قسمت یکم (برنامه دوم)؛ معنی و مفهوم شراب و روشنی می، در شعر حافظ (آسمان شیراز)
سلام، من امیرحسین هستم. موضوع این برنامه از پادکست حافظپجوهی درباره معنی و مفهوم شراب و روشنی می در شعر حافظ هست. اگر بخواهیم آخر قضیه رو اول بگیم و زود بریم سر اصل مطلب، در گذشته معتقد بودند چشم نور داره. حافظ میگفت، شراب میاد نور داخلی چشم میشه. شاید شنیده بودید که یک شخصی گفته بود در چشم مردان اشعهای هست که…
گذشتگان در زمان حافظ هم چنین باوری داشتند که چشم نور داره. حافظ میگفت، شراب میاد و اون نور داخلی چشم ما میشه و چشم ما رو قوی میکنه. و ما حقایق رو بهتر میبینیم.
اصل معنی شراب در شعر حافظ همین هست. اما اینکه این رو کجا گفته، چه معنی داشته؟ و چرا کسی تا الآن متوجه اون نشده، موضوع این جلسه از پادکست ِ، پروژه حافظپجوهی هست.
نحوه ورود به مساله ما با بررسی یک از ایهامهای نسبتاً پیچیده، در یکی از اشعار حافظ هست.
در دیوان حافظ دو موضوع 1) می و 2) معشوق هسته اصلی و مرکزی غزلیات، قصاید و سایر اشعار حافظ هستند. اگر این دو مورد را از اشعار حافظ حذف کنید دیگه چیز زیادی باقی نمی ماند که بشود راجع به آن صحبت یا پژوهش کرد. و شراب یا می، مساله سادهتری نسبت به معشوق هست. ماجرای معشوق یه کمی پیچیدگیهای حتی ذاتی بیشتری داره. شراب که سر و تهش مشخص هست.
حافظ بیرون از کلیشههای شعری، خود ِ شراب رو جام جم یا جام جهاننما میدونسته. جام جم یا جام ِ جمشید، جامی بوده که اسرار رو در اون میدیدند. و قصهاش هم مربوط به شاهنامه است. برای ورود به مساله شراب، ما سراغ یکی از «شگرفترین ایهام های چندگانه» در شعر حافظ میرویم.
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است.
در معنی این بیت گفتهاند، شراب مثل چشم عزیز است. یعنی نور چشم است. مثل اینکه به یک عزیز نورچشمی میگوییم. ای نور چشم من سخنی هست گوش کن.
و از آنجا که در چشم زجاجیه و عنبیه هست و زجاج به معنی شیشه، مرتبط با شیشه شراب است و عنب به معنی انگور و باز هم مرتبط با نوعی از شراب هست. پس معنی این بیت، یک کلیگویی شاعرانه بوده که شراب مثل چشم عزیز است.
برخلاف اونچه در ادبیات کلاسیک تا حدودی رایج بوده که از تعبیرات کلی و شاعرانه یا برداشتها و تلقیهای غیرمنسجم و آزمونناپذیر استفاده میشده. ولی این موضوع یعنی شراب و موضوعات دیگه در شعر حافظ، کلیشه شعری یا تعبیر کلی نیستند. حافظ این موضوع یعنی شراب رو به وضوح که نه، ولی به شکل مشخص و رمزگذاری شده معرفی؛ و راجع بهش صحبت کرده. اما مطالبی که شما اینجا میشنوید، برای مخاطب عام که هیچ، حتی برای حافظشناسان هم جدید هست. و ممکن هست این نور چشم و این نور شراب حافظانه باعث بشه، چشمشون رو برق بزنه.
در اینجا قرار هست ما از طریق ریشهیابی در معنی این بیت، معنی شراب در شعر حافظ رو پیدا کنیم. و برخلاف اونچه شارحین تا به امروز اون رو هنری شاعرانه و جزو کلیشههای شعری و تعبیرات کلی میپنداشتند، از معنی کامل این بیت به چگونگی یا مکانیزم ارتباط بین شراب و چشم، یعنی نور چشم شدن شراب، پی ببریم.
ما در اینجا میخواهیم ببینیم که نزد حافظ چطور، شراب؛ جام جم یا جام جهان نما یا آیینه تمام نمای اسرار هستی میشده؟ بیرون از کلیشههای شعری. چطور حافظ بیرون از کلیگوییها و تعبیرات غلو شده، از طریق شراب پی به اسرار هستی میبره. و چه موارد دیگری مرتبط با این موضوع هستند. این چگونگی رو خود حافظ توضیح داده و ما به او نسبت نمیدیم. و هر چه در اینجا میاد توضیح و شرح همون هست.
«بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم».
همانطور که گفته شد ما برای پرداختن به مساله شراب سراغ یکی از ابیات دارای ایهامهای چندگانه یا یک بیت با «شگرفترین ایهامهای چندگانه» درباره شراب، در شعر حافظ میریم. و آن بیتی که دربارهاش صحبت میکنیم این بیت هست:
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است.
در طبیعیات قدیم تصور میشد نوری از چشم بیرون مییاد. و به نور بیرونی میرسه. و سبب دیدن اجسام میشه. برخلاف آنچه امروز میدونیم که نور بازتاب شده از جسم به چشم ما میرسه. و ما جسم رو میبینیم.
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است شراب و روشنی می و نور چشم و چشم و چراغ در شعر حافظ. نور چشم در چشم پزشکی قدیم و طب سنتی[/caption]شاید شما شنیده بودید. یا کلیپش را دیده بودید، که شخصی گفته بود نوری از چشم مردان بیرون میاد و باعث پیری زودرس میشه. و از نظر علمی هم مستدل هست.
شاهدی بر این موضوع که در چشم اشعهای هست، یعنی چشم نور داره، به قول حافظ؛ به قول مطرب و ساقی؛ فکر میکنم اون ترانهی: “آخر یه شب این گریهها سوی چشامو میبره“، میتونه باشه. اونجا ترانهسُرا و خواننده اعلام میکنند که چشم نور داره. البته ترانهسراش خانم هستند. ولی ترانهخوان آقا هستند. میدونید که از نظر علمی مستدل هست که نور باعث ایجاد تغییرات شیمیایی در مواد میشه. و در این مطلب بحثی نیست. و این موضوع رو در علوم راهنمایی قدیم خونده بودیم. ولی در فیزیک کلاسیک که فیزیک جدید هم نیست!! چشم، نور نداره. میگن نور از منبع نور، مثل خورشید، مثل آتش، مثل چراغ، مثل شمع، به چشم ما میرسه.
مطابق اعتقاد گذشتگان؛ چشم نور داشت و نور چشم، به منبع نور بیرونی میرسید و دیدن حاصل میشد.
مولانای بلخی بر مبنای علوم زمانه خودش میگوید: وقتی چشمانت را میبندی، مضطرب میشوی. و این اضطراب، بی تابی یا “تاسه گرفتن” به قول مولوی، به دلیل آن است که نور چشم تو میخواهد به نور بیرونی، “یعنی نور روز” برسد. در گذشته معتقد بودند یک نوری از چشم بیرون میاد. و به نور بیرونی مثلاً نور روز میرسه. و ما اجسام را مشاهده میکنیم.
چشم چون بستی تو را جان کندنی است / چشم را از نور روزن صبر نیست
چشم چون بستی تو را تاسه گرفت / نور چشم از نور روزن کی شکفت
تاسه تو جذب نور چشم بود / تا بپیوندد به نور روز زود
حالا به سراغ اشاره “چراغ بودن چشم” یا نور داشتن چشم بنا به باور برخی یا بسیاری از پیشنیان، در شعر حافظ میرویم. که در بیت مورد بحث هم حافظ گفته بود:
جمال دختر رز نور چشم ماست…
رز به معنی انگور هست. و معنای دختر رز میشود: شراب. ولی حافظ گفت: دختر رز یا حالا جمال دختر رز نور چشم ماست. یعنی نور چشمش میشه که ببینه. ما میخواهیم در ابتدا ببینیم معنی ِ، چگونه شراب یا دختر رز یا جمال دختر رز نور چشم حافظ میشود، چیست؟ و بعد ببینیم منظور حافظ از این معنی چی هست؟
حافظ در مورد نور چشم بودن یا نور چشم شدن شراب صحبت کرده بود. الآن هم وقتی یک نفر چشمش ضعیف میشه، عوام میگن نور چشمش یا سوی چشمش کم شده. حافظ هم همین رو میگفت. فقط میگفت شراب، نور چشمش میشه. یعنی چشمش رو قوی میکنه. به کمک شراب، حقایق رو میبینه. در یکی از ویدئوهای قبل گفتیم که حافظ میگفت از دوری روی معشوق چشمش نور نداره. در ابیات دیگری هم درباره اینکه که معشوق نور چشمش هست، مثل شراب که موضوع این جلسه هست، اشاره کرده. در جایی به معشوق میگه:
از من جدا مشو که توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای.
جای دیگری که در طلب رسیدن به معشوق هست، قصه خودش را برای معشوق تعریف میکنه. که ما چنین خیالاتی داشتیم. خیلی تلاش کردیم که بالاخره به تو میرسیم، آرزومون برآورده میشه. تو نور چشم من میشی.
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی
چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی
در غزل دیگری میگوید: بدون ِ خورشید روی تو، چشم من نور ندارد. دور از جون تو، از دوری روی تو، سوی چشم من از دست رفته است:
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
به معشوقش میگه، تو نور چشم من بودی یا نور چشم من هستی. یک ترانهی؛ نه خیلی قدیمی بود، اون خواننده یا اون عاشق، به محبوب یا معشوقش میگفت: “راحت جونم، نور چشمونم“. البته با لهجه جنوبی میفرمودند. محبوبش هم دختر احمدآباد بود. اونجا میگفت مجبوب یا معشوق، نور چشمانش هست.
ولی حالا میخواهیم بدونیم یکی اینکه نور چشمان حافظ بودن توسط معشوق یا شراب یا موارد دیگه، چه معنایی داره. و دوم اینکه مکانیزم ایجاد این نور، چی هست.
گفتیم به اعتقاد «برخی» گذشتگان؛ چشم نور داخلی داشت.
گفتیم «برخی گذشتگان»؛ چون در گذشته ابن هیثم هم، که امروز به ایشون لقب پدر فیزیک نور رو دادند، با آزمایشی این نظریه رو مردود اعلام کرده بود. قبل از ابن هیثم هم، افراد دیگری این موضوع رو رد کرده بودند. حافظ در غزلی، چشم را، به خاطر همان نور داخلی چشم؛ به عنوان یکی از منابع نور معرفی میکنه و چشم رو چراغ نیز مینامد:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و “چراغ چشم” و ره انتظار دوست
یعنی اگر هر اتفاقی در دنیا بیافته، تندباد محنت و آشوب همه چیز را به هم بزنه. و اختیار هر چیزی از دست همه خارج بشه. چشم من متعلق به خودم هست. و کسی نمیتونه اون رو از من بگیره. و با چراغ روشن چشم، که اشاره به نور داشتن چشم به باور گذشتگان دارد، منتظر رسیدن معشوق یا چشم به راه او خواهم بود.
جای دیگری میگه:
به بوی مژده وصل تو تا سحر شب دوش
به راه باد نهادم «چراغ روشن چشم».
در اینجا چشم خود را به چراغی تشبیه کرده و میگوید: «به امید مژده وصل او شب گذشته تا سحر» بیدار ماندم و چشم انتظار بودم و چشمم را مانند چراغی در مسیر باد قرار دادم. شاعر چشم باز و بیدار خود را، به واسطه نور داخلی چشم، به چراغ روشن تشبیه کرده. مراد او از «چراغ روشن چشم»؛ چشم هست که مطابق طبیعیات پیشینیان نور داره. جدا از نمونههایی در شعر حافظ بر چراغ بودن چشم؛ حزین لاهیجی نیز در یک بیت از یک رباعی؛ از چشم، به خاطر همان نور داخلی به عنوان چراغ یاد میکنه:
چشم ار کنم از روی تو روشن چه شود
رسم است چراغ از چراغ افروزند
در بیت مورد اشاره یعنی، جمال دختر رز نور چشم ماست مگر…
یعنی چشم نور دارد یا یک نوری از داخل چشم بیرون میاد که شراب میتونه همان نور داخلی چشم باشه یا بشه. که به نور بیرونی مثلاً نور روز میرسه. و دیدن یا بینایی یا به نوعی در اینجا بصیرت حاصل میشه. در ادامه به اینکه معنی این بینایی یا بصیرت چه چیز میتونه باشه یا این بینایی چگونه حاصل میشه هم نزدیک میشیم. در اینجا اشاره اصلی ما به همان «روشنی می» که نورچشم و سبب بینا شدن یا بصیرت حاصل کردن میشه، هست. و اون نور، می رو تبدیل به «آینه» رازنمای هستی و –به شکل مستقیم یا غیرمستقیم- «جام جم» میکنه. و حافظ در آن مشغول “تماشا” کردن میشه. منظور از شراب همان «تاثیر بر حالات ذهنی» افراد هست. خیام نیشابوری، در کتاب نوروزنامه آورده:
هیچ چیز نافع تر از شراب نیست … خاصیتش آنست که غم را ببرد، و دل را خرم کند «و فهم و خاطر را تیز کند».
یعنی تاثیر شراب برای دیدن حقایق، کمک به گونهای دیگر دیدن میکند. به تعبیر حافظ نور داخلی چشم میشود. که به نور بیرونی میرسه. و چیزی که قبلاً قابل تشخیص یا قابل دیدن نبود را بر ما معلوم میسازد. این نور یعنی نور باده یا نور شراب، در حالتی که نظام منطقی افکار حاکم نیست هم میتونه به عنوان نور داخلی چشم؛ به تعبیر خیام فهم و خاطر رو تیز کنه.
شارحین و مفسرین حافظ؛ تا کنون در معنی کردن این بیت به زیبایی در ایجاد ارتباط میان چشم و شراب چشم دوخته بودند. و اونرو نوعی هنر شاعرانه به حساب میآوردند. که در آن شخصی چون حافظ توانسته است با قدرت شاعرانه خود، با قرار دادن کلمات در کنار یکدیگر شراب را چون چشم عزیز معرفی کنه.
معنی ظاهری این بیت از روی کلمات؛ این هست که: دختر رز که همان شراب هست، و در اینجا یک زیبایی هم به آن افزوده است یعنی جمال دختر نور چشم ما است. به این معنا که برای ما عزیز است، امروز هم به یک عزیز نورچشم میگویند. و از آنجا که شراب در نقاب زجاجی، به معنای شیشهای است. و در پرده عنبی، به معنای انگوری است. و در چشم نیز اعضایی به نام زجاجیه و عنبیه وجود دارد؛ و به قول یکی از شارحین، به واسطه رنگ انگوری تناسبی با چشم ما دارد. پس اینجا ارتباطی هنرمندانه بین شراب و چشم برقرار شده و شراب هم چون چشم عزیز است! و بنا به باور حافظشناسان و حافظپژوهان، این برقراری ارتباط هنرمندانه، نیت حافظ از سرودن این بیت بوده است.
به نظر میرسه این بیت یکی از ابیات بسیار مهم در موضوع شراب همراه با ایهامهای چندگانه است. و در اینجا ما برخلاف حافظپژوهان، به معنای ظاهریِ تشبیه چشم و شراب، توجهی نداریم. در اینجا مساله اساسی این است که؛
گذشتگان معتقد بودند که چشم نور داره. و نور چشم باعث بینایی یا دیدن میشود. و وقتی چشم کسی ضعیف میشد، میگفتند: نور چشمش یا سوی چشمش کم شده. یا سوی چشمش ضعیف شده. و امروز هم ممکن است عوام چنین سخنی بگویند.
یکی از حافظپژوهان معاصر در کتاب خودش در مقالهای با عنوان اعجاز در ایهام، اشاره به این موضوع یعنی ایهام در چشم به معنای نور داخلی چشم یا به معنای فیزیولوژیکی نور چشم کرده بود، اما در آنجا معنی برای این موضوع پیدا نکرده بود. و عدم درک این معنی باعث شده آقایان مفسر حافظ یا حافظپژوه، نتونند معنی باطنی این بیت و بسیاری ابیات دیگر را بیابند. و به همان معنای ظاهری آن که حافظ بین چشم و شراب ارتباطی برقرار کرده و شراب را چون چشم عزیز معرفی کرده است، بسنده کنند.
می بینید که اون معنی ظاهری که آقایون داشتند، چندان قابل فهم از سوی حافظ یا چندان دارای مفهوم عمیقی که از شعر حافظ انتظار می رود، نیست. و شرح کلمه به کلمه این بیت با مراجعه به لغتنامه نیز، ما را به نتیجهگیری درباره مفهوم و معنی شراب در شعر حافظ، نمیرسونه و به ما در درک این معنی کمکی نمیکنه. زیرا حافظ از یکایک این کلمات مراد ویژهای داشته است.
در معنی این بیت یعنی:
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است.
در کتاب حافظ نامه، از کتب معروف حافظشناسی معاصر، نام چند طبقه (به جز زجاجیه و عنبیه) از طبقات هفتگانه چشم را آوردهاند. و برای برخی از این طبقات هم توضیحاتی را نقل کرده بودند. و در انتها؛ همان معنای ظاهری که شراب در جام شیشهای (زجاجی) و پرده انگوری (عنبی) است. و در چشم هم دو طبقه، نزدیک به این نامها هستند. و شراب هم مثل چشم عزیز است، اکتفا کردند. و توضیحی در مورد معنی ایهام گونه نور چشم «به معنای نور داخلی چشم یا به قول خودشون در معنای نور فیزیولوژیکی چشم» ارائه نفرمودند. به همین دلیل هست که نمیشه شعر حافظ رو از روی معنی لغت، قواعد ادبی، ترجمه و تفسیر کرد. باید یک نفر باشه که با جهانبینی، سبکزندگی، جهان فکری حافظ آشنا باشه. حسب اون حافظی که شخص در ذهن خودش میشناسه یا تلقیای که داره و موضوعاتی رو به حافظ نسبت میده، نمیشه به معنی صحیح شعر حافظ دست پیدا کرد. یا در موضوع شعر و زندگی حافظ، پژوهش انجام داد. اسم حافظپژوه رو هم خود این افراد برای خودشون ابداع و اختراع کردند. در حالیکه این؛ شیوه پژوهش نبود. یا دست کم خروجی اون، خروجی یک طرح پژوهشی نخواهد بود.
در جمال دختر رز نور چشم ماست…
همانطور که گفتیم نورچشم بودن شراب در این بیت ایهام داره: یکی به معنای عزیز بودن که امروز هم به یک عزیز نورچشم یا نورچشمی میگویند. مثل: ای نور چشم من، سخنی هست گوش کن.
و دیگر به معنای همان نور داخلی چشم به اعتقاد پیشینیان که از آن به «نور چشم به معنای نور داخلی یا فیزیولوژیکی چشم» یاد شد.
سایر شارحین و مفسرین و حافظپژوهان دیگر هم مثل سایر اعضای اون صنف، بینایی رو به واسطه ایهامهای مربوطه از چشم برای شراب، وام گرفته بودند. اما به معنی اصلی یا باطنی، یا ایهام در «نورچشم به معنای نور داخلی چشم یا نور فیزیولوژیکی چشم» دست پیدا نکرده بودند.
این بیت با ایهامهای شگرف و «شگرفترین ایهامهای چندگانه» از مستقیم ترین! اشارات به موضوع «می» هست. در باب «روشنی می» در کتابهای معنی شعر کلاسیک توضیحاتی ارائه شده است. شما میتوانید معنی روشنی می رو در آنجا مطالعه کنید. امروز نیز افرادی که شرب خمر میکنند به تعارف به کسی که شراب نمینوشه میگن: “بزن روشن شی”. اما روشنی می نزد حافظ با آنچه دیگران مد نظر داشتهاند و درباره اون نوشتهاند، تفاوت داره. حافظ روشنی عرفانی می را طور دیگری میبیند و به بهترین شکل و بالاترین سطح معنی، از آن بهره میبرد. یعنی بر حالات ذهنی او اثر میگذارد. و نورچشم او برای دیدن حقایق میشود. و او از این موضوع به خوبی در حالتهای دیگری استفاده میکنه.
این بیت منظور حافظ را برای ما روشن میکند که حافظ دست کم در یک حالت «می» را وسیلهای برای شناخت میدونه. یا بهتر است بگوییم که از سنبل «می» به عنوان وسیلهای برای شناخت یاد میکنه.
می و «روشنی می» بارها در دیوان حافظ به کار برده شده است.
اینکه چطور این شناخت حاصل میشه، چطور می یا شراب نور چشم حافظ میشه. یا چگونه دسترسی به هدف، به وسیله می میسر میشه، خیلی دقیق یا جزئی در خود این مساله مشخص نشده. البته مواردی هست که بعداً به توضیح اون خواهیم پرداخت. اما همه آنها اشاره به می انگوری که حافظ یا به طور کل در موضوعات عرفانی حافظ یا سایرین به این سنبل اشاره کردند، نداره. ولی از آنجا که روشهای مختلفی برای این شناختها وجود داشته مثالهای مختلفی هم برای این موضوع آورده شد.
برای اینکه بتونیم اطلاعات بیشتری در این زمینه بدست بیاوریم، ابتدا میبایست به این سوال پاسخ دهیم: آیا نزد حافظ فقط سنبل شراب یا «می» دارای چنین خاصیتی هست؟ یعنی فقط سنبل می نور داخلی چشم حافظ میشه؟ خُب گفتیم که معشوق هم نور چشم حافظ بود. اما فقط همین دو مورد نور چشم حافظ میشن؟ یعنی همانطور که گفتیم مثل این بیت:
«جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است».
مواردی دیگری هم هستند که نور چشم حافظ بشن؟ در مورد شراب دیگران گفته بودند تناسبی میان شراب و چشم وجود داشته که حافظ به آن اشاره کرده. اما در موارد دیگه، مثل معشوق، چه شباهتی میتونه وجود داشته باشه، اگر ما معنی اصلی مورد نظر حافظ رو متوجه نباشیم؟ یا چه شباهتی رو میخواهیم از قول خودمون نسبت بدیم؟
ما مکانیزم اثر شراب برای چشم، از دیدگاه حافظ رو شرح دادیم. و وارد معنی تازهای شدیم. که یعنی شراب میآید و نور داخلی چشم میشود و حافظ حقایق را به گونهای دیگر میبیند. یا از نظر حافظ، از آنجا که وقتی شراب میخوریم یا مواجه با معشوق داریم و حقایق را به گونهی دیگری میبینیم، پس شراب یا معشوق نور دیده ما میشوند. و حافظ بارها و بارها این موضوع رو آزموده بود. میگفت: شراب یا معشوق یا موارد دیگری که خواهیم خواند، مفاهیم مشخصی را در ذهن ما آشکار میکنند. یا باعث ایجاد مفاهیم مشخصی در ذهن و روح حافظ میشوند.
حالا سوال این هست که آیا به جز شراب چیز دیگری هم نور چشم حافظ میشده؟ بله، همانطور که گفتیم، معشوق نیز «نور دیده» حافظ هست. و بسته به ظرفیتهایش برای بیان تجربیات و احوالات شاعر در شعر او، نقش آفرینی میکنه. آنچه در مورد نور چشم بودن شراب مطرح شد، در مورد معشوق نیز صادق هست. و حافظ چندین و چند بار به این موضوع، یعنی نور چشم شدن معشوق در شعرش اشاره کرده:
به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ
«که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم».
حافظ قسم میخورد به خاک پای معشوقش و سوی چشم خودش، که زمانیکه معشوق از حضور او غایب بوده، چشم او نور نداشته است. یعنی مطابق مکانیزمی که برای شراب شرح داده شده، معشوق نیز میتواند نور درونی یا نور داخلی چشم باشه. که به حافظ کمک میکنه تا حقایق رو ببینه.
در کتاب نوروزنامهی خیام «معشوق» به عنوان یک “عامل انگیزشی مُحَرکِ مثبت” معرفی میشه. که اون تعریف یه کمی مکانیکی هست. و شاید یه کمی بیشتر از یه کمی مکانیکی باشه. خیام در نوروزنامه به تعبیری از یک یک ترانه قدیمی؛ میگه: “هرکسی که یار زیبایی داره”؛ غم ازش دور میشه. و انگیزه پیدا میکنه. و حتی اگر آدم تنبلی هم باشه، دنبال کار میافته. و در آخر هم نتیجه میگیره، به این دلیل؛ روی نیکو پیر رو جوان میکنه. مثل اینکه این تعبیر که روی نیکو پیر رو جوون میکنه رو، امروز هم به کار میبرند.
در مورد اثر روی نیکو، شما خودتون زحمت بکشید اون مطلب را در بخش “گفتار اندر روی نیکو” در کتاب نوروزنامه، اثر خیام نیشابوری مطالعه بفرمایید. در آن داستان که شما زحمت میکشید و آنرا مطالعه میفرمایید، خیام یک تعریف سادهای از عشق میده. که در آنجا تضمین جنبش و جهش در فرد را به واسطه روی نیکو ارائه میکنه. در اینجا معلوم میشه که خیام نسبت به ظاهر البته منظور از ظاهر، روی زیبا یا به تعبیر خود خیام، روی نیکو ضعف داشته. و وا میداده! ولی معیار حافظ فقط ظاهر نبوده:
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست.
و در ادامه متوجه خواهید شد که آن عارض و خال، عارض به معنای چهره، چطور نور دارند و نور دیده حافظ میشوند. و اون هزار نکته یا حالا یکی از اون نکات همین نوری هست که مرتبط با بینایی میشود.
سخن خیام در مطلبی که خودتان آنرا مطالعه خواهید فرمود، اشاره به موضوع «عشق» هست. مثلاً شما یا هرکسی وقتی به یک نفر علاقه پیدا میکنه یا عاشق یکنفر میشه، حاضر، به انجام هر کاری برای رسیدن به اون شخص میشه. معمولاً اینجوری هست. یا قدیم اینطور بود که قبل از اون، یا اون عمل را انجام نمیداد، یا اصلاً فکرش رو هم نمیکرد که بتونه از عهده چنین کاری بربیاید. به قول حافظ:
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب عشق تو چنین نکتهدان شدم.
سخن خیام در باب معشوق یا همون روی زیبا یا روی نیکو، درباره یک حالت انگیزشی مکانیکی در شخص عاشق بود. اما در اینجا منظور حافظ از اینکه معشوق نور دیده او میشود، اشاره به یک محرک یا سیستم مغزی مطابق آنچه درباره شراب گفته شد هست. و به این معنا او میگه، نور دیده خود رو، از رخ معشوق کسب میکنه:
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست.
دور از رخ تو، جمله دعایی است. یعنی از تو دور باد، مثل “دور از جونت” که امروز میگیم. و معنای دیگر آن مطابق توضیحی که درباره «نور چشم بودن…» آمد، از دوری رخ تو چشم من نور ندارد، است.
جای دیگری درباره اینکه معشوق نور داخلی چشم حافظ میشود، مطابق توضیحی که درباره مکانیزم اثرگذاری شراب گفته شد، میگوید:
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانانست.
یعنی نسیم زلف جانان میآید و چراغ یا روشنایی یا نور زجاجیه چشم او میشود. و او به وسیله آن نور، نور داخلی چشم یا نور فیزیولوژیکی چشم، (به اعتقاد گذشتگان) را تامین میکند. و با رسیدن آن نور داخلی به نور بیرونی، یعنی نور روز، او، یعنی حافظ، میبیند. یعنی حافظ به کمک معشوق، با موضوعات و مفاهیم جدیدی در ذهنش، ارتباط برقرار میکند.
غزل دیگری در دیوان حافظ با این بیت شروع میشود:
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی.
«گویا» در برخی نسخههای اخیر مردم دیده “را” روشنایی نوشتهاند، که در این صورت معنی، این بیت اشاره به نور چشم بودن معشوق، مطابق شرحی که بر آن رفت میشود. و به نظر هم میرسد که منظور حافظ همین باشه. البته پیش از این، جامعه حافظشناسان و حافظپژوهان، چنین معنایی برای اون بدست نیاورده بودند.
حالا معنی اصلی و اشاره حافظ این بود هرکسی که متوجه میشود که هیچ؛ هر کسی هم که متوجه نمیشه، باید از ایران بره. یا حالا به قول حافظ به جهنم. حتی اگر بزرگترین تئوریسن، البته حافظ میگوید حتی اگر بهترین نقاش باشه:
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
مولوی درباره نور چشمی که، نور داخلی چشم برای دیدن حقایق باشه، میگفت:
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست.
چشم و گوش را آن نور نیست. گوش که با نور کار نمیکنه. با صوت کار میکنه. ولی منظورش این بود چشم یا حالا با اغماض گوش، اون نوری که بخواهد معشوق را ببیند یا حقایق را طوری ببیند که وجود دارند رو، نداره. میگفتند که این نور داخلی چشم برای دیدن عالم مادی و محسوس هست. اون نور عالم معنی و عالم روح در چشم نیست. لیک چشم و گوش را آن نور نیست. یعنی چشم یا حالا گوش آن نور را ندارد. البته مولوی درک حافظ رو نداشت. و از اون سیستم شناخت شخصی که حافظ داشت بیخبر بود. نمیشه با دزدی و گدایی این تعبیرات یا تعبیرات دیگه رو، به مولوی منسوب کرد.
برخلاف مولانای بلخی، حافظ میگفت: سرّ من که در کلام منه. و لذا سر من از ناله من دور نیست. اینجاش که از نظر ظاهر مشابه مصراع اول شعر مولانای بلخی هست. سر من از ناله من دور نیست.
لیک چشم و گوش را آن نور «هست»! اصلاً حافظ در جایی در شعرش میگه که مولوی بی زبون بود. یعنی نمیتونست چیزی که میخواست بگه رو بیان کنه. خود مولوی هم همین رو در مورد خودش میگفت. ولی خوب با طاقچه بالا. مثل آدمهای امروزی که چهارتا انتقاد از خودشون میکنند یا از شکستهاشون تعریف میکنند. بعد آخرش یه سوپرقهرمان از توش بیرون میاد. از گناهانشون هم میگن و آخر سر طلبکار میشن.
حافظ میگه:
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بیزبانان بشنو از نی.
نی که مولوی هست. حالا در جای خودش توضیح خواهیم داد. ولی این شعر از مولوی در مقدمه مثنوی هست: بشنو از نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت میکند. مولوی میگفت «بشنو از نی». حالا اینجا حافظ میگه حدیث بیزبانان “بشنو از نی”. یعنی به خودش میگه، سکوت کن، چیزی نگو، مثل مولوی که زبون نداشت، زبون بسته بود.
این موضوعی که حافظ به اون پرداخته بود. یعنی نور باده، اون سرش میره به تولید پرتو از جسم فاقد نور. که حافظ هم به بررسی کاملی از این موضوع پرداخته بود. میدونید کجا میافته دیگه. جایزه نوبل گرفتند براش. حافظ قبل از اینها، البته نه در اون شکلش، ولی خوب، خیلی حساب شده این موضوع رو بیرون از کلیشههای شعری و تعبیرات کلی و معنی ظاهری و استعاری در شعر و شاعری؛ در اون روش شناخت شخصی ابداعی خودش در فرمت ِ اشعارش، فرمولهبندی کرده بود. و خیلی هم مفصل بهش پرداخته بوده. و ماجرا رو تا حد بالای قضیه ادامه داده بود. حتی در جایی انگور یا حالا می رو دارای خاصیت رادیواکتیویته معرفی میکند. شَمسَةَ: یعنی خورشید تاک. خورشید انگور. در غزل 461. اینجا دیگه اشاره مستقیم کرده بود به مساله رادیواکتیویته انگور. نظر به همین مطلب، حافظ طلبکار چند جایزه نوبل هست.
حافظ اولین نفری بود که گفت از یک جسم که نور نداره، نور ساطع میشه. البته این تعریف پیش از حافظ نیز به عنوان نور باده وجود داشت. ولی هیچکس مکانیزمی برای آن نداشت. و حتی تعریف جامعی هم، برای این مطلب، به درستی ارائه نکرده بودند. یک تعریف کلی و حتی کمتر از اون. یعنی موضوع، محدود به یک تعریف انتزاعی و شاعرانه و غیرجدی بود. این، حافظ بود که رفت سراغ این موضوع. با توجه به همین مطلب باید یک نوبل فیزیک به حافظ بدهند. از انجایی که در همین مطلب، دیدیم که او در موضوع چشمپزشکی هم برای کار خودش چقدر به موضوع ورود کرده بود. یک نوبل پزشکی هم باید بگیره. خاقانی پدر گیاهپزشکی در شعر فارسی هست. حافظ پدر چشمپزشکی در شعر فارسی بود. نوبل ریاضی که نداریم. نوبل صلح که کمترین چیزی هست که باید با توجه به رویه و سبکزندگی و عملکردش، بهش بدهند. میمونه یک نوبل ادبیات که به خاطر اینکه شعر و شاعری کمترین هنر او بوده، باید این رو آخر سر به او بدهند. و خوب رکورد جایزه نوبل رو هم حافظ خواهد شکست، اگر اینطوری اعطا میکردند.
اما در مورد اینکه حافظ اینها رو میدونست ولی به کسی به شکل مستقیم نمیگفت. یعنی در مورد رازدانی و رازداری و رازگویی حافظ، وقتی که میخواست سخنی از رازها به زبان بیاورد، میگوید اول باید شراب بخورم:
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست.
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم.
ولی منظورش از شراب خوردن این نیست که، شراب بخورم و اختیار از دستم بره. و رازها رو به زبون بیارم. منظورش این هست که شراب بخورم و اختیار از دستم بره که رازها به زبونم بیاد. یعنی شراب یا معشوق یا موارد دیگری که خواهیم خواند، مفاهیم مشخصی را در ذهن حافظ آشکار میکنه. یا باعث ایجاد مفاهیم مشخصی در ذهن و روح حافظ میشه.
مولوی در همون سرآغاز مثنوی چی میگفت: محرم این هوش جز بیهوش نیست
همانطور که مشتری زبان گوش است
ولی حافظ میگفت چشم و گوش او را در بیاختیاری یا به قول مولوی در بیهوش شدن؛ یا در بیهوشی؛ یا به قول حافظ ترک هوش کردن؛ آن نور «هست».
بر هوشمندِ سلسله، ننهاد دست عشق
خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
یا
بر هوشمند، سلسله ننهاد دست عشق
خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
در باب همون نور چشم شدن معشوق، حافظ در جای دیگری هم به زبان عربی معشوق رو با “یا مُقَلَةَ عَینی” به عنوان نور چشم معرفی میکند. که معنی آن میشود: “ای به مانند چشم من، ای دلیل بینش من“. و میرزا محمد خان قزوینی ملقب به علامه قزوینی که غرق در رحمت الهی گشتند، در معنی این بیت فرموده بودند: که ای چشم من از من دور شو! در صورتیکه همان معنی مانند ِ نور چشم من. یا دلیل بینش، مطابق توضیحات این جلسه، میتونه صحیح باشه.
محمدرضا شفیعی کدکنی هم این بیت را «…ای دیده از من دور شو!» معنی کرده است. و هوشنگ ابتهاج نیز در کتاب حافظ به سعی سایه، در جلوی ترجمه شفیعی کدکنی در مقابل «دور شو!» در ترجمه مصراع اول و سپس در مقابل «ای دیده!» در ترجمه مصراع دوم «علامت تعجب» گذاشته است.
حافظ میگوید دیگران یعنی اغیار، یعنی افرادی غیر از او که با او همدل نبودند بلکه با او دشمنی میکردند. و مسیر زندگی و زهد ریایی آنها با روش عاشقانه حافظی تفاوت داشت، نمیتوانند چیزی از زیباییها و نور چهره معشوق دریابند که باعث روشن شدن ضمیر عاشق میشود. یا مفاهیم مشخصی را در ضمیر آنها آشکار میکند. و در یکی از غزلها که در ابتدای دیوان او آمده است به همین موضوع اشاره میکند. که: “دل سیاه دشمن که مانند چراغ خاموش و بی فروغ و بدون ادراک هست، به جمال نورانی دوست که مانند شمع فروزان خورشید میدرخشد پی نمیبرد.“
ضمن اینکه حافظ
نمیخواسته کسی بفهمه معنی سخنان او چیست. بنا نداشته که به دیگران یاد بده. سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد.
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
در غزل دیگری میگوید: “من این حروف نوشتم چنانکه غیر نداند”. یک طرف قضیه این بوده که نمیخواسته عدهای متوجه این موضوع باشند.
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقهپوش آمد.
از سوی دیگر میگوید ما اهل های و هو کردن نیستیم: “بر اهل وجد و حال، درهای و هو ببست”. نمیپسندیده که درباره این موضوعات، توضیحات بیشتری را ارائه کنه.
تا چند همچو شمع زبان آوری کنی؟ برخلاف ما که چیزی بدانیم عجله داریم که به همه بگیم! مثلاً میریم پادکست میزنیم. تو یوتوب کانل میزنیم. توی اینستاگرام حساب کاربری میسازیم، آدرسش این پایین هست.
توییتر هم تشریف بیارید.
البته من زود نرفتم این کارها رو بکنم، خیلی وقته، تازه اومدم اینجا.
نمیخواسته که بگه. میدونسته و آگاه بوده و نمیگفته: راز حافظ بعد از این ناگفته ماند. تا موقعی که قوی بود یعنی به این نتایج دست یافته بود، چیزی رو مطرح نمیکرد. مگر در قالب همین معانی در اشعارش.
یک روش اعترافگیری هم همین هست که امروز هم به کار برده میشه. شخص را در موقعیت ضعف قرار میدهند یا همه امکانات بیرونی رو در اختیار و تحت کنترل میگیرند تا ضعیف بشه. و بعد، اون شخص هم شروع به اعتراف میکنه. شاهدش هم به شوخی و جدی، در شعر حافظ این بیت هست:
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
یعنی دلم که از دست بره، دهنم هم باز میشه.
اما بیرون از این بخش، درباره اینکه حافظ نمیخواسته رازش رو با دیگران در میان بگذاره، چون نگران قَلابی بود، یعنی نگران آدم متقلبی بود که صراف شهر بوده. قلاب یعنی کسی که پول تقلبی میزده. اسکناس پرینت میگرفته. البته اون موقع سکه میزدند، با پرینتر سه بُعدی.
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است
یا قُلاب شهر صراف است.
در مورد اینکه «قَلاب شهر صراف است»، در زمان ما خیلی مثالهای بیشتیر براش هست. صراف که میشه کسی که اصل و از تقلبی تشخیص بده. سره رو از ناسره تشخیص میداده. حافظ میگه اون کسی که سکه تقلبی میزنه، کسی هست که باید سره رو یا اصل رو از ناسره یا تقلبی تشخیص بده. ما امروز صراف رو به کسی که پول exchange میکنه، میگیم. کسی که شغلش داد و ستد یا عوض کردن پول هست. حافظ میگه اینجا اونی که باید معنی حرف من رو بفهمه، کارش این هست که جنس تقلبی مثلاً حرفهای فریبکارانه بزنه. پس تو چیزی نگو. امروز این موضوع خیلی شایعتر هست.
طرف مثلاً دانش حقوقی داره، به جای اینکه راه درست رو بره، پیدا میکنه از چه راههایی سر طرف مقابل رو کلاه بگذاره. حافظ میگه تو همچین داستانی وارد نشو. شما شاید تجربههای اینچنینی در مورد این سخن حافظ در دنیای امروز داشته باشید، که یکنفر تخصصی داره که به جای اینکه با اون تخصص به دیگران خدمات بده، سرشون رو کلاه میگذاره.
و حافظ چه دل بزرگی داشت که این همه نگاه عمیق به مسائلی داشت، که هیچکس از اون خبر نداشت. و گذاشته بود تا آیندگان متوجه مساله بشن.
و حتی نگران خودش بوده از اینکه مبادا چنین رازی به زبان او افشا بشه. و زبان سرخ سر سبز را دهد بر باد. یعنی نه تنها در این کار که توضیح این موضوع و دستگاه ادراکی شخصی خودش بوده، سودی نمیدیده است. بلکه برای این کار ضررها و آفات فراوان هم پیشبینی میکرد.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
میگفت اگر پیراهن یوسف در اینجا باشه. یعنی پیراهنی که یوسف برای پدرش یعقوب نبی فرستاد. تا پدرش آنرا به چشمانش بکشه تا بیناییاش را بدست بیاره، میگه اگر اون پیراهن اینجا باشه، یعنی وقتی اون پیراهن دست حافظ هم باشه که چشم یعقوب رو بینا کنه، پیراهنی که آید از او بوی یوسفم، برادران غیورش، مسخره میکنه، اونها به این پیراهن رحم نمیکنند. یعنی اگر بوی اون پیراهن به مشام نااهلان برسه، بو در شعر حافظ و در دنیای او حضور خیلی پررنگی داره. و گفتیم نصف معانی در شعر حافظ مربوط به بو میشه. با ذکر این نکته که از این نصفها تو شعر حافظ زیاد هست. و جلسه بعد راجع به آن صحبت میکنیم. اگر بوی اون پیراهن هم بیاد، برادران غیور یوسف اونرو خواهند درید.
شما که الآن و در شبکههای اجتماعی شنیدید. انیمیشن طنز میسازند و یکی از دیالوگهای تکرار شونده این هست: مریدان جامهها بدریدند. در اینجا، حافظ جامه قبا کردن به معنی دریدن، پاره کردن ِ لباس رو به جای اینکه از روی فهم اونها یا از روی شگفتی اونها بدونه، به حسودی و وحشیگری اونها نسبت میده. غیور به معنی حسود هم میشه. میگه اگر اونها چیزی که من میدونم رو بفهمند، پیراهن یوسف رو که بینایی پدرش رو تامین کرد و نور چشم او رو برگردوند رو، قبا خواهند کرد.
شما ببینید او در چه زمانهای زندگی میکرد. که نمیتوانست این موضوع رو مطرح کنه. مردم زمانهاش را به برادران یوسف تشبیه میکنه. و آنها را به خاطر اینکه یوسف را در چاه انداختند مسخره میکنه.
حالا این مثال رو برای چی زدیم؟ چون حافظ اشاره به پیراهنی داره که یوسف آنرا برای پدرش یعقوب فرستاد. و گفت این پیراهن را به صورت او بکشند تا دیدگانش بینا شود. در اینجا هم صحبت بینا شدن دیدگان است. که شراب و نسیم سحری و معشوق برای چشم حافظ این خاصیت را داشتند. و ما به چندین مورد از آن در شعر حافظ اشاره کردیم. و شما هم به لطف دهها بار پخش سریال یوسف پیامبر از آی فیلم و شبکههای مختلف استانی احتمالاً داستان یوسف و یعقوب نبی رو میدونید. ضمن اینکه میتونید به سوره یوسف، آیه 93 و به بعد مراجعه کنید.
در آن داستان هم یعقوب نگران بود که او رو به خاطر سخنش تخطئه کنند. که قبل از رسیدن پیراهن یوسف، زمانیکه کاروان از مصر بیرون اومده بود، یعقوب گفت من بوی یوسفم رو میشنوم. و همانطور که او حدس میزد که او را سرزنش کنند به او گفتند تو از گذشته تا کنون، (از شوق یوسف) حواست پریشان و عقلت مشوّش است. که هنوز بوی یوسف میشنوی. حافظ هم مثل اون داستانی که بهش ارجاع میده، یعنی داستان پیراهن یوسف، میدونست یا معتقد بود اگر بگوید بوی معشوق که در اینجا با مثال “یوی پیراهن یوسف” (نام فیلمی هم بود) از آن یاد میکند را بخواهد بیش از این توضیح بده و سراغش بره، به دردسر خواهد افتاد. و مردم زمانهاش که با برادران غیورش از آنها یاد میکند، آن پیراهن را قبا خواهند کرد. اون داستان یوسف، اینطور برای حافظ در دنیای خارج یعنی برای شخص خودش و در زمانه خودش عینیت داشت. حتی به معشوقش هم میگفت “پنهان ز حاسدان به خودم خوان”. یعنی بقیه خبردار نشوند. یا در جای دیگری میگوید: جام ما را هم برابر بریز “ تا گدا غیرت نیاورد که جهان پربلا کن”. دقیقاً مثل امروز هست. نه از این جهت که آزادی بیان وجود نداشته. یا الآن وجود نداره. به خاطر اینکه هر ایدهی جدید یا هر نوآوری رو شما بخواهی عرضه کنی با مشکل مواجه خواهی بود.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
دوستان اهل نوآوری مشخص هست منظورم به چه افرادی هست دیگه. یا حتماً باید اسم ببرم؟
در مورد رمزگذاری که میدونید. “رمزگذاری به روند رمز کردن پیامها یا اطلاعات میگن. به گونه ای که تنها افراد مجاز قادر به خواندن آن باشند. پیام یا اطلاعات با استفاده از یک الگوریتم، رمزگذاری شده و علائم رمزی به وجود میآید. که فقط در صورت رمزگشایی قابل خواندن هستند.” که در اینجا باید بگیم قابل فهمیدن هستند. یک گیرنده مجاز به راحتی میتواند پیام را با کلید تدارک دیده شده، در اینجا یعنی با مفاهیمی که توسط صادرکننده پیام، یعنی حافظ، درنظر گرفته شده، رمزگشایی کنه. اما گیرنده غیرمجاز نمی تواند. یعنی در اینجا اغیار، همون برادران غیور یوسف نمیتوانستند معنی را در کلام حافظ متوجه شوند.
هدف از رمزگذاری، اطمینان از این است که فقط کسانی که مجاز به دستیابی اطلاعات (پیام یک متن یا یک فایل) هستند، قادر به خواندن آن و استفاده از کلید رمزگذاری باشند. در اینجا و در مورد شعر حافظ، یعنی فقط افراد مجاز توانایی درک مفهوم از شعر حافظ را داشته باشند.
البته شاید بشه به نوعی این موضوع رو کُد گذاری یا کدینگ هم اسم گذاری کرد. به این دلیل که حافظ میتونسته یا قصد داشته با استفاده از آن روشهای مطمئن؛ برای انتقال محتوا و موضوعات مد نظرش، به طوری که تکرارهای بیمورد، حذف؛ و خطاها کاهش پیدا کنند؛ از این روش یعنی کُدینگ استفاده کنه.
ولی مساله اینه که decoding و encoding چیزی نیست که همه بخشهای این مطلب رو بتوانند پوشش بدهند. و یه بخشهاییش میره تو همون رمزگذاری.
و رمزگذاری و کدگذاری؛ با کُدینگ با هم تفاوت اساسی دارند. خلاصه شاید یه ترکیب رمزگذاری-کدگذاری یا یک بهره مضاعفی در این موضوع حافظانه در بحث رمزگذاری و کدگینگ باشه. ولی نمیشه، اون رو فقط به عنوان کُدینگ دستهبندی کرد. که در برق و الکترونیک و کامپیوتر استفاده میشه.
اینکه این رمزگذاری بیش از 6 قرن هست که شکسته نشده. با اینکه محتواش این همه مخاطب داشته و منبعش در دسترس و مورد استفاده عموم بوده، در نوع خودش یک رکورد عجیب هست.
این پنهان کردن معنی در شعر که چند صد سال دوام آورده بود. یک کارگاه آموزشی برای برنامهنویسان بکاند و فرانتاندیها هست. فرانتاندیها که برنامهنویس محسوب نمیشن. شوخی کردم اصلاً به من چه مربوط که بخواهم یک عدهای رو با خودم دشمن کنم. این برنامه نویس نبودن فرانتاندیها شبیه به حکایت دکتر (به معنای پزشک) نبودن بهنام تشکر در نقش نیما افشار در سریال ساختمان پزشکان شده. که شایعه شده بود دکتر افشار مرده، بعد یک نفر به دکتر سهرابی مدیر ساختمان پزشکان گفت دکتر افشار مُرد. اون به جای اینکه ناراحت بشه، یا تسلیت بگه یا طلب آمرزش یا آرزوی آرامش کنه، واکنشش این بود که؛ نیما که دکتر نبود. حالا الآن بین مهندسهای کامپیوتر و فعالان اکوسیستم یک نفر بگه یه برنامهنویس فرانتاند (که مثلاً فیزیک هم خوانده بود) هسته اتم رو شکافت. یا شکافت هستهای کرد. مثل همون دکتر سهرابی که در جواب خبر فوت نیما افشار که روانشناس بود میگفت نیما که دکتر نبود. اینجا هم اگه بگن یک برنامهنویس فرانتاند، هسته اتم شکافت. میگن فرانتاندیها که برنامهنویس نیستند. البته من حرفم رو در این باره پس گرفتم. به هر حال عرض میکردم این پنهان کردن معنی در شعر توسط حافظ که چند صد سال هم دوام داشت یک کارگاه آموزشی برای برنامهنویسان، ایدهپردازان، طراحان تجربهکاربری و شاید الگوبرداری برای طراحیهایی در این زمینه هم باشه. وا… اعلم.
حافظ در اینجا معنی رو در قالب یک easter egg داخل شعرش قرار داده بود. که تا الآن از حافظ پژوهان و عرفان پژوهان و این حضرت استاد و اون حضرت استاد و… مخفی مونده بود. البته اینجا بعید میدونم کسی به یابنده جایزه بده. خود حافظ اگر از خاک حافظیه شیراز برمیخاست چنین چیزی رو توضیح میداد امونش نمیدادند. افکار داعشی گونه از همینجاها و همین افراد دراومد دیگه. حالا خطرناکتر از اون داعش، این داعشیانی هستند که خودشون رو دانشی هم میخونند.
حالا این easter egg رو شما زحمت میکشید مطالب تکمیلیش رو جستجو میکنید، من هم یه لینک مطلب در این پایین براش میگذارم. ولی توضیح خلاصهای ازش این هست. بیش از 40 سال پیش، یه بازی برای آتاری ساخته بودند که برنامهنویس اون بازی، شخصی به نام Robinett بر وزن کابینت؛ اسم خودش رو به شکل مخفیانه و در قالب یک پیام، در بازی نوشته بود.
ولی اون پیام فقط در حالت خاصی، یعنی وقتیکه بازیکن آواتارش روی یک نقطه یعنی یک پیکسل خاصی میبرد. و وارد بخش مشخصی از نقشه میشد. اسم سازنده بازی، Robinett بر وزن کابینت، نمایش داده میشد. اون موقع شرکتها اسم سازندههای بازی رو مخفی نگه میداشتند تا شرکت رقیب، برنامهنویسهای اون شرکت رو با پیشنهاد مالی بیشتر نتونه استخدام کنه. یعنی نتونه پیداشون کنه که بخواد استخدامشون کنه.
میدونید دیگه مثل الآن و اینجا، همینجوری هست دیگه. اگر حقوق کم برای استخدام بنویسی، میان میگن شما رو با این حقوق کم استخدام نمیکنیم. ما بیش از این رو به یه جونیور، یعنی تازهکار میدیم. چون اگه استخدامت کنیم چند ماه بعد، رقیب میاد تو رو با حقوق بالاتر میبره. بعد اون موقع ما نیروی کار از کجا پیدا کنیم؟ این رو تو کتاب پنگوئنها پرواز میکنند خوندم. کتاب خوبی هست، شما هم بخونیدش. یه کتابی هست حافظ یک شاعر بزرگ است، نه یک عارف بزرگ. اون هم تو همین سبکه.
حالا در ماجرای Robinett که به خاطر اینکه اسم این بزرگوار تو ذهن شما بمونه گفتیم Robinett بر وزن کابینت، یعنی اون شخص برنامهنویس آتاری، که اون easter egg رو میگن برای اولین بار تعبیه کرده بود؛ شرکت آتاری میخواست اون بازی رو از بازار جمع کنه. و بعد، اون حالت یعنی اسم اون برنامهنویس رو از بازی حذف کنه. و دوباره بازی رو، بیرون بده. ولی دید پولش رو نداره، و در آخر گفتند خب همین باشه، خوبه. بقیه رو هم تشویق کردند که از این کارها بکنند. ولی خب این رویکرد شرکت آتاری جالب نبود. باید اولین نفر رو که این کار رو کرد رو میگرفتند؛ چوب توی، ااممم، آستینش میکردند. مثلاً سفتهی ضمانت حُسن انجام کارش رو میگذاشتند اجرا. بعد حالا یکنفر رو که تباه کردند، راه رو برای نفرات بعدی باز میکردند. شاید اینجوری بهتر بود دیگه. هان؟ بعد اون طرف هم مثلاً میومد میگفت من پدر ایستر اگگ انگلیسیام.
علی ای حال، شما easter egg رو که جستجو کردید، در جریان باشید که منظور ما easter egg در همین برنامهنویسی بود. حافظ هم معنی رو به قول امروزیها مثل easter egg داخل شعرش مخفی میکرد. و امیدوار بود که آیندگان متوجه معنی مورد نظر او بشوند.
بالاتر اشاره کردیم که حزین لاهیجی هم میگفت که نور دیده خودش رو از روی معشوق کسب میکند. البته نه با آن ظرافت و مکانیزم و سیستمی که حافظ در نظر داشت. یا آنکه مولوی میگفت: لیک چشم و گوش را آن نور نیست. ولی حافظ میگفت: لیک چشم و گوش را آن نور «هست»!
حافظ خاک میکده [عشق] رو که مربوط و مرتبط با معشوق هست کحل بصر میخواند. کحل به معنای «هرچه در چشم برای شفای چشم کشند، به کار میرود» هست:
به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
ضمن آنکه «الکل» اروپائی، که ما اینجا صحبت شراب کردیم و الکل و شراب هر دو از مسکرات هستند نیز، از کلمه «کحل» است. و در اینجا حافظ میگوید خاک میکده میتواند کحل بصر باشد. یعنی به وسیله آن بینایی حاصل میشه. یا به تعبیری نور چشم افزون میشه. حقایق را به گونهی دیگری میبیند. نور دیده حافظ میشود. مفاهیم مشخصی در ذهن حافظ آشکار میشوند. یا باعث ایجاد مفاهیم مشخصی در ذهن و روح حافظ میشوند.
جای دیگری با استفاده از همین کلمه «کُحل» میگوید:
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا.
یادمون باشه که موضوع، همون نور چشم بودن است که مرتبط با شراب و عشق یا حالا مرتبط با معشوق میشود. و مفاهیم تازهای رو در ذهن حافظ میسازد. در
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا.
یعنی آنچه باعث بینایی یا شفای چشم ما میشود، خاک آستان شماست. که اشاره کردیم از آنجا که الکل اروپایی نیز از کلمه «کحل» است، ارتباطی هم با شراب پیدا میکنه.
در یک ویدیو گفتیم حافظ به یک پادشاه میگفت، “من تو رو میخوام و کوتاه نمیام” زیرا، اگر از تو دل بکنم، خوب دیگه عاشق کی بشم؟ اونجا توضیح دادیم. حافظ از این عشقها زیاد داشته و عشقش هم اون کسی بوده که در قدرت بوده. تا بیاد بودجه فرهنگی کارهای حافظ رو پرداخت کنه. اگرنه، علاقه یا دلبستگی یا تعلق خاطر چندانی هم به اون افراد نداشته.
اینجا هم در چو کحل بینش ما خاک آستان شماست. میگه، دیگه جای دیگهای نداریم که بریم، اگر از تو دل بکنم کجا برم؟
کجا رویم بفرما از این جناب کجا. این جمله رو فقط به یه نفر؛ واقعی میگفت. اون هم، اون کسی بود که نور چشمش رو تامین میکرد. نه اون اشخاصی که پول جیبش رو تامین میکردند. خدانشناسها چقدر هم پول ندادند. میگفت:
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگیرد.
مشابه محتوای این بیت رو افرادی که ایده یا MVP میبرند پیش سرمایهگذار، شاید از ذهنشون عبور کنه. یا پیش خودشون بگن. ولی در مورد حافظ، ایشون میگفت میخوای ازت تعریف کنم، پولش رو بده. اصلاً حافظ پدر content marketing در شعر فارسی بود. اگه میخوای ازت تعریف کنم، پولش رو بده.
چو ذکر خیر طلب میکنی سخن این است
که در بهای سخن سیم و زر دریغ مدار.
بزرگوار، تعریف نمیکرد. تبلیغ میکرد. حافظ پدر ایفلونسرها و اینفلونسری در جهان بشری هست.
قبل از او هم بابت تعریف و تمجید از پادشاه پول میگرفتند. ولی حافظ دیگه آخرش بود. بد و بیراه هم کم نگفته. ضمن اینکه روشش این بود، یه چیزی میگفت که معنا مال خودش بود. و حالا منتظر بود که آیندگان یا حالا همون زمان هم عدهی کمی متوجه منظور مورد نظرش بشن. بعد پادشاه فکر کنه این حرفهایی که حافظ زده رو برای اون گفته. و در ازای اون اشعار، پول به حافظ بده. اصلاً در این موارد یعنی مدح شاه، نمیشه به حافظ اعتماد کرد. میگفت: خدا هم که به فرشتهها گفت به آدم سجده کنید. اونها گفتند اگر دنبال خوبی هستی، که ما هستیم. ولی بالاخره سجده کردند. حافظ میگه اونها نیتشون خاکبوسی معشوق بود. با اون نیت سجده کردند.
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد.
ببینید چه آدم خطرناک یا حداقل عجیبی بوده در این موارد. میگفته خدا هم گفت: یه کاری رو بکن، تو نیتت رو یه چیز دیگهای بگردون، بعد همون کاری که فرمودند رو انجام بده. بعد شما میخوای بپذیری که از یه آدم نتراشیده، نخراشیدهای که قبولش هم نداشته و فقط باهاش جیبش رو پر میکرده، از اون تعریف واقعی کرده باشه؟ یا اینکه یک مفهومی رو خرج یا حروم یه آدمی کرده باشه ولی نیتش یه چیز دیگه، مثلاً معشوق خودش باشه. این شعری که خواندیم، همون شعری هست که در بیت بعدش میگه: چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است. یعنی زلف جانان نور چشم او میشه. جلوی پادشاه گفته: ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد. یعنی گفته یه آدم خوبی مثل تو میاد که به آدم سجده کردند. یه جوری گفت که طرف چنین فکری یا چنین برداشتی کنه. ولی منظورش معشوق خودش بود. از آنجایی که در بیت بعد گفت: جراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است. من اگر در زمان حافظ بودم و پادشاه هم بودم. به حافظ میگفتم این غزلها رو که میخونی، ازت ممنونم. قربان ِ ادبت. لطف میکنی. خدا از برادری کمت نکنه. پادشاه به شخص بگه: لطف میکنی، خدا از برادری کمت نکنه. چرا دیگه اگه بخواد حسب ارزش بگه، نه موقعیت. همین رو باید بگه دیگه. من به حافظ میگفتم: در مورد اون چیزهایی رو بخون که در مورد من دیدی. اون چیزهایی که به خودم مربوط میشه. چون پادشاهها رو هم نصیحت میکرد. در غزلهاش هست. در یکی از ویدئوهای قبلی هم گفته بودیم، در معنی سپهر ِ برشده. لینکش رو در توضیحات قرار میدم.
خال معشوق هم که در شعر حافظ آمده مرتبط با همین موضوع نور چشم و نور داخلی چشم، برای دیدن اسرار است. که شارحین مثل بسیاری موارد دیگر، تقریباً تا الآن نتوانستهاند اونرو معنی کنند. یا اگر معنی کردند، معنی درست یا کاملی ارائه نکردند. که آنرا هم بعداً توضیح خواهیم داد. الآن فرصت نمیشه. ولی حافظ میگوید خال معشوق مدار نور است. و در چشم است. و مرتبط با مردمک چشم هست.
در مورد خال معشوق، برخی به شوخی میگفتند: اون موقع مد، انقدر عقب افتاده بود، که خال چهره، آپشن به حساب میومد. ولی خوب دیدید که اونجوری نبود که میگفتند. و خال معشوق، مدار نور بود. و برای چشم حافظ نور داشت.
این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو
و نکته دیگه این هست که تمام عواملی که نور [داخلی] در چشم او میشوند. و از چشم او بیرون میآیند. و به نور بیرونی میرسند. و سبب دیدن میشوند را، از معشوق میداند. ارتباط بین سیاهی چشم، یعنی مردمک چشم و خال معشوق نیز مرتبط با همین قضیه نور چشم شدن است. یعنی دیده جان بین حافظ، از معشوق و در اینجا خال معشوق، نور می گیرد:
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند.
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت.
حافظ در جای دیگری میگوید:
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن به معاینه در چشم ما بگو
معنی این بیت که روشن است. میگوید هر کس که گفت که خاک کوی معشوق توتیاست، برای روبرو کردن یا برای معاینه یا آزمایش کردن، آنرا در چشم من بریزید. معاینه؛ معنای دقیق و کامل هم میدهد. و از اصطلاحات صوفیانه هم هست. یعنی خاک در دوست، برای چشم حافظ نور خواهد داشت. برخلاف قدیمیها که میگفتند نور چشمم یا سوی چشمم کم شده، حافظ میگفت، خاک در دوست رو برای چشم من بیارید که نور چشمش یا سوی چشمش زیاد بشه. توتیا از داروهای چشم بوده. و در معالجۀ بعضی از ورمهای چشمی و برای تقویت بینایی به کار میرفته. حافظ هم خاک کوی معشوق رو برای افزایش بینایی یا نور چشم خود، مطابق مکانیزمی که شرح دادیم در شعرش به کار میبرد. در جای دیگری همین منظور رو با نظم دیگری بیان میکنه:
گر دهـد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست.
یعنی خاک پا، یا خاک قدمهای معشوق یا چنانچه در جای دیگری میگوید خاک کوی معشوق را در چشمم بکشم. که مطابق اون مکانیزمی که به شکل پنهان شرح داده بود، خاک راه قدمهای معشوق، نور داخلی چشمش بشه. یا نور داخلی چشمش زیاد بشه. و بینایی حاصل کنه. یعنی وقتی شراب میخورد یا در اینجا، مواجه با معشوق دارد، حقایق را به گونهی دیگری میبیند. پس شراب یا معشوق نور دیده حافظ میشود. و حافظ بارها و بارها نتیجه این عمل رو آزموده بود. میگفت: شراب یا معشوق یا موارد دیگر، مفاهیم مشخصی را در ذهن حافظ، آشکار میکنند. یا باعث ایجاد مفاهیم مشخصی در ذهن و روح حافظ میشوند.
و از آنجایی که این بینایی مرتبط با عشق هست. یعنی این شرابی هم که برای چشم نوربخش هست، مرتبط با عشق میشه. البته عشق در شعر حافظ؛ نه در ذهن یا تعریفهای دم دستی ما. به نوعی مرتبط با اونچه در ذهن ما هم هست میشه. فقط اون عشق حافظی تکنیکش خیلی بالاست. و بسیار هم، عشق سطح بالایی محسوب میشه. میبینید که وقتی برای ما، یعنی مخاطب، یعنی مردم، میخوان عشق سطح بالا رو مثلاً در رسانه نمایش بدن؛ یا عشق لاکچری نشون میدن. یا عکسش دیگه. ولی خوب عشق حافظ اینجوری نبود. خودش هم عشقش رو با این چیزا نشون نمیداد. یا معرفی نمیکرد. تو شعر حافظ هم، عشق لاکچری داریم. حافظ میگه: صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد
برخلاف فیلم و سریالهای امروزی، شما رو با یه ماشین اروپایی یا آمریکایی، یا یه خونه ویلایی و یه شرکتی که با خارج کار میکنه، قانع نمیکنه. که بپذیر این طرف خیلی مایهدار هست. میگه صد جمشید و کیخسرو غلام کمترینش هستند. و از نظر علمی هم مستدل هست. یعنی نور چشمش بوده. شما ببین یعنی مافیای قدرت، گماشتهی اونه. جمشید و کیخسرو که معرف حضور انور عالی هستند؟ انور یعنی نورانی. نورانیتر. درخشانتر.
جمشید که همون کسی بود که جام جم به نام او هست. که دقت داشتید، جام جم نزد حافظ همون نورچشم شدن شراب و به نور چشم بودن معشوق مربوط میشد. کیخسرو هم که اصل جام جم از جام کیخسرو بوده به این دلیل که شهرت جم یعنی جمشید بیشتر بوده، جام کیخسرو به جام جم تغییر نام پیدا کرده بود. حالا حافظ در اینجا مرتبط با این موضوع اصلی جام جم که مربوط به نور شراب، برای چشم یا نور روی معشوق یا خاک کوی معشوق برای نوربخشی چشم میشود، به صبا میگوید: این رمز، که اینجا خودش میگه همون encryption میشه. Coding نیست. میگه این رمز رو به آن شه خوبان، شه خوبان که صد در صد معشوقه دیگه. این حرفا رو، این رازها رو که به کسی نمیگفت. میگوید صدتا جمشید و کیخسرو که جام جم داشتند، به پای معشوق حافظ که رخ او یا خاک پای او، برای چشم حافظ نوربخشی دارد و جامجم میشود، نمیرسند. حالا این بیت از غزل رو به نحوی به قول خودش encryption کرده که تو پاچهی یه نفر که پادشاهی، چیزی باشه، بتونه فرو کنه. و یه پولی بابت این شعری که برای معشوقش گفته، بابت این کار فرهنگی که کرده، بگیره. اون موقع که یوتوب شریک کاری نمیشد. یا donate نمیکردند. یا افیلیت نبود. Content marketing نبود. این روش حافظ بیش از اینکه شبیه فروش یا واگذاری سهام باشه، که مثلاً یک شعری رو برای یکنفر دیگه گفته باشه و در ازای دریافت پول، سهم مادی یا معنوی شعر رو به اون شخص واگذار کنه، بیشتر، شبیه به، به نام زدن شعر در ازای دریافت fund یا سرمایه؛ بدون واگذاری سهام هست. یه پولی گرفته، در قسمت پشتیبانان مالی نوشته: سگ، گربه، شغال یعنی شاه شجاع، پدر شاه شجاع، تیمور چلاغ، وزیـــــر دربار و… .
به هر شکل، معشوق حافظ از جهات دیگری نیز، سطح بالا محسوب میشه. و نزد حافظ عشق؛ از این عشقهای دم دستی از جانب معشوق نیست. یعنی معشوقش که بسیار سطح بالاست. و اصلاً در دسترس نیست. و قابلیت برابر شدن یا همسری رو نداره، چه جای اینکه مثلاً قابل دستمالی کردن باشه.
«حُسن روز افزون داره». حُسن روز افزون، در شعر حافظ، مربوط به همین قضیه میشه. یعنی عاشق هرچقدر هم بالا بره، باز معشوق بالاتر هست. نه در ذهن عاشق، در واقعیت. سطحش بالاتر از سطح حافظ هست. یعنی حــــــــــــــــــافظ هم بهش نمیرسه. و این تعریف و توضیح داره.
عشق در نظر حافظ یا نزد حافظ که مُرتبط با این بینایی میشه، و به استعاره از سنبل شراب هم برای بیانش استفاده میکنه، از جانب یا از سمت معشوق که server side محسوب میشه؛ خیلی سطح بالاست.
از جانب عاشق هم، بــاز خیلی سطح بالا محسوب میشه. چون عاشق، یعنی حافظ، جایگاه یا مرتبه معشوقش رو میدونه. یک جایی میگن عزیزش رو از دست داده بود، خودش رو اینطور قانع میکرد:
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حُسن، سر تاجوری بود.
حالا یک جایی هم حافظ گفته بود:
قره العین من آن میوه دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد.
گفته بودند چون قره العین معنی نور دیده میده. و به فرزند میگویند، و دیگران از این کلمه به معنی فرزند استفاده کرده بودند. پس حتماً فرزند حافظ مرده بود. چون اصلاً متوجه معنی نور چشم در شعر حافظ نبودند. حافظ در یک قطعهای اشاره به داغ فرزند کرده. ولی قرهالعین، دلیلی بر اینکه حتماً فرزندش را گفته باشد، نیست. در جای دیگری هم میگوید:
از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است.
رود که معنی زن جوان هم میده. ضمن اینکه معنی اصلیش جگربند، جگرگوشه هم میشه. امروز البته به جای جگربند یا جگرگوشه میگن: عشقم. ولی اونجا هم الزاماً صحبت درباره فرزندش نمیتونه باشه.
به هر شکل، در بیت بعد، از شعری که خواندیم یعنی:
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن به معاینه در چشم ما بگو
حافظ میگوید:
آن کس که منع ما ز خرابات میکند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن به معاینه در چشم ما بگو
آن کس که منع ما ز خرابات میکند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو.
یعنی هرکسی که میگوید خرابات و آنجایی که شراب هست، یا کوی معشوق است، نرو. بگو این سخنت را در حضور پیر من و به او بگو. تا او جواب تو رو بده:
آن کس که منع ما ز خرابات میکند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو.
حافظ در یک حالت ترکیبی دیگر، به «رازنما بودن» جام جم یا در نظر او “رازنمایی” شراب که از طریق رساندن نور به چشم حافظ، یعنی با تامین نور داخلی چشمش، باعث بینایی یا بصیرت او میشده اشاره میکنه. و به قول مولوی اون نوری که رازها را به او نشان میداد را، برای چشمش میآورد. البته اون نور، هیچ موقع به چشم مولوی نرسید. حافظ میگه خاک کوی معشوق نیز میتونه اون نور رو برای چشم حافظ بیاره. یا برای او «کُحل بصر» یا «توتیای» چشم بشه. برای حافظ، لیک چشم و گوش را آن نور هست.
یعنی همانطور که در ابیات دیگری به این موضوع پرداخته بود و ما نیز به آنها اشاره کردیم، معتقد بود خاک کوی معشوق برای چشم او، نور و روشنیبخشی داره. و مانند می یا شراب یا جام جم، آیینه تمامنمای اسرار هستی میشه.
بعداً به ما میگه، این موضوع و این روش زندگی رو، بهترین وضعیت یا بهترین سبک زندگی، میدونست.
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست. میدونیم میرفته تو میکده چیکار میکرده دیگه، میرفته نور چشمش رو زیاد میکرده.
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه تبه دانست.
و صرفه کار خودش رو در نظر کردن در آیینه رازنمای هستی یعنی به استعاره، از طریق شراب خوردن میدید. یا صرفهی کار رو در پریدن با معشوق، خاک کوی معشوق، خاک پای معشوق یا روی نورانی معشوق و غیره میدید. و معتقد بود هر کسی که مانند او جامی در دست داشته باشد که نور آن شراب یا نور آن جام، نور چشمش بشه، مانند جمشید سلطانی میکنه. یعنی سود یا صرفه رو او میبره.
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد.
و بـــــرخلاف، افسانههایی که پیش از این در شرح یا تفسیر حافظ سرودهاند، ما در اینجا متوجه میشویم منظور حافظ از: «به می سجاده رنگین کن» چی بود؟ یا چرا میگفت:
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا.
یا در جای دیگری میگفت:
راز درون پرده ز رندان مست پرس.
در باب سجاده و خرقه و موارد مرتبط بعداً در یک جلسه دیگر صحبت خواهیم کرد.
درباره نور داخلی چشم شدن که باعث بینایی و طور دیگر دیدن حقایق میشد، و شامل شراب و خاک کوی معشوق بود. میگفت: این دو مورد باعث ایجاد مفاهیم مشخصی در ذهن و روح او میشوند. حافظ نسیم رو هم طلب میکنه، منظور از نسیم، باد هست. تا «نور زجاجیه چشم دل!» رو تامین کنه.
ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی.
مانند خاک در یار، که روشنی بخشی داشت. و نور داخلی چشم میشد. یا در جای دیگری مانند رخ یار که روشنی بخشی معرفتی داشت. و باز نور داخلی چشم او میشد، تا او بینایی حاصل کند. و مفاهیم تازهای رو برای او آشکار کنند. یا در ذهن او بسازند.
حافظ معشوق رو برتر از همه چیز دیگه میدونه. و با آنکه خورشید بزرگترین منبع شناخته شده نور، در اون زمان بود. حافظ میگوید: نور چشم خورشید هم، از خاک پای معشوق من است.
گرچه خورشید فلک چشم و چراغ عالم است
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو.
چشم و چراغ هم، مرتبط با همین معنی نور داخلی چشم هم میشود.
تا حالا فکر نکنم کسی گفته باشه، حافظ افراطی بوده. این همه در مورد او اشتباه گفتند، انگار این اشتباه رو نگفتند. چون شاید معشوقش افراطی بوده؛ در توان و قدرت و زیبایی و مواردی که، حافظ اشاره میکنه.
یا جای دیگری میگوید:
حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن.
میگوید انقدر چهره معشوق نورانی است که نمیشود آنرا دید. یعنی نورانی بودن آن، باعث عدم امکان درک زیبایی معشوق میشود. این تعبیر را حافظ زیاد استفاده کرده است، که هر کسی معشوق رو از نگاه خودش تفسیر میکند. یعنی زیبایی یا نورانی بودن بیش از اندازه او باعث این میشود که نتوان او، یعنی معشوق را به خوبی دید. حالا در اینجا به معشوق میگوید: «بیا و خرگه خورشید را منور کن». یعنی آنچه مانع “دیدهی ادراک” میشود، شعاع جمال است. شعاع که به معنای پرتو هم هست.
یه نکته در اینجا که بد نیست بهش توجه داشته باشیم، این هست که اون زمان هم کسوف رو میشناختند. حتی خیلی قبلتر. حافظ هم که نجومش عالی بود. حالا اینجا بعید نیست که چنین ایدهای هم گرفته باشه از مساله کسوف. که مثلاً وقتی ماه بین زمین و آسمان قرار میگیره، نور خورشید خیلی زیاد هست. و ماه حجاب دیدن خورشید میشه. و میخواسته یه چیزی روی اون قضیه بگذاره. واون مساله رو درباره معشوق در سطح بالاتر ببره. و در اینجا نمیگه، مطابق تعریفها، در کسوف، سایه داریم و نیمسایه داریم و اینها. یک مانعی بر سر راه قرار گرفته که با وجود آن، نمیشودبه تو نگاه کرد. آنقدر نور تو زیاد است که با وجود این مانع، نمیشود در تو نظر کرد. Copy نمیکنه.
میگه که خود معشوق انقدر نورش زیاد هست، که خودش رو بدون هیچ حجابی، نمیشه نگاه کرد. و حجاب دیده ادراک، شعاع جمال یا پرتو زیبایی معشوق است، نه آنکه مانع دیگری بر سر راه آن باشد. مانع یا حجاب، خود زیبایی بی حد است. برخلاف زمان کسوف که به علت وجود مانعی برسر راه، نمیشه به خورشید نگاه کرد. و حتی همه قسمتهای خورشید هم طبیعتاً دیده نمیشه. در اینجا میگه معشوق رو به خاطر نور زیاد خودش، نه به خاطر مانعی که بر سر راهش هست، نمیشه مستقیم نگاه کرد. میگوید اون مانعی که بر سر راه دیدن معشوق هست، شعاع جمال، یعنی پرتو زیبایی معشوق هست. حجاب دیگری بر سر راه نیست. جاهای دیگری از صور فلکی یا وقایع نجومی در سرودن اشعار خودش بهره مستقیم و غیرمستقیم برده بود. اینجا هم بعید نیست، چنین ایده رو به این ترتیب، صورتبندی کرده باشه. که حجاب دیدهی ادراک، شعاع جمال یا خود زیبایی یا پرتو زیبایی معشوق هست. همین سخن، یعنی اینکه نمیشه به معشوق نگاه کرد رو بدون اشاره به خورشید و رخدادهای نجومی، در حالت دیگری به این صورت بیان میکنه:
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز من.
مثل بیت قبل که میگفت حجاب اینکه بتونیم او رو به دیده ادراک بنگریم، خود شعاع جمال یا پرتو زیبایی معشوق هست.
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
نور باده رو که به شکل کامل معنی کردیم. همان نوری است که دیگران میگفتند در باده هست. و حافظ مکانیزمی برای آن شرح داده بود. و گفتیم امروز هم کسانی که شراب میخورند، میگن: بزن روشن شی. در مورد حافظ نیز گفته شد، که چگونه آن نور باده یا نور شراب، نور داخلی چشم میشود. و میگوید آن نور باده، نور ماه را تحتالشعاع قرار داده بود. و نور روی ِ یا نور چهرهی مغبچگان نیز نور آفتاب را تحت تاثیر قرار داده بود. مغبچه، به معنای پسر بچهای که در میکدهها خدمت میکرده. باده فروش. امروز فکر کنم مشابهش شاگرد قهوهچی باشه!
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب
میرود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
یعنی پرتو روی معشوق که نور چشم حافظ هم میشود، همانطور که گفته بود: «دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست»؛ را وقتی آفتاب دید، از خجالت، از شرم یا از سر حقارت، از بالای در و بام فرار میکرد. چون سایه در طول روز حرکت میکنه، حافظ این موضوع رو در نظر داشته و با اون؛ چنین تصویرسازی کرده است. تا بگوید آفتاب وقتی روی نورانی معشوق، که برای چشم حافظ نور دارد را دید، از سر خجالت و شرم، مثل سایه از روی در و بام خانه فرا میکند. الآن اگر کسی بدهکار باشه، حکم جلبش رو گرفته باشند، اینجوری فرار میکنه. البته برخی بدهکار هستند، ولی روشون زیاد هست، طلبکار هم میشن.
مولوی که این همه شمس، شمس میکرد و نام محبوبش هم شمس بود. خال معشوق در شعر حافظ، وزنش از کل دیوان شمس مولانای بلخی و وزن و بار ِ خودش و محبوبش، بیشتر هست.
جای دیگری هم راجع به همین روشنی می، که در آنجا با تعبیر «چراغ می» به آن اشاره میکنه، میگوید: چراغ می (که درباره معنی آن صحبت کردیم که نور چشم میشود را؛ به سمت همان آفتاب که بزرگترین منبع نور در جهان بود، بگیر. که «خورشید فلک» به کمک آن یا با استفاده از روشنی می (در اینجا یعنی همان چراغ می) روشنی روز رو رقم بزنه. برفروز مشعله صبحگاه از او. بگو روز رو با چراغ می، روشن کنه: گو برفروز مشعله صبحگاه از او.
ساقی چراغ می به ره آفتاب دار
گو برفروز مشعله صبحگاه از او
این بخش که میگه چراغ صبح رو با شراب روشن کن. مربوط یک موضوع دیگری هم هست. که معنیش همون تاثیر شراب بر حالات ذهنی افراد میشه. توی یک نوبت قبلی گفتیم که حافظ میگفت: قبل از خواب باید شراب نوشید تا نورش رو صبح ببینیم. اینجا هم به خورشید میگه، تو که بزرگترین منبع نور جهان هستی، شراب بخور، تا چشم تو دارای نور بشه. یعنی روشنایی بخشی شراب برای چشم آفتاب یا حالا خود آفتاب رو شامل بشه. در مورد اینکه شب شراب مینوشیدند تا نورش رو صبح ببینند، یعنی وقت صبح، زمانیکه از خواب بیدار میشدند، اثر شراب بر حالات ذهنی اونها آشکار بشه، یک بیتی بود که هوشنگ ابتهاج با بررسی چندین و چند نسخه خطی از دیوان حافظ، نتونسته بود اون رو معنی کنه. معنی کرده بود ولی با اشتباه فاحش، معنی کرده بود.
حالا باز هم سراغ مواردی میرویم که به کمک بیت و مفهوم معنی شده در این جلسه، میتوانیم ببینم که منظور حافظ از شراب، به قول خیام نیشابوری: تاثیر بر حالات ذهنی و تیز شدن فهم و خاطر؛ به گونهای دیگر دیدن حقایق یا اشاره به دیدن حقایق به نحوی دیگر هست. که مولانا هم میگفت «لیک چشم و گوش را آن نور نیست». ولی حافظ میگفت: از طریق شراب و معشوق و این موارد «لیک چشم و گوش را آن نور هست».
مولانا هــم، میگفت: «گشته خیال روی او، قبله نور چشم من» یا در جای دیگری میگوید: «نور منی، باش در این چشم من». ولی فرمولهبندی و فهمیدن موضوع و تئوریپردازی و ساخت سیستم شناختی شخصی و اینها، همه مال حافظ بود. مولوی مثل بقیه از استعارههای شعری یا تعریفهای کلی استفاده کرده بود، که دیگران هم گفته بودند. توی ترانههای امروزی هم میگن. اگر بخواهیم اینها رو به شیوه پختهخواران، به مولوی نسبت بدیم، به او کمکی نکردیم. مگه اینکه واسه خودمون یا دیگران بخواهیم سیاهبازی دربیاریم. پختهخواران میدونید یعنی چی؟ یعنی مفتخورها. نشستند ببینند کی چه حرفی میزنه، بردارند اون رو به نام خودشون رقم بزنند. بعد بگن چی؟ فلان موضوع رو، فلان دانش رو اصلاً ما آوردیم، از ما دزدیدند. ما پدر فلان موضوع در ایرانیم.
از سوی حافظ؛ بنا به طبیعیات پشینیان که چشم نور داره یا در چشم اشعهای هست، همه اینها مربوط و مرتبط با «نور چشم شدن» شراب و معشوق و نسیم سحری میشد. و مطابق توضیحات ارائه شده نور و روشنیمی و به کمک آن تعبیرات ِ حاصل کردن بینایی و به دنبال آن «عکس» و «نقش» و «آینه» و «تماشا کردن» و «رازنما بودن» و «جام جم شدن» و غیره، در کنار یکدیگر، اشاره به معنی شرح داده شده داشتند. حالا در اینجا چند مورد دیگر رو که مرتبط با این موضوع هست رو، مرور میکنیم:
«دیدمش خرم و خندان “قدح باده به دست” / واندر آن “آینه” صد گونه “تماشا” می کرد» یعنی قدح باده، در دستش بود و آینه رازنمای هستی شده بود و در آن اسرار را نظاره میکرد. یا حقایق را به گونه دیگری آنطور که سایرین فهم نمیکردند، درک میکرد.
در جای دیگری آن نور، یعنی نوری که از شراب به چشم میآید و حافظ گفت که میتواند نور چشم برای دیدن حقایق باشد رو، به نور چشم نسبت نمی دهد اما آنرا نوری میدونه که به کمک آن میتوان به رازهای نهانی پی برد:
«صوفی از پرتو می راز نهانی دانست»
در بیت دیگری اشاره به محلی میکند که در آنجا شراب در دسترس هست! و میگوید «فروغ ایزدی» و نوری که از آن معرفت حاصل میشود را، در آنجا میبینم.
در خرابات مغان نور خدا می بینم
و در ادامه آن بیت هم میگوید:
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
در جای دیگر نمیگوید شراب نور چشمش شده. میگوید: ساقی، ساقی یعنی واسطه فیض، با نور باده، جام ما را روشنایی بخش.
ساقی به نور باده برافروز جام ما.
که شرح دادیم مکانیزم نور باده یا نور چشم شدن شراب، چگونه است و البته روشنی می یا همان روشنی شراب یک موضوع قدیمی در شعر فارسی بوده. که حافظ به بهترین نحو آن را مطرح و از آن استفاده کرده است.
در اینجا نیز که حافظ از موضوع نورچشم و بینایی صحبت میکند، موضوع را فقط به «روشنایی می» که با تعبیر و اشارات مربوطه، نورچشم میشود، محدود نمیکنه. به واسطه آن موارد دیگری را نیز اراده میکند. که مربوط و مرتبط با بینایی! میشوند. یکجا آنرا به دیدن عکسی در می نسبت میدهد، جای دیگری آنرا با نظر کردن در «آینه» مرتبط میسازد. و نام “تماشا” میبرد.
… ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
صوفی بیا که آینهی صافی است جام را… این رو به اشتباه میخوانند، صوفی بیا که آینه صافی است جام را. شما صحیحخوانی غزلیات حافظ رو هم میتوانید از کانال یوتیوب ما دنبال کنید.
“قدحی” درکش و سرخوش به “تماشا” بخرام … قدح که جام شراب هست. و نزد حافظ، وقتی شراب میخورد، چشمش بر دیدن حقایق باز میشود. حقایق رو به گونهای دیگر میبیند. و در اینجا هم میگوید قدحی درکش و بفرما تماشا کن.
«ساقی»، که واسطه فیض هست نیز، چند بار در اشعار حافظ با “نور” و “عکس” و “نقش” حاضر شده. مطابق توضیحی که ارائه شد، اشاره به نور، اشاره به موضوع و حالتی از شناخت عارفانه یا به گونهای دیگر دیدن حقایق است. اشاره به آشکار شدن مفاهیم مشخصی در ذهن و روح حافظ است. یا باعث ایجاد مفاهیم مشخصی در ذهن و روح حافظ میشود.
و از آنجا که به قول مولوی: «گوش چون نافذ بود دیده شود» شنیدن راز نزد رازدانان با دیدن آن تفاوتی ندارد:
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز.
حافظ مانند شراب که کف زنان بر سر خم میآید، شب گذشته که از لب ساقی «راز»آ
شنید، کف زنان و شادی کنان بر سر خم رفت. به قول مولوی یا برخلاف سخن مولوی «چشم و گوشش را آن نور حاصل شد».
یا میگوید: چگونه است که به وسیله «می» میتوان به اسرار الهی [یا تجربیاتی که تجزیه ناپذیر هستند و در درون ما شکل میگیرند و به سادگی نمیشود آنها را از هم تفکیک کرد] پی برد.
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید.
با توجه به اینکه نزد حافظ و در شعر او، شراب، نور داخلی چشم میشود. و به حافظ کمک میکند که حقایق را طور دیگری ببیند. امروز هم در برخی تعبیرات شوخی یا جدی درباره برخی مسکرات و… چنین چیزی را میگویند. ولی خروجی آنها با آنچه حافظ میگفت، قابل مقایسه نیست. حافظ میگفت:
از آنرو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد.
و نکته مهم همین است که: غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد.
حافظ میگفت به سرشت و ذات مردم وقتی شراب مینوشند، میتوان پی برد. یعنی میشه فهمید که آنها به دنبال چه چیزی هستند. یا در آیینه وجودشان چه چیزی نقش میبندد. گوهر هر کس از این لعل توانی دانست. من یه ویدیو در مقدمه صحیحخوانی غزلیات حافظ ضبط کردم راجع به اینکه از لحن شعر خواندن برخی، میشه فهمید چه هدفی دارند. یا چرا با اون لحن شعر میخونند.
موضوعش هم این بود که گوهر هر کس از این «لحن» توانی دانست. مرتبط با موضوع صحیحخوانی اشعار حافظ بود. الآن هم بعضیها به شکلی دیگری همین معیارها رو دارند. مثـــــــلاً شخص دندانپزشک هست، از روی مراقبتهای دهان و دندان افراد، در موردشون یه ارزیابی کلی میکنه. یا مشاغل دیگه.
آینه اسکندر یا آینه سکندر در شعر حافظ معادل همان جام جم است. که جام گیتی نماست. یا جام جهان بین هست. و در آن میشود راز دهر یا اسرار عالم را مشاهد کرد. در افسانهها گفتهاند آئینه سکندر، آینهای بود که بر فراز مناره اسکندریه نصب کرده بودند. تا به مراقبت از حرکت کشتیها در دریا بپردازند. و کشتیها را از حدود 200کیلومتری نشان میداده. شما باور میکنید یک آیینه بوده که از 200 کیلومتری کشتیها رو نشون میداده؟ این هم جز عجایب دوران گذشته هست. حالا، حافظ صفت افسانهای دیگری به اون اضافه میکنه. و اونرو غیب نما معرفی میکنه. گفتیم که حافظ کلاً کارش همین بود، پدر API در شعر فارسی بود. یعنی یه بخشی، یه صفتی یا یه معنی رو در قالب یک سری قوانین و توابع و باورها رو، از یه ماجرایی میگرفته، مثل API (رابط برنامهنویسی کاربردی)، کامپیوتریها میدونند. و از اون در جهت موضوع مورد نظر خودش بهره میبرده. یعنی منظور مورد نظر خودش رو به اون ضمیمه میکرده. و نتیجه دلخواه خودش رو از اون موضوع برداشت میکرده. و در مورد آیینه سکندر یا آیینه اسکندر هم با توجه به معنی که برای شراب بدست آوردیم، میتوانیم این بیت را هم بهتر از قبل و بیرون از تعبیرهای پوچ شاعرانه که بسیاری به آن مشغول هستند، معنی کنیم. حافظ، اون آیینه افسانهای را که نزد او غیبنما هم هست یا آیینه رازنمای هستی هست رو، جام می معرفی میکند.
آیینه سکندر جام میست بنگر…
درباره آیینه سکندر یا آیینه اسکندر باید گفت اون موقع میخواستند دروغ بگن، میگفتند یه آینهای هست که تا 200 کیلومتری رو نشون میده. بیا بریم فلانجا، یعنی مناره اسکندریه بهت نشون بدم.
آیینه سکندر جام میست بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا.
در مصراع دوم هم میگوید کسی که راز را در آیینه غیب، یا آیینه سکندر یا جام می، یا به واسطه نور رخ معشوق یا خاک پای معشوق یا از راههای دیگه ببینه، سبک زندگیش این باشه، او کسی هست که زندگی به کامش هست. برو از او احوال دارا بودن رو بپرس. سبک زندگی حافظ شیرازی، اینطوری بوده.
و میگفت کیمیا این است که من دارم، نه آنچه دیگران در پی آنند. از دلق و سجاده چنین چیزهایی در نمیاد.
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمیگیرد
میگفت از کل اونچه در دلق مرقع هست، یک پیاله شراب، که برای چشم، نوربخش باشه، درنمیاد. به اندازه یک جام شراب نمیارزه.
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی
جام می مغانه هم با مغان توان زد
و در نهایت، این راه رو، بسیار موثرتر از روشهای تمام افراد حاضر در عصر خودش میدونست.
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
روی معشوق هم که نور داشت، نوری که مثل نور باده بود. میگفت شراب اونجوری حلاله.
یا در تعبیر دیگری میگوید:
دیدن روی تو را دیده جان بین باید
واین کجا مرتبه چشم جهانبین من است
چشم غیرمسلحش رو اینطور مسلح میکرد. نور داخلی چشمش رو به این شکل تامین میکرد. که مولوی میگفت، چنین راهی وجود ندارد. او چنین درکی؛ نداشت.
و حافظ میگفت، دیگران این مطالب رو متوجه نمیشوند. این حقایق رو نمیبینند، کور اند.
ملامت گو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
در مورد این بیت به شکل دیگری هم نوشتهاند: «ملامت گو چه دریا بد ز راز عاشق و معشوق» که با توجه به معنی که ما ارائه کردیم، اگر راز عاشق و معشوق را همان نور چشم بودن معشوق و جام جهان بین شدن و دیدن اسرار بگیریم، این صورت از ارائه هم صحیح است. ضمن اینکه گفتهاند، خصوص اسرار پنهانی هم دو معنی میتواند بپذیرد. 1) خصوصاً اسرار پنهانی را 2) اسرار خصوصی پنهانی را. که هر دو معنی با توجه به شرح کاملی که ما اشاره کردیم، در این صورت از معنی، صحیح میباشند و تقریباً فرقی ندارند.
و در چند مصراع بعد از همین بیتی که خواندیم، میگوید، «چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است». یعنی نسیم زلف جانان، نور داخلی چشم یا نور زجاجیه چشم حافظ را تامین میکند. که ملامتگو کور است و به ویژه اسرار پنهانی را نمیبیند یا اسرار خصوصی پنهانی را نمیبیند.
حافظ نمیگفت که هیچکسی نمیتواند به این مرتبه برسه. میگفت به چشم هر کسی، این نور رسیده است.
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست.
نیست که نیست به معنای نیست که نیست به اونجایی که گناهکارا رو میبرند که نیست؛ نیست! معنای نیست که نباشد میده. یعنی حتماً هست. نه به معنای اگر نیست، اهمیتی ندارد. روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست، یعنی روشن از پرتو رویت نظری نیست که نباشد. منت خاک درت بر بصری نیست که نیست. یعنی منت خاک کوی تو بر دیدهای نیست که نباشد. کل غزل رو اینطور بخوانید، و به راحتی معنی کنید.
جایی میگوید:
کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست.
در اینجا نیز همان معنی بیت قبل رو اراده میکنه. یا میگوید: سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست. یعنی، سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نباشد.
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست.
روی معشوق که نور داشت و صاحبنظران هم در آن نگاه میکردند. و نور؛ یعنی نور داخلی چشم. برای چشم خودشان نور حاصل میکردند.
و در آخر با توجه به نکات ذکر شده که شراب نور چشم حافظ میشود. و به او کمک میکند تا حقایق را ببیند معنای بیت زیر نیز برای ما قابل درک میشود. و از حالت انتزاعی یا لطیفهگوییهای شاعرانه یا معنی شعرهای پوچ، خارج میشود. و میتوانیم منظور مورد نظر حافظ را بهتر درک کنیم. که جایگاه شراب یا سنبل شراب یا استفاده حافظ از این موضوع چطور بوده است. که آنرا وسیلهای برای دیدن حقایق یا نور داخلی چشم شدن به کار میبرده. بیت مورد نظر این هست:
بر آستانه میخانه هر که یافت رهی
ز فیض جام می اسرار «عالم!» دانست.
البته حافظ در اینجا گفته است اسرار خانقه. و معنی آن شبیه به اینکه بگن: اگر یکنفر فوتبال حرفهای بازی کرده باشه، میدونه تو فوتبال یا فدراسیون چه خبره. چه خبره؟ یا مثلاً بگن اگر یک نفر توی یه پروژه سینمایی مسئولیتی داشته باشه، میدونه هنرمندا چجوری هستند. مثلاً. حالا شما چه مثالی از این موضوع به ذهنتون میاد؟
حافظ در معنی طنز این بیت میگوید یا میتوان اینطور برداشت کرد که آنطور که گفتهاند منظورش این بوده که هرکسی که به میخانه برود، و رموز میخانه که همین نور چشم شدن باشد را بداند، میداند که در خانقاه چه خبر هست. ولی با توجه به موضوعاتی که شرح داده شد، که چگونه شراب نور چشم میشود. میتوان گفت اسرار عالم را هم میتوان از قول او یا با اجازه حضرت او، جایگزین کرد.
جای دیگری میگوید:
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او (یعنی به واسطه نور چهرهی او) در رخ او (یعنی در چشم او، ذکر جز، ارادهی کل باید باشه) عکس خود دید، گمان برد که مشکین خالیست! خال معشوق که از منابع نور بود. یعنی خیال کرد که اون هم قرار هست برای چشم حافظ نور داشته باشه.
در اینجا گفتهاند چون انقدر پوست صورت یا گونه معشوق حافظ، براق در اینجا یعنی درخشنده یا مثلاً صاف بوده، البته صاف بودن که شرط تمام و کمال برای منعکس کردن تصویر نیست. درخشان بودن هم همینطور. ولی مثلاً اینطور معنی کردهاند که شخص، یعنی حافظ، عکس خودش رو در چهره معشوق دیده. اینطور میشه توجیه کرد، مثلاً انقدر معشوق، کرمپودر زده بود، که پوستش براق شده بود. که میشد تصویر رو هم نشون بده. و وقتی تصویر شخص رو در تصویر چهره خودش نشون میداد، احتمالاً تصویر در تصویر میشد.
مثل اونکه میگفتند، مولوی و انرژی هستهای… این هم حافظ و تصویر در تصویر. البته در شعر حافظ از این چیزها زیاد میشه پیدا کرد.
آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
این «اتساع زمان» میشه. مربوط به نسبیت خاص. البته به شوخی دیگه. میگه اگر با تو باشم خیلی خوش میگذره. و زمان سریع سپری میشه. در دوری تو سختی هست که یک لحظهاش به اندازه یک سال به نظر میرسه.
کپیرایتینگ با شعر جز استراتژی محتوا محسوب میشه. میتونه content marketing باشه. یه آدم کم سوادی گفته بود، در مورد سازمان انرژی اتمی نبایند بگن «در دل هر ذره خورشیدی نهان». یه شاعر دیگه هم یه همچنین شعری داره: دل هر ذره که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
ولی اونطوری که بیت قبل رو حافظشناسان معنی کرده بودند،
در اون حالت، حافظ باید از کرم پودر تعریف میکرد، نه از پوست یا رخ معشوق. حالا این هم برای کپی-رایتینگ لوازم آرایش. و با نگاه به شرح و تفسیر حافظشناسان هم میشه دید که کاملاً از موضوع نور داشتن خال معشوق و آگاهی از ارتباط اون با دیده یا مردمک دیده حافظ بی اطلاع بودند. ضمن اینکه شواهدی هست که حافظ از لوازم آرایش خوشش نمیومد. یعنی از آرایش ظاهری خوشش نمیومد. و معنی این بیت این بود که مردمک دیده به لطف رخ نورانی معشوق، نوری برای چشم حاصل کرد. و در چشم او یا حالا در رخ او، تصویر خودش رو دید.
بعد یه عده از خدا بیخبر، میگن مولوی دنبال نور بود. حافظ با شیخ اشراق هم یه داستانهایی داشته که، داشته دیگه. البته هم دوره که نبودند.
حافظ به دیگران آگاهی میداد. یا نصیحت میکرد. توصیه میکرد که شما هم بیا مثل من از این شراب که نور داره، بنوش. تا چشمت بر اسرار جهان باز بشه.
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی
این بیت به قول امروزیها، مطابق اونچه در شبکههای اجتماعی میگن، «تیکه خیلی سنگین» محسوب میشه. میگه جمشید که جامجم به نام او بوده. جامجم صدا و سیما رو نمیگه، جام جهانبین، که اسرار رو نشون میداد. اون از جام ما خورده. تو هم بیا مثل اون از جام مثلاً حافظی بخور. که از سر دو جهان آگاهی پیدا کنی. این تیکههای خیلی سنگین در شعر حافظ هست، که میشه ابیاتش رو معنی کرد، بعدش آهنگ به قول دوستان، «سس ماست» گذاشت. البته اگر موقوف المعانی بخوانند، یک نفر دیگر به حافظ این حرف رو زده که باز هم در نتیجه؛ آنچنان فرقی نمیکنه. این غزل رو که اصلاً باید رپ خوندش. منظور، از نظر وزن و قافیه نیست. از نظر متن، text. بیشترش شاخ و شونه کشیدنه.
در ابتدای ورود به بحث نیز نیم بیتی از حافظ را با همین مضمون نقل کردیم که به دیگران توصیه میکرد یا پیشنهاد میداد. بفرما میزد. که بیا از این شراب بنوش یا بیا تا از اسرار عالم با خبر بشی: «بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم».
جای دیگری مشابه همین سخن را میگوید:
بیا ای شیخ و از خمخانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
با توجه به توضیحات این مطلب، اگر ما در جایی شنیدیم که حافظ گفت با شراب یا می دل خودت را آباد کن تا دست خالی از این دنیا نری. ما نباید یک برداشت ظاهری از این بیت داشته باشیم. چون این سبک زندگی حافظ بود. یا سبک زندگی حافظانه بود. تغییر نگاه و تغییر رویکرد در زندگی، به معنای چیزی است که امروز ما اونرو سبک زندگی مینامیم. و شاید این عبارت در گذشته به این شکل رایج نبوده باشه. اما آنچه حافظ در برخی موارد از خوردن می یا حتی درباره عاشقی یا عاشق شدن و تعبیرات مشابه اراده میکند، اشاره به همین موضوع هست. مثل اون بیت حافظ که میگفت:
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی.
به زبانی بسیار ساده و عامیانه میگه رویکرد یا نگاهت رو به زندگی تغییر بده. و نحوه زندگی یا به قول امروزیها سبک زندگی خودت رو عوض کن. و دنبال چیزی باش که سامان زندگی تو باشه. که زمان تو در این سرا چندان نیست.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
این بیت از نظر معنی مشابه همون:
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر سر آن است که از خاک ما بسازد خشت
هست.
در زمان مستی، که مرتبط با موضوع شراب است، ممکن است نظام منطقی افکار وجود نداشته باشه. شبیه به حالت خواب که وقت سحر هم نزدیک به زمان و موضوع خواب هست. در خواب هم ما اتفاقاتی رو میبینیم که نظام منطقی افکار در اونها جاری نیست. یه چیزایی میبینیم که وقتی بیدار میشیم، میگیم که چنین حالتی بود، ولی تو خواب برای ما پذیرفتنی بود. که در شعر حافظ هم، زمان نزدیک به خواب، یعنی بعد از بیداری، یعنی وقت سحر، نور دیده حافظ هست.
ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی.
وقت سحر یا دوش، که دوش زمانیست که هوا هنوز روشن نشده است. آن زمان هم به حافظ کمک میکنه تا او به مسائل، به شکل دیگری نگاه کنه. یا به قول خیام فهم و خاطرش تیز بشه.
چه گویمت که به «میخانه» دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها داده است.
اینجا هم میگفت دوش، یعنی وقتی هوا تاریک بود. در میخانه؛ به او اسرار را گفتهاند. دیگه نیازی به تکرار معنی نیست دیگه.
گفتیم به جز می؛ معشوق و نسیم سحری یا وقت صبح هم نور چشم حافظ هستند. و به همین شیوه عمل میکنند. که فهم و خاطر رو تیز میکنند. و در زمان سحر یا دوش، که در شعر حافظ اشاره به زمانیست که هوا هنوز روشن نشده است، نظام منطقی افکار میتونه جاری نباشه. و شبیه به همون حالت بیهوش بودن که مولوی میگفت یا ترک هوش کردن که تعبیر حافظ بود، باشه. که در آنجا بشه برای چشم و گوش اون نوری که حافظ میگفت، حاصل بشه. اینجا سیگنال صوتی که به گوش میرسه با کابل نوری، optical منتقل شده که برای چشم و گوش، نور صدق کنه. و کژتابی نشه. یعنی یه حرفی رو نزده باشند که یه قسمتش بخونه، یه قسمتش معنی نده.
درباره سحر، یعنی در محدودهی صبح؛ زمان سحر و وقت صبح نزدیک است به حالت خواب. در خواب، که نظام منطقی افکار جاری نیست، غروری هم ممکن هست در کار نباشه. برای مثال شخص در خواب رفتاری داشته باشه که با عالم بیداری و هوشیاری او همخوانی نداره.
این اتفاق میتونه، اندکی پس از بیدار شدن در وقت سحر، یا قبل از بیرون آمدن آفتاب، که حافظ از آن زمان با تعبیر «دوش» یاد میکنه نیز جاری باشه. الآن میگن طرف هنوز load نشده، البته load نشده به معنای اینکه پایین هست. نه اینکه بالا باشه. در اونچه در زمان صبح مد نظر حافظ هست، ذهن خوب کار میکنه. فهم و خاطرش تیز میشه. شراب هم میتونه، چنین حال و چنین حالتی را ایجاد کنه. و خوب یکی از دستاوردهاش این هست که حجاب غرور رو از وجود شخص برمیداره:
ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را
دمی ز وسوسه عقل بیخبر دارد.
در بحر مایی و منی افتادهام بیار می
تا خلاص بخشدم از مایی و منی.
یعنی به تعبیر حافظ، ترک هوش کند.
چون ز جام بیخودی رطلی کشی
کم زنی از خویشتن لاف منی.
و خواب نیز در این حالت، خاصیتی چون شراب داره. که غرور یا عامل اختیار رو در نظر کردن به موضوعات از بین میبرد. و هر دو یعنی خواب و شراب نور چشم حافظ میشوند. و نکته اینجاست که حافظ از این حالت بهره میبرد برای اینکه تغییری در وجود خود یا صیقلی در روح خودش ایجاد کنه. که اون حالت، در او باقی بمونه. یعنی ببینه، درست چی یا چی درست هست یا درستی چی هست، بعد به همون شیوه عمل کنه. اون نیمبیتی که میگفت غیر از راستی نقشی در این جوهر نمیگیرد، در این شبکه قرار داشت. و مربوط به این موضوع میشد، که چند جمله قبل گفتیم.
این مساله که «خواب به تحکیم و پیوند دادن چیزهایی که در طول روز فرا گرفتهایم و قرار دادن آنها در حافظه دراز مدت کمک میکنه» میتونه حافظ رو در حوزه شناخت، جمع بندی و نتیجهگیریها یاری کرده باشه. به چند مورد از ابیاتی که حافظ اشاره میکند وقت سحر به درک معنی بهتر یا تحکیم و پیوند دادن مطالب به او کمک کرده است اشاره میکنیم. زیرا همانطور که گفتیم وقت سحر یا نسیم سحری مانند شراب نور چشم حافظ میشه. و برای او مثل جام جم هست. و اسرار رو در اون میبینه. و وقت خواب به او کمک میکنه تا حقایق رو بهتر ببینه. و بهتر درک کنه.
پیر میخانه سحر جام جهان بینم داد
و اندر آن آینه از حسن تو کرد آگاهم.
میگه، سحر، جامجهانبین بهش داده. پیر میخانه، سحر، جامجهانبین بهش داده. میبینید که وقت سحر مرتبط با همان جامجم یا جامجهانبین میشه. ضمن آنکه نسیم سحری، که به معنای باد صبحگاهی بود هم نور زجاجیه چشم دل حافظ رو تامین میکرد.
ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی.
در افسانه پدید آمدن شراب در کتاب نوروزنامهی خیام، آمده است که ماری بر گردن همایی پیچیده بود، در آنجا امیری حضور داشت. و گفت هما را از دست مار برهانند. و تیری زدند و هما رو از دست مار خلاص کردند. سال بعد در همان محل، هُما چند دانه نزد آنها آورد. آنها رفتند آن دانهها را برداشتند و کاشتند. و درختان انگور پدید آمد. و هیچکس از دانهاش نخورد که ترسیدند زهر باشد. و هلاک شوند. و آب آنرا گرفتند. و در خمی کردند. و وقتی شیره آن به جوش آمد باغبان گفت: که این شیره همچون دیگ بی آتش میجوشد. و وقتی حاصل آن صاف و روشن چون یاقوت شد، نمیدانستند که زهر است یا پادزهر. و مردی قاتل را از زندان آوردند و به او از آن شراب دادند. مثل این فیلمهای هالیوودی که اُسرا رو میارند روشون آزمایشهای بیوشیمیایی میکنند. و او پس از خوردن شراب، از تجربه خودش گفت. که شرم از چشمش برفت و؛ پنداشت میان او و شاه فرقی نیست. و در نهایت متوجه شدند، که هیچ نعمتی بهتر و بزرگوارتر از شراب نیست.
ما گفتیم که این جام جم یا جام جهان بین رو باید به نام جام حافظ یا جام حافظی میخواندند. البته حافظ سود اون رو به خاطر سبک زندگی حرفهای خودش برد. حافظ مطابق با تمام علوم زمانه خودش توضیحی و شرحی برای شراب آورده بود. این کارش یه کمی استارتآپی بود. از این جهت که از علوم مختلف، برای پیدا کردن راه حل برای یک مشکل استفاده کرده بود.
خود این شرح و تفسیر حافظ که گفته بود شراب چگونه نور چشم میشود. و چگونه او تجربیاتش را در این قالب بیان میکرد. کم از ساختن یک جام جهان بین یا جام جم نبوده است، جام جم هم از جام کیخسرو بوده به این دلیل که شهرت جم بیشتر بوده تغییر نام پیدا کرده بود. که در اینجا باید دوباره اون رو تغییر نام بدیم و نام آنرا جام حافظ یا جام حافظی بنامیم.
و در جای دیگری هم میگوید:
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد…
و واقعاً حکایت آن برای جمشید بود یا ماند. آن هم مدتها پس از مرگ او. ولی معنای واقعی جام جم از آن حافظ شد، در زمان حیات او، به علت سبک زندگی او. زیرا حافظ شرح و مکانیزم آنرا یافته بود. و از آن برای بیان تجربیات خود بهره برده بود. اما حافظ به دنبال بیان این موارد و طرح چنین موضوعاتی به شکل علمی نبوده است. ولی اگر مطرح میکرد، در طول تاریخ، میتوانست بشریت رو در روش تحقیق جلو بندازه. به واسطه همت و نبوغش، یاد بشریت بده که چطور تحقیق کنند.
من که حوزه کاری یا تحصیلیم ادبیات نبوده که بخوام دفاع صنفی کنم. ولی این کار و این روش تحقیقی که حافظ در پیش گرفته بود، به نظر بزرگترین تحقیق یا دستاورد بشریت از نظر درک علوم و از نظر روش تحقیق و روش آزمون و شرح و تفسیر و فرمولهبندی بوده. به راحتی میتونیم بگیم اگر که شما هم متوجه معنی مطلب شدید یا اگر تصمیم دارید که متنش رو در سایت «حافظپجوهی» مطالعه کنید.
یا برای درک بهتر، دوباره مطلب رو گوش بدید یا در دیوان حافظ مطالب تکمیلی رو دنبال کنید، شما هم احتمالاً تصدیق خواهید کرد که حافظ همونطور که اشاره کردیم به راحتی بزرگتر و بالاتر از دانشمندان بزرگ هستی بوده. ارسطو و افلاطون و نیوتن و گالیله که هیچی. حتی بزرگتر از داروین و انیشتین و ادیسون بوده. و در دسته دانشمندان مسلمان، بزرگتر از ابنسینا، ابنهیثم، دیگه کسی رو نداریم بخواهیم اسمش رو کنار حافظ بگذاریم.
مقایسه ما از نظر دستاورد عملی مطرح نشده بود. چون زکریای رازی هم که کشف ایشون در این دوره چقدر مفید بود. در زمان این بیماری جهانی. اصلاً base کار حافظ هم بر پایه کشف ایشون بود. ایشون هم مثل حافظ، علامه بحرالعلوم یا همهچیزدان بود. ولی خوب نمیشه کسی رو با حافظ مقایسه کرد با اون جایگاه؛ و با اون همه رازدانی و رازداری، که اصلاً مسالهاش رو علنی هم نکرده بود.
فقط میگفت ببین ما گیر کیا افتادیم:
مِیی دارم چو جان صافی و صوفی می کند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
یعنی حرف او رو هیچکس نمیفهمید. در باب سواد یا اعتبار هر کسی، باید گفت که حرف او رو چه افرادی تایید کردند. مثل ابتدای کتابها که مینویسند، فلانی و فلانی این کتاب رو خواندند، نظرشون رو نوشتند. یا مقدمه برای کتاب نوشتند. در مورد حافظ باید گفت: سخن او رو 6 قرن هست که کسی متوجه نشده. حتی این هم تعریفی که از او کردند، به نحوی قبول نیستند. چون معنی سخنش رو متوجه نبودند. با اینکه بین فارسی زبانها تقریباً کتابش رو در هر خونهای دارند. و در دسترس و زیر دست و پای همه هم بوده. کلیات سعدی نبوده که هر کسی نداشته باشه. این همه آدم خواندند. و اگر بخواهیم به چهارچوب اصلی دیوان حافظ نگاه کنیم، باید بگیم هر کی هر چه نوشته، بخش جامعی از موضوعات اصلی رو ننوشته، یعنی اونجاهایی که باید به کمکش، به منظور اصلی شاعر برسیم رو نمیدونستند.
یعنی حافظ یه کتابی رو نوشته، یه سری مسائل رو شرح و توضیح داده که هیچکس متوجهش نشده. اینجوری باید کتاب حافظ رو معرفی کنیم. نه اینکه بگیم چهار نفر خوندند و نظرشون رو نوشتند. برداشتشون این بوده. این چهار نفر فلانی و فلانی بودند. باید بگیم همه، از جمله فلانی و فلانی هم، متوجه نشدند. دانش یا اعتبار حافظ رو اینطور باید بررسی کنیم. این خودش یه موضوعی هست که روش تحقیق خاص خودش رو داره. و خود این موضوع نشون میده که حافظ کی بوده و چرا از این جهت و در حوزه کار خودش در موضوع علم، بالاتر از دانشمندان بزرگ جهان قرار میگیره. گفتیم دیگه باید بهش چند جایزه نوبل میدادند.
این بخش از موضوع در شعر حافظ، انقدر اهمیت داشت که باید می دادیم آقای جولیان آجان، آژانس!؟ آسانژ؟ حالا هر چی، اعلام میکردند. ایشون هم مثل اینکه الآن زندان تشریف دارند. یه ضرب المثلی تو فارسی بود، میگفت: یه بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک. دست از سرت برنمیداشتند ملخک.
درباره معنی شعر حافظ، در یکی از ویدیوهای معرفی صحیحخوانی غزلیات حافظ، با استفاده از روش تست محصول گفتیم: که یکی از نکات در روش تست نرمفزار این هست که باید از روشهای جدید برای تست یا ارزیابی استفاده کنیم. و روشهای قدیمی از یک جایی به بعد ما رو به نتیجه نمیرسونند. و اشاره کردیم ما هم از موارد آزمایشی یا تست caseهای جدید، مطابق آن روش جدیدی که ابداع و کشف خودمون در شرح و معنی شعر حافظ و معرفی دستگاه شناختی شخصی حافظ هست، استفاده کردیم. که یکی از اون روشها یا تست caseهای جدید موضوع این جلسه بود.
یعنی شراب در شعر حافظ یا حالا جام جم یا نور چشم شدن شراب.
ممکن هست شما بگید اگر معنیش این هست چرا تا الآن و در طول بیش از 6 قرن شخص دیگری متوجه معنی اون نشده بود؟ یا از کسی به جا نمونده بود؟ یک دلیلش این هست که حافظ سخنش رو علنی مطرح نمیکرد. دلیل دیگرش این هست که دیگر حافظ شناسان و حافظپژوهان، «حافظپجوه» نبودند. در اول این صف یا ابتدای این لیست، باید هر کسی که گفته بود حافظ اول شاعر بوده؛ عارف نبوده، اون رو بگذارید. به نظر میرسه اول این صف یا اولین این لیست، افرادی هستند که گفته بودند حافظ اول شاعر بوده.
تلفظ صحیح انیشتین هم، Einstein بود. انقدر توی اینستاگرام، آموزش زبان هست. آدم خجالت میکشه تلفظ رو چک نکنه و به زبون بیاره.
حاشیه این جلسه یا این قسمت، چی میتونه باشه؟ شما بخواهید از این جلسه یه مورد برداشت غیرحافظانه یا حالا بعضی مواقع کمی تا قسمتی حافظانه داشته باشید. مرتبط با مطالبی که اینجا مطرح شد، چه عنوان حاشیهای انتخاب میکنید؟ آفرین. چشم فراماسونری.
جلسه اول که ویژه برنامه «حافظ و پزشکی» در تقدیر و تشکر از کادر درمان بود، با موضوع پزشکی ِ روز شوخی کردیم. یا در مواردی تعبیرات پزشکی جدید رو باهاشون برخورد داشتیم. به ویژه اون قسمت «علاج ضعف دل ما کرشمه ساقی است». که با این همه تلاش برای نوآوری در حافظشناسی، ما اونجا بازی رو بدون حرف و بحث به کادر درمان واگذار کردیم. همانطور که میدونید و میتونید ملاحظه کنید، بدون هیچگونه مقاومتی، دستمون رو گذاشتیم روی سرمون، خیلی آروم، بدون حرکت اضافه، کنار رفتیم.
در این قسمت هم قرار هست، به جز حاشیه، نکات عمیق و تبریک و تقبیح داشته باشیم. این جلسه که کلاً نکات عمیق و نکات بدیع بود. ولی این دو قسمت، یعنی 1) تبریک و تقبیح و 2) نکات عمیق رو میگذاریم برای بخش تکمیلی این جلسه، یعنی برای جلسه بعدی پادکست.
نوبت قبل، یعنی در ویژه برنامه «حافظ و پزشکی» که در تقدیر از کادر درمان بود، از دندانپزشکها تشکر کردیم، به این خاطر که مردم در این دوران به اونها هم برای گرفتن برخی جوابها رجوع میکردند. این نوبت رو هم باید تقدیم به چشم پزشکها و جراحان چشم کنیم. به خاطر تخصص و آشنایی حافظ با چشم پزشکی قدیم. البته تقدیم به فرزندانشون، که نور چشمان پدران یا مادرانشون هستند.
اگر شما به این سبک از مطالب علاقمند هستید و دوست دارید که بتوانید با یادگیری مفاهیم پایهای و اساسی در شخصیت، جهانبینی و دنیای فکری حافظ برای آشنایی با معنای صحیح و باطنی اشعارش و اونچه مد نظر خود حافظ بوده، بیشتر آشنا بشید. و شاید سبک زندگی خودتون رو بهبود ببخشید. و کمی حافظانه کنید. که خیلی هم پرشور هست. کانال ما رو سابسکرایب کنید. نظراتتون رو بنویسید، ابیات مشابه پیشنهاد بدید. لینک این ویدئو و آدرس کانال ما رو برای افرادی که به شعر، حافظ یا موضوعات جدید علاقمند هستند، یا اهل فناوری یا اهل تحقیق هستند، بفرستید. ما در پروژه حافظپجوهی، که اینجا بخش پادکستش هست. بخش معنی تک بیتها رو داریم، که به معنی شعر میپردازیم. و در حال انجام هست. همچنین صحیحخوانی اشعار حافظ، که صحیحترین قرائت غزلیات حافظ هست. کانال ما رو سابسکرایب کنید، اون زنگوله رو هم بزنید تا با پخش هر ویدیو نوتیفیکیشن دریافت کنید. همچنین میتونید کانال پروژه حافظپجوهی و حسابهای کاربری شخصی من و حسابهای حافظپجوهی رو در شبکههای اجتماعی اینستاگرام و توییتر دنبال کنید. تا مطالب مرتبط رو از دست ندید.
Podcast: Play in new window | Download