هم می‌ری و بعد از تو هم میان و اونها هم می‌رن. «رفتند و رویم و دیگر آیند و روند».

حافظ هم از اتفاقات بیرونی برای پرداختن به این موضوع در دستگاه شناختی خودش بهره می‌برد، اتفاقات بیرونی رو گاهی به شکل زنده می‌دید، که از دو تکنولوژی در اینجا برای شرح این مساله کمک گرفتیم.

حافظ در باب همین حقیقتی رو به شکل الصاقی، به شکل افزوده پیرامون دنیای حقیقی دیدن، می‌گفت:

اون زلف معشوق، که بوی اون هم مثل بوی پیراهن یوسف؛ نور چشم حافظ می‌شد:

چراغ‌افروز چشم ما نسیم زلف جانان است. یعنی بوی زلف جانان، بوی زلف معشوق، نور چشم می‌شه.

میگه اون زلفی که داشت خودش رو بر باد آشفته می‌کرد، چه سخنی؟ چه حقیقتی رو می‌خواست بیان کنه؟

بر هم چو می‌زد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو

می‌گه یه پیامی رو میخواست بگه، می‌خواست یه حقیقتی رو افزون بر این حقایق جهان، و در قالب یک حقیقت مجازی به من بگه که برای من مفهوم نبود. یک حقیقتی رو می‌خواست نمایش بده که من متوجه نشدم.

با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو

می‌گفت بدون این امکان، بدون دیدن این حقایق، اصلاً کاری نداریم، این دنیا چیزی نداره. به قول جوون‌ترهای امروزی، سرکاری هست. به بطالت می‌گذره.

بی ماه مهر افروز خود، یعنی ماهی که چهره‌ی روشنی چون خورشید داره، و اون نور چهره‌اش، نور چشم حافظ میشه. همونطوری که می‌گفت وقتی خورشیدِ چهره‌ی معشوق نیست، چشم من نور نداره.

بی مهر رخت، روز مرا نور نماندست

میگه اون نباشه دیگه زندگی یا روزمره معنایی نداره.

بی ماه مهرافروز خود، تا بگذرانم روز خود

 

یا در باب این حقیقت مجازی می‌گفت: توی آینه جام، نقش‌بندی غیب رو ببین

ببین در آینه جام نقش‌بندی غیب

 

میگه در اینجا اون نقش شکل بسته، و هیچکس چنین زمانی، چنین زمانه‌ای، چنین رویدادی رو به یاد نداره. میگه حتی کیخسرو و جشمید چنین چیزی در این شکل رو ندیده بودند. جام جهان نما، اصلش برای کیخسرو بود، بعد گفتند جام جم، یعنی مال جمشید هست، جامی که اسرار رو در اون می‌دیدند، اینجا می‌گه حتی اون دو نفر، چنین نقش‌بندی‌ای رو در آینه جام ندیده بودند.

بنا به اونچه در مورد سلیمان و بازمانده‌های حکومت هخامنشی گفتیم، که برخی مطالب تاریخی و افسانه‌ای رو به شکلی با هم می‌آمیختند، میگه از زمان هخامنشیان تا کنون، کسی چنین چیزی رو به یاد نداره.

ببین در آینه جام نقش‌بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی

میگه چنین نقش‌های حقیقت مجازی که در آینه‌ی جام شکل بگیره رو کسی ندیده. چنین نوری به چشم کسی نرسیده.

حافظ اینطوری مبدا تعیین می‌کرد، می‌گفت از اون موقعی که: از آن دمی که؛

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز…

اینجا هم گفت از زمانی که جام‌جم بود، از زمان کیخسرو یا مثلاً جمشید، هیچکسی چنین چیزی رو به یاد یا سراغ نداره، که در آینه جام، چنین نقش‌بندی، چنین حقایق مجازی و بلکه حقایق واقعی‌ای نقش بسته باشه. مرتبط با موضوع این جلسه ما.

 

ببین در آینه جام نقش‌بندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی

جای دیگه‌ای میگه من داشتم جون می‌دادم تا یک حقیقتی رو از این عالم مجاز، از این حقایق مجازی درک کنم، ولی نمی‌تونستم اون حقایقی رو که گاهی از رنگ یک گل، به چشمم می‌رسید و دیگری نمی‌دید.

یا از یک گُلی که در زمین بود و از یک گُلرخی که در زیر زمین خوابیده بود پیام می‌داد، یا به قول خیام از یک گِلی که در کارگاه کوزه‌گری بود و از عاقبت ما و افرادی پیش از ما و آیندگانی پس از ما حرف می‌زد رو؛ ببینم. من جانم رو گذاشته بودم، ولی نمی‌تونستم معنی‌ای که از اون اتفاقی می‌افتاد رو بفهمم. داشت می‌گفت جونم رو در این راه می‌ذاشتم ولی نمی‌تونستم اون حقایق پنهان و پراکنده رو در ذهنم فرموله‌بندی کنم. شرح بدم.

جانها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو

اینجا که صحبت از بوی زلفی می‌کنه که نور چشم میشه، شبیه به همون فضایی هست که می‌گه صبح زود بود، سحر بود. رفته بودم به چمنِ لاله، با صبا می‌گفتم شهیدان؛ که‌اند این همه خونین کفان... که گفتند شما سراغ اون قسمت نرو. در این بیت می‌گه

اون زلفی که بوی خوشش رو در هوا پراکنده کرده بود و خودش رو در باد رها کرده بود و ما رو هم به باد می‌داد، چی می‌خواست به ما بگه. بهش بگو که بر ما چه گذشت. در بیت قبل هم سخن از با یار آشنا سخن آشنا گفتن می‌کنه. می‌گه اون حقیقت مجازی رو با یار آشنا بگو.
گاهی می‌گفت من اشک می‌ریختم، تا دلم رو پاک کنم، تا آلودگی‌های درونی خودم رو از بین ببرم، تا بتونم اون حقایق رو ببینم. گفتیم آینه یکی از کلماتی بود که در این مورد استفاده می‌کرد. گاهی خیال. گاهی نقش. و گاهی هم مجاز رو در کنار این تعبیرات به کار می‌برد.

نقشی بر آب می‌زنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت، مجاز من

که ما به حقیقت مجازی و واقعیت افزوده‌ای که در زمانه‌ی ما هم به مجازی بودن این مساله در ابزارهای امروزی اشاره‌دارند، مربوط کردیم. که البته شبیه به اون چیزی نبود که حافظ می‌گفت. ابزارهای امروزی برای تعامل بهتر به کار می‌رن، حافظ اون حقایق پنهانی رو در کنار چیز دیگری می‌دید. خودش می‌گفت علت چنین اتفاقی بر او معلوم نیست. این یک رازی هست در مورد آدمی که چطور می‌تونه این حقایق رو در چیز دیگری، در زمان و شرایط خاصی ببینه:

چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زاین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست.

می‌گفت همه‌ی این نقش‌ها از آینه‌ی معشوق هست. کار عشق و زیبایی معشوق هست که ما رو به مشاهده و کشف این اسرار سوق می‌ده:

حُسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آینه اوهام افتاد.

حافظ یا خیام که از او هم مثال زدیم می‌گفتند ما حقایقی رو به صورت پنهانی، ولی در قالب واقعیاتی زنده می‌بینیم که دیگران به اون توجهی ندارند، حتی اگر به اونها بگیم، اگر به اونها توضیح بدیم، نمی‌شنوند. نمی‌بینند. پند نمی‌گیرند. ما اسمش رو گذاشتیم حقیقت افزوده‌ یا واقعیت افزوده‌ای که بر چیزی یا در چیزی می‌دیدند. حافظ در این قالب می‌گفت به جز روایتی از واقعیت که گویی میشه اون رو در قالب چیز دیگری دید و از اون پند گرفت، میشه آینده رو هم به همین شکل دید. و افرادی هستند که آینده رو به همین ترتیب، با اون چشم ویژه‌ی خودشون. با اون عینک خاص خودشون می‌بینند.

بسیاری از این حقایق رو به گونه‌ای دیگر دیدن در شعر حافظ به شراب یا معشوق یا مواردی که نور چشم می‌شن؛ مربوط میشه. می‌گفت راه میخانه رو به من نشون بدید، تا من درباره آینده‌ی خودم از پیش‌بینی، یعنی کسی که آینده رو می‌تونه ببینه، سوال بپرسم. یعنی او نه تنها حقایق حال رو می‌بینه، آینده رو هم می‌تونه ببینه. اون عینک ویژه‌ای به چشم داره، یا چشمی داره که در من نگاه کنه، می‌تونه آینده‌ی من رو ببینه.

ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی.

سه بیت اول از غزل 26، از جنس همین حقیقت و واقعیت ترکیبی هست. در بیت چهار و پنج میگه اونیکه چنین چیزی رو ببینه چرا باده پرست نشه. باده، نور داشت. نورش، نور چشم میشد. فروغ دیده‌ی حق باوران می‌شد. اشعه‌ای در چشم می‌شد. در ادامه میگه اونیکه نمی بینه چرا انکار میکنه. غزلی که با زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست شروع میشه:

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست

پیرهن چاک یعنی پیراهنی که جلوش باز هست. ولی حافظ پیراهن دریده و پیراهن دریدن رو در ارتباط با پیراهن یوسف، که پیراهنش نور چشم می‌شد بیان می‌کرده. اینجا هم یک اشاره‌ای به اون موضوع داره.

نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوف کنان
نیمشب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فراگوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

در دو بیت بعد هم که گفت کسی که چنین حقایقی رو و چنین فضایی رو در عالم عاشقانه درک نمی‌کنه، چرا بر ما خُرده می‌گیره:

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده‌پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

حافظ از نظر سطح هوشیاری و تعامل و ارتباط با محیط پیرامون، بسیار در وضعیت خوبی قرار داشت. روش تحقیق خاص خودش رو داشت. و از هرچیزی پندی می‌گرفت. یک ایده‌ای در ذهنش می‌نشست. طوفان فکری می‌کرد، به تنهایی.

می‌گفت هر مرغ فکری رو به سمت موی تابدار معشوق می‌کشونده.

هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب می‌زدم

حافظ می‌گفت مثل نسیمی که با گل، رازی رو در میون میذاره، و مثلاً غنچه باز میشه یا سِرّ عشقبازی بلبل که برای گل غزلخوانی می‌کنه، و ما ببینیم اون راز چی هست که در اون نگاه ویژه‌ی حافظ به پیرامون خودش دیده میشه.

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن

گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن

حافظ اینطوری نبود که به خاطر بی‌خبری یا حیرت، موضوعات غیرمرتبط رو به هم ربط بده که در اونها هم نظام منطقی افکار جاری نباشه. می‌گفت مثل رازی که نسیم صبح با من می‌گه، همون راز رو می‌ره با گل می‌گه. من هم مثل نسیمی که با گل راز رو به او گفته و گل مثلاً شکفته، اون راز رو از گل می‌شنوم یا به گل می‌گم. و سر عشقبازی رو هم از بلبل می‌شنوم.

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن

 

این واقعیت مجازی یا واقعیت ترکیبی میشه دیگه. با گل راز نهفته گفتن و سر عشقبازی از بلبلان شنیدن؛ به واسطه‌ی یک نظر کردن و یک چشم انداختن بر آنها، میشه حقیقت مجازی دیدن. و بیرون از این تکنولوژی جدید یعنی واقعیت مجازی، او یک حقیقت مجازی که خودش می‌گه در اونها نهفته بود رو می‌دید.

موضوع متاورس که امروز صحبتش هست، تا الآن این تعاریف رو پیرامونش ارائه کردند قبلاً آدمها باید همدیگه رو می‌دیدند تا با هم حرف بزنند، الآن با هم تماس صوتی و تصویری دارند. پیام متنی ارسال می‌کنند. توی دنیای جدید، در آینده احتمالاً نزدیک، یعنی «متاورس» آدمها قدری تکامل یافته‌تر، تعاملات دیجیتال رو در فضایی متفاوت تجربه خواهند کرد.

اما خیام حقایق رو می‌دید. حافظ می‌گفت بر اساس اون حقایق جهان جدید رو بسازیم. عالمی از نو بباید ساخت، وز نو آدمی. دقیقاً نگاهش به این بود که تغییراتِ شرایط باعث تغییر زندگی و تغییر فکر آدمها و بهبود کیفیت زندگی اونها و ساختن آدم‌های جدید میشه. می‌گفت میشه شرایط رو تغییر داد تا کیفیت زندگی آدم‌ها تغییر کنه. می‌شه کیفیت زندگی‌ آدم‌ها رو بهبود داد، تا خود آدم‌ها تغییر کنند. برنامه‌ریزیش برای چنین دنیایی بود.

عالمی از نو بباید ساخت، وز نو آدمی.

اون موقع ایده‌ی حافظ بر پایه جهان الکترونیک و کامپیوتر نبود.

اما نگاه امروزی این نیست. امروز، هر چیزی میاد در آدم‌ها حل میشه، آدمها خودشون رو عوض نمی‌کنند. همونی هستند که بودند، یه چیزی رو به خودشون الصاق می‌کنند، بلکه خودشون رو در اون توسعه می‌دن. اون تکنولوژی یا ابزار رو در خودشون توسعه نمی‌دن. یا خودشون هستند که به یه ابزاری مجهز شدند.

درباره‌ی حافظ گفتیم جهان فکری او چقدر با دنیای امروز سازگاری داشت. چقدر رَوش تحقیقش، نظرگاهش، جهان‌بینیش با دنیای امروز همخوانی داشت. اصلاً آدم امروزی بود. هر شخص دیگه‌ای رو بخوای از خاک بیرون بکشی بیاری توی دنیای امروز زندگی کنه، همه چیز براش عجیب هست. ولی نوع نگاه و رویکرد حافظ به گونه‌ای بود که ارتباط با هر کدوم از ابزارها و وسایل دنیای امروز براش ساده بود. می‌تونست اونها رو به سادگی درک کنه و باهاشون ارتباط برقرار کنه. به همین خاطر هم توی اون جهان، می‌خواست دنیایی رو بسازه، که به کمک اون دنیا، بتونه شرایطی فراهم کنه تا آدم‌ها تغییر کنند. می‌گفت باید عالمی از نو بسازیم، و بر پایه‌ی اون جهان، آدمیان تازه‌ای شکل بگیرند:

عالمی از نو بباید ساخت، وز نو آدمی.

معنی کلمه متاورس، به معنی «ماورای جهان» یا دنیایی ماورای دنیای حقیقی هست. متا به معنای ماورا، و ورس هم مشتق شده از Universe. ما توی این جلسه دیدیم که حافظ یا حتی خیام، یک جهانی رو فراتر از این جهان عادی می‌دیدند. بلکه حقایقی رو در این جهان، فراتر از اونچه در ظاهر به نظر می‌رسه، می‌دیدند. در مورد جهان حافظ، ما تشبیه کردیم به ابزارها و تکنولوژی‌های امروزیِ واقعیت افزوده و واقعیت مجازی در باب تعاملی که با محیط داشت، و اون چیزهایی که در محیط، فراتر از محیط طبیعی می‌دیدند. با اون توضیحات و تعابیری که توضیح دادیم.

توی دنیای مجازی امروز، صفحه و کانال و گروه می‌سازند. در متاورس قرار هست محیط زندگی باشه... شما ویدیوی آموزشی می‌دیدید، اونجا با همین عینک و میکروفن و ابزارها می‌رید سر کلاس مجازی. اگر فضاش فراهم بشه. شما ابزارهاش رو داشته باشید، توی باشگاه‌های اونجا شاید در گروه‌های دلخواه، شاید با افرادی که از نظر موقعیت مکانی امکان برقراری ارتباط باهاشون میسر نبوده، شاید با قهرمان‌های ورزشی، بتونید بهتر تمرین کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *