لینک ویدیو بر روی یوتوب:

https://www.youtube.com/watch?v=fVMFEiyJZbY&feature=youtu.be

 توی شعر حافظ صحبتِ از دست دادن فرزند مطرح شده، برخی گفتند فرزند خودش نبوده. برخی میگن چون گفته نور چشمم یا  قرةالعین در همان معنی نور چشم، پس فرزندش رو از دست داده. ما می‌خواهیم ببینیم میشه از روی شعرش بفهمیم که فرزندش دختر بوده یا پسر؟ حافظ نگفته یک فرزندش رو از دست داده یا فرزندان بیشتری رو؟ چون چندین بار از نورچشم از دست رفته، صحبت کرده. و نگفته جنسیت اون فرزند یا فرزندان چی بوده؟

سلام. من امیرحسین هستم. از پادکست پروژه‌ی حافظ‌پجوهی.

اون اشاره‌ی مستقیمی که به مرگ فرزند در شعر حافظ هست مربوط به یک قطعه میشه:

دلا دیدی که آن فرزانه فرزند

چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین

از روی «لوح سیمین» داشتن در این رباعی ((در این قطعه))، یا لوح سیمین نداشتن فرزند فرزانه‌ی حافظ؛ به جای «لوح سیمین» در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین.

گفته‌اند اگر او در تمام عمر، یک فرزندش رو از دست داده باشه، مذکر بودن این فرزند رو بیشتر تایید می‌کنه. “چون در قرن هشتم، امکان درس خوندن و مکتب رفتن و لوح سیمین داشتن برای دختران کمتر فراهم بود.”

 

حافظ در غزل دیگری گفته بود که «نور چشمم»، قرة العین، به معنی نور چشم؛ که به فرزند یا یک عزیز می‌گن؛ یادش باد، که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد.

گفته‌اند بدون شک این غزل رو در سوگ فرزندش سروده، که اگه همون فرزند باشه، احتمال دختر بودنش بیشتر وجود داره: از اونجایی که اون فرزندش رو ماه «کمان ابرو» خطاب می‌کنه.

پس دو تا نشونه هست، یکی میگه که دختر بوده، نشونه‌ی دیگه میگه پسر بوده، بعد نتیجه‌گیری کردند که اگر یک فرزند رو از دست داده باشه، کدوم احتمال قوی‌تره، دختر بودنش یا پسر بودنش…

با استناد به غزل 134 گفته‌اند که این غزل از روی دو بیت زیر، بی‌گمان در سوگ فرزند اوست:

قرة العین من آن میوه دل یادش باد

که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد

آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ

در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد

لحد، سنگی هست که بالای سر مرده در قبر می‌گذارند.

حالا ما می‌خواهیم بررسی کنیم ببینیم برخلاف اونچه دیگران گفتند، دختر بوده یا پسر؟

 

حافظ در قطعه‌ی دیگه‌ای به تاریخ فوت فرزندش اشاره کرده:

آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان

در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی

هشتن به معنی فروگذاشتن و از دست دادن هست. بهشتن یعنی از دست دادن. برخی میگن «بهشت»، یعنی جنت، در مقابل جهنم، اون هم همینجوری شد. از دست دادیم. یا از دست دادند.

تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند

سرجمله‌اش فروخوان از میوه بهشتی

میوه‌ی بهشتی در حساب ابجد، می‌شه 778.

 

مساله‌ی اصلی ما و موضوع این نوبت، «نور چشم» در شعر حافظ هست. که به فرزند تعبیر و معنیش کردند. معنی عزیز هم میده. امروز هم به فرزند نور چشم میگن. حافظ هم گفته:

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن…

اینجا معلوم نبود فرزندش هست یا عزیز دیگری. یا حتی به فرزند شخص دیگری این سخن رو گفته.

 

جای دیگه‌ای نور چشمی رو به فرزند و به یک پسر، از قول یک دهقان سالخورده می‌گه:

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی

 

در جلسات حافظ و نور چشم بیان کردیم که گذشتگان معتقد بودند نوری در چشم هست. اشعه‌ای در چشم هست. هم در چشم مردان. هم در چشم زنان. توی ترانه‌های امروزی هم بود. حتی توی سرود ملی. فروغ دیده‌ی حق باوران. نور چشم حق باوران.

حافظ می‌گفت یه چیزی میاد و نور ِ چشم او میشه. مثلاً شراب. شراب توی شعر فارسی، نور داشت. حافظ وقتی میخواست بگه به یه حقیقتی دست پیدا کرده، می‌گفت یه نوری به چشمش رسیده. یه چیزی نور چشمش شده.

ما ورود به مساله‌مون در اون جلسه در بیتی بود که به اجزای مربوط، و بلکه به اجزای مشترک بین چشم و شراب اشاره شده بود.

…که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است

 

جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است

زجاجیه یک لایه یا یک طبقه در چشم، در چشم‌پزشکی یا پزشکی قدیم بود. زجاج هم معنی شیشه می‌داد. مثل شیشه‌ی انگور.

عنب که می‌شد خود انگور، مرتبط با شراب، که از انگور هست. یا از انگورش هم هست.

عنبیه هم یکی از طبقات دیگر چشم بود.

همه اینها رو توی یک بیت در کنار هم آورده بود تا بگه نور شراب میاد و نور چشم ما میشه.

جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است.

دختر رز یا دختر انگور که می‌شد همون شراب. می‌گفت مگه شراب که نور داره و نور چشم ما هست؛ یعنی عزیز هست، «دختر رز». چون دختر هست، مثل فرزند می‌تونه عزیز باشه. می‌تونه نور چشم باشه. و نور چشم ما هم میشه. چون مگرش در اینجا افاده قطع و یقین می‌کنه، اظهار تردید و احتمال نمی‌کنه.

مثل مگه بهت نگفتم؟ یعنی بهت گفته بوده. شکی توش نیست.

می‌گفت شراب نور چشم ماست. که در نقاب شیشه‌ای، زجاجی مثل شیشه‌ی شراب و مثل زجاجیه در چشم؛ و پرده‌ی عنبی، یعنی انگوری، یا از انگور هست. و مثل طبقه‌ی عنبیه در چشم هست.

یعنی شراب نور چشم می‌شه. پس معنی نور چشم در شعر حافظ فقط اشاره به عزیز یا فرزند نیست. که حالا اون فرزند، دختر باشه یا پسر باشه. حتی اگر کنارش جنسیت «دختر» رو هم آورده باشه. مثل جمال دختر رز نور چشم ماست…

چهره‌ی معشوق هم که توی شعر فارسی نور داشت، حافظ می‌گفت: دور از رخت، چشم مرا نور نمانده است.

این عبارت، دو تا معنی می‌پذیرفت. یکی اینکه دور از جون تو، دور از رخ تو، چشم من نور نداره.

مثل اونچه در صحبت‌های عامیانه و ترانه‌های امروزی هم گفته میشه که «سوی چشمم رفته»، نور چشمم رفته.

چون انگار حافظ از ترانه‌های اون زمان برداشت می‌کرد، می‌گفت به قول مطرب و ساقی: بعد یه ترانه‌ی اون زمانه رو می‌خوند… ما هم گفتیم به قول حافظ، به قول مطرب و ساقی: آخر یه شب این گریه‌ها سوی چشمامو می‌بره… که ترانه‌ی در زمانه‌ی ما بود…

مثل اون ترانه‌ای که خوندیم، می‌گفت دور از جون تو، دور از رخ تو، که عزیز من هستی، نور چشمم هستی، چشم من ضعیف شده، نور نداره. توی اون ترانه می‌گفت از گریه نور چشمم رفته، «این گریه‌ها سوی چشامو می‌بره». حافظ می‌گفت از دوری تو، از دوری از چهره‌ی نورانی تو که نور چشم من می‌شد. یعنی تو نور چشمم بودی، حالا که نیستی، دور از جونت، از دوریت چشمم نور نداره.

مشابه چنین تعبیری رو جای دیگه‌ای داره:

دلم شد کباب دور از یار…

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار
مدام خون جگر می‌خورم ز خوان فراق

 

یعنی از دوری یار، دلم کباب شد. جگرم خون شد.

یا دلم کباب شد، از یار دور باشه، دور از جون ِ یارم، دلم کباب شد.

دلم شد کباب؛ دور از یار. جگرم خون شد، سر معشوقم، سر یارم چنین نیاد.

دور از رخ تو هم دو معنی می‌داد، که به ضعیف شدن چشم متصلش کرده بود. و معشوقش رو «نورچشم» می‌خوند. پس فقط فرزند حافظ، نور چشمیش نبوده. مادر فرزندش هم نورچشمی بوده.

یک معنای «نور چشم» یا قرة العین، که عین به معنی چشم هست. میگه به عینه دیدم، یعنی به چشم دیدم. معنی به حقیقت و درستی هم میده. در طرفه العینی، یعنی در یک چشم به هم زدن. در شعر حافظ، قرة‌العین یا نور چشم، در اشاره به موضوع شناخت هست. در اشاره به نور چشم شدن هست. که ما دو جلسه راجع به این موضوع در شعر حافظ صحبت کردیم، اگر می‌خواهید بیشتر بدونید اون دو جلسه رو دنبال کنید.

در مورد نور چشمی که می‌گفتند فرزند هست، و حدس‌هایی می‌زدند که دختر هست یا پسره… در بیت هفتم غزل 54 می‌گه: از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است.

 

مفسرین، اینجا رود رو به معنی قطعی فرزند گرفتند. و گفتند که معلوم نیست همون فرزند هست یا فرزند دیگری.

رود به معنای جگربند، جگر گوشه که به فرزند دختر یا پسر گفته میشه، هست. اما به معنی زن جوان و نیکو از لحاظ تشبیه به شاخه‌ی تر و تازه نیز هست.

در این بیت هم گفته:

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز

کنار دامن من همچو رود جیحون است

ضمن اینکه در بیت سوم این غزل هم گفته: ز مشرق سر کو، آفتاب طلعت تو

اگر طلوع کند طالعم همایون است.

طلعت به معنی روی، چهره، رخساره هست. می‌گه اگر آفتاب طلعت تو، طلوع کند، طالعم همایون است. چهره‌ای که نور داره، آفتاب طلعت، و نور چشم حافظ هم میشه. مطابق توضیحاتی که خدمتتون عرض شد. دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است…

 

در این مورد که حافظ، سروی که کنایه از معشوق هست رو برای تازگی و طراوت، با چشمش آبیاری می‌کنه، ابیات مشابهی هست:

چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشک
تا سهی سرو تو را تازه تر آبی دارد

ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را

بدین سرچشمه‌اش بنشان که خوش آبی روان دارد

یا در موارد دیگری معشوقش رو به تر و تازه؛ شاداب و با طراوت بودن معرفی می‌کنه:

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف

طری، یعنی تر و تازه؛ شاداب و با طراوت.

گفتیم، «رود» رو میشه، به جز فرزند، در معنی «زن جوان و نیکو از لحاظ تشبیه به شاخه‌ی تر و تازه» به کار ببرند. و قطعاً نمیشه گفت فرزندش بوده. یا در سوگ، یا در دوری از فرزندش سروده. ضمن اینکه معشوقش هم مثل فرزندش، مثل شراب، مثل نسیم سحری، مثل خاک کوی معشوق، نور چشمش بوده. به قول معروف، لب بود که دندون اومد، نزد حافظ.

 

و در بیت آخر اون غزل که گفته بود: “از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز” میگه:

 

ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ

چو مفلسی که طلبکار گنج قارون است

پس در اینجا نمیشه گفت «رود» بدون شک، در اشاره به از دست دادن فرزند هست. ممکنه در مورد از دست دادن همسر باشه. ضمن اینکه جگربندش، یعنی نور چشمش، می‌تونه اون نور داخلی چشم هم باشه. که اون نور داخلی باز می‌تونه فقط فرزند نباشه. برای این نمونه‌های زیادی هست.

ترتیب ابیات غزل‌ها برخلاف اونچه که گفتند مهم نیست، می‌تونه مهم باشه. اون چند بیت در این غزل رو به شکلی که خواهیم خوند میشه مرتب کرد.

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است


به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می‌خورم خون است
.
.
.
دلم بجو، که قدت همچو سرو، دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است


از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است


ز دور باده به جان راحتی رسان ساقی
که رنج خاطرم از جور دور گردون است


چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است


ز بیخودی طلب یار می‌کند حافظ
چو مفلسی که طلبگار گنج قارون است

ممکنه حافظ این غزل رو در سوگ یا در دوری از فرزند یا در هیچکدوم از این دو مورد سروده باشه. و یک «رود» نمی‌تونه قطعاً فرزند حافظ باشه.

پس نور چشم و رفتن نور چشم، برخلاف اونچه فرمودند، حتماً به معنای داغ فرزند نیست. ضمن اونکه می‌تونه اصلاً به معنی از دست دادن شخصی چون معشوق هم نباشه.

مثل بازی مافیا که در اون هر اتفاقی می‌تونه دو تاعلت داشته باشه. قطعیت توش نیست. و طراحی بازی به گونه‌ای هست که نشه در اون نتیجه‌ی قاطع گرفت، حافظ هم سخنش رو تقریباً به این شکل بیان می‌کرد. با این تفاوت که می‌شه از سخنش بیش از دو معنی برداشت کرد. چنین چیزی طراحی کرده بود، چنین بازی می‌کرد، وقتی اون بازی یعنی بازی مافیا مد نبود.

پس قرة العین چی شد؟ معنی نور چشم می‌ده، اما حتماً به معنی فرزند نیست، برخلاف اونچه اغلب در این موضوع، یعنی در اشاره به فرزند، مورد استفاده دیگران بوده.

یا در شعر حافظ اشاره‌ی مستقیم به نور چشم؛ که معنی فرزند داره، یا رود که یک معنی اون جگربند، جگر گوشه و در اشاره به فرزند هست، می‌تونه به معنی فرزند به کار نرفته باشه. ممکنه معشوقش بوده باشه. یا حتی می‌تونه در معنی فرزند و معشوقی باشه که نور چشم هستند، و اشاره‌ی اصلیش به اون نور چشمی باشه که به وسیله‌ی اون، حقایق رو می‌بینه که معشوقش هم یکی از اون راه‌های دیدن حقیقت بود.

اینکه حافظ مدت زیادی مجرد زندگی کرده، یا به روایت رایج‌تر امروزی بین جوونترها، سینگل بوده در شعر حافظ مورد اشاره هست:

در این باغ ار خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد.

می‌تونه به عنوان شاهدی در زندگی طولانی بدون همسر باشه.

دگر، پیرانه سر حافظ…

در این باغ از خدا خواهد یا ار خدا خواهد…

ضمن اینکه معشوق در شعر حافظ، با شناخت و نور چشم آمیخته هست. همونطور که شراب در شعر او، با نور چشم پیوند خورده. می‌گفت نور شراب میاد و نور چشم میشه. یا معشوق نور چشم می‌شد. یا موارد دیگه مثل «خاک ره آن یار عزیز» نور چشمش می‌شد.

در غزل 404 بیت 5 می‌گه:

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این.

 

منظورش از «پسر»، پسری بهتر از این، حتماً فرزند خودش یا فرزند دیگری نیست. درباره‌ی خود موضوع «عشق» هست. که می‌تونه به نور چشم شدن حافظ منجر بشه:

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم

مادر دهر ندارد پسری بهتر از این

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم، یعنی دل بدان نور چشمی، مثل نور چشم، که مادر دهر پسری بهتر از این نداره. این بیش از اینکه اشاره به یک فرزند، یعنی پسر خودش یا دیگری باشه، در اشاره به سبک زندگیش هست. که نور چشم شدن، که هنر عشق می‌دونست رو از بهترین چیزها در این دنیا می‌دونست.

آنجا که فیض جام سعادت فروغ توست

فروغ به معنی نور هست. جام و شراب هم که یکی از نور چشمی‌ها بود. هنر عشق این بود که نور چشم او می‌شد. مصراعی که خوندیم رو به ساقی گفته بود:

بازآی ساقیا که هوا خواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعا گوی دولتم
زآنجا که فیض جام سعادت فروغ توست
بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم

ضمن اینکه بندگی، به مردمک چشم هم مربوط میشه. بنده، مردم، مردمک چشم. قبلاً شرح دادیم.

توی اون دوبیت قبلی هم، در مورد موضوع «شراب و معشوق» در نظر خودش، و در معنای مورد نظر خودش صحبت می‌کنه،

 

که هر دو هم در قالبی، و در جریاناتی، نور چشم می‌شن.

من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس

بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این

بهترین حالت قدح نوشیدن و لب ساقی بوسیدن، ختم به نور چشم شدن هست. که نگوید دگری بهتر از این. و مادر دهر ندارد پسری بهتر از این.

و در مصراع‌های زوج هست:

بر در میکده می‌کن گذری بهتر از این

که در این باغ، منظور از باغ، باغ دیده در شعر حافظ هم هست، که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این.

کسی توصیه‌ای از این بهتر نمی‌کنه، اون توصیه هم سخنی، و راه و روشی و سبک زندگی هست که حافظ پیشنهاد میده. که در آخر یا در نتیجه یا هر جای دیگه‌ای، معشوق یا ساقی یا قدح شراب، نور چشم بشن.

و در بیت پایانی از قلم خودش و از شعر خودش و معنایی که در اون هست تعریف می‌کنه.

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین

که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این

یادمون هم باشه چنانچه حافظ در قطعه‌ای خطاب به دوستی که شاید نورچشمش باشد، می‌گوید: نتیجه‌ی کلکش، نتیجه‌ی قلمش و نتیجه‌ی کار او، سواد بینایی است. و مرتبط با نور چشم شدن می‌شود

 

در غزل 228 می‌فرمایند:

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود…

میوه در این باغ، به همان میوه‌ای که نور چشم می‌شه بی ارتباط نیست… مثل فرزند که میوه‌ی دل یا میوه‌ی جان هست.

پیش پایی به چراغ تو ببینم…

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود…

 

ضمن اینکه «باغ» در شعر حافظ، به باغ نظر و باغ دیده و حدیقه بینش و مواردی که در دو جلسه‌ی شراب، به ویژه در جلسه دوم شراب و شناخت که پیشنهاد میشه دوباره بشنوید، می‌تونه مربوط بشه. در اینجا هم می‌گه که در این باغ، نبینی، یعنی باغی که مربوط به نظر کردن هست. باغ ِ نظر. باغ دیده. حدیقه بینش.

 

جای دیگری می‌گه:

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای

آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای

 

نور چشم بودن، حتماً به معنی فرزند بودن نیست. نور چشم به مساله‌ی شناخت و دیدن حقیقت، همون «فروغ دیده‌ی حق باوران» مربوط میشه.

و وقتی که معشوق با او هست، نور چشمش می‌شه. حتی خاک کوی معشوق، خاک در معشوق نور چشم او می‌شه:

ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده‌ی دل نورانی.

یعنی نورچشم حافظ بشه. معنیش این نیست که فرزند او بشه. یا فرزند دیگری باشه، که نور چشم و جگربند و رود عزیز او بشه. البته یه ارتباطی داره که اون رو بعداً بیان می‌کنیم.

وقتی هم که معشوق یا شناختی که با معشوق عجین شده، در دسترس او قرار نمی‌گیره، مرتبط با چشم، یا همون باغ نظر، یا حدیقه‌ی بینش… از اشک ریختن و سیل سرشک چون لب جوی و رود روان سخن می‌گه.

یعنی اون رود، اگرچه به معنی فرزند، یا حالا زن جوان و نیکو هست، ولی به معنی نور چشم هم هست. ضمن اینکه همون رود، به چشمی که گریان هم هست، مثلاً در دوری یا در داغ عزیز، اشاره داره. رود مثل سفیدرود. اروندرود. یا زاینده رود، حافظ توی شعرش میگه «زنده رود» یا رود جیحون، رود ارس.

 

توی شعرش بین گریه‌ی چشمش و رود دجله مسابقه میذاره.

دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر

سینه گو شعله آتشکده فارس بکش
دیده گو آب رخ دجله بغداد ببر

 

پس به سادگی نمیشه بگیم منظورش فرزندی بوده که جنسیتش مذکر یا مونث بوده. درباره‌ی تشخیص جنسیتش هم صحبت می‌کنیم.

حافظ می‌گفت: زجاج، که معنی شیشه داره. و در اشاره به شیشه‌ی شراب بود. ضمن اینکه زجاجیه هم پرده‌ای یا طبقه‌ای در چشم بود.

می‌گفت عنب، که به معنی انگور و در اشاره به شراب یا اونچه شراب رو از اون می‌گیرند یا شراب از اون بدست میاد، و عنبیه پرده‌ای در چشم هست.

در نمونه‌ای دیگه، در همین مورد می‌گفت:

به سان باده صافی در آبگینه‌ی شامی…

معنی آبگینه میشه شیشه، شیشه همون زجاج میشه، که زجاجیه، مربوط به چشم و دیدن و اون ماجرای نور چشم شدن، یعنی دیدن حقایق هست.

بیا به شام غریبان و آب دیده من بین
به سان باده صافی در آبگینه شامی

اینجا که اشاره‌اش مستقیم به چشم هست، شراب رو هم آورده، آبگینه رو هم مستقیم در ارتباط و در کنار شراب آورده. شراب نور چشم می‌شد، آبگینه که به شیشه یا زجاج مربوط می‌شد، یک زجاجیه‌ای هم در اون پنهان بود.

حافظه دیگه. البته این امتیازشه. تواناییشه. اینطور سخنش رو بیان می‌کرد.

ما گفتیم پس؛ از روی کلمه‌ی «رود» که معنی فرزند یا زن نیکو می‌ده، نمی‌تونیم فقط بگیم در موضوع داغ عزیز صحبت کرده، یک طرف ماجرا هم به «نور چشم» شدن مربوط بود. که دو جلسه راجع به این مطلب صحبت کردیم.

در مورد استفاده از کلمه‌ی «مردم» یا «انسان» برای اشاره به «مردمک چشم» که در  شعر فارسی رایج بود. مثل اونی که حافظ می‌گفت:

مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا این ظلم بر انسان کنند

انسانش دارای ایهام بود. هم مردمک چشم، هم انسان، بنی بشر. این رو همه گفته بودند.

ما یه کمی دقیق‌تر که نگاه کردیم، گفتیم حافظ «بنده» رو هم به عنوان مردمک چشم به کار برده. حتی «عام» و «عامی» و «غلام» رو هم به معنا و در جایگاه مردم و مردم چشم به کار برده. در قالب معنی که در سخنش و مرتبط با محتوای کلامش بیان کرده بود. تشبیه کردیم به موارد مخفی، پیام پنهان یا ویژگی که امروز در یک بازی، کتاب، فیلم یا کارتون و… به کار می‌برند. بهش میگن «ایستر اگگ». و واقعاً هم همینطوری بود. مثل همین آبگینه‌ای که بالاتر مثال زدیم. و موارد بسیار دیگه.

یا وقتی می‌خواست بگه «نور چشم» فلانی هستم، یعنی عزیز فلان شخص هستم.

می‌گفت: «غلام» همت آنم… مثل انسان و مردم و بنده و عام و عامی می‌گفت من غلامم، غلام یعنی مردم چشم هستم. بلکه یعنی نورِ چشم فلان شخص یا فلان گروه هستم.

 

غلام همت دردی کشان یک رنگم

ما فکر می‌کنیم حافظ گفته غلامم. یعنی کوچیکم. بنده‌م! در صورتی که با توجه به محتوای جلسات شراب در همین پادکست، می‌گه من مردم چشم، یا نورِ چشمِ دُردی کشان یک رنگم.

ضمن اینکه همت به معنی بلند نظر هم هست. نظر هم مرتبط با چشم میشه…

من غلام نظر آصف عهدم کاو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است.

میگه، من چشم وزیر زمانه یا آصف عهد هستم. چون او، صورت خواجگی و سیرت درویشان دارد. من چشم او هستم. اون چشمی که بصیرت داشت. نور چشم او هستم.

از خودش تعریف می‌کرده. بقیه فکر می‌کردند داره از اونها تعریف می‌کنه.

این رو هم جلسات قبل گفتیم، در مورد «بنده» به عنوان مردم چشم می‌گه:

که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی

ما می‌خواهیم به موضوع «پسر» یا «دختر» بودن در قالب «نور چشم» در شعر او دقیق‌تر بررسی انجام بدیم.

که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی

سر خدمت تو دارم، بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی

در مورد اعضای بدن، در قالب عنوانی احترام‌آمیز مبارک رو به کار می‌برند. دست مبارک، پای مبارک، گوش مبارک، خاطر مبارک. در اینجا هم می‌گه قدر من رو بدون که مثل من، مثل چشم من کمتر چشمی پیدا میشه. کمتر چشم مبارکی چون چشم من پیدا میشه.

سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی.

غلام رو در معنی مردم چشم یا مردمک چشم به کار برده بود.

برسان بندگی دختر رز گو به درآی… دختر رز که شراب بود. نور چشم بود. یا نور چشم می‌شد. بندگی رو در معنای «مردم چشم» و مرتبط با نور چشم به کار برده، که «نور چشم شدن» در شعر و دنیای فکری حافظ، به معنی حقیقت رو به نحو دیگری دیدن بود. برسان نور چشم بودن شراب رو، بهش بگو. این هم اظهار بندگی کردن میشه.

یا می‌گفت: سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

خال مشکین که بدان عارض گندم گون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

نور چشم شدن خال رو یا سر آن دانه که نور چشم می‌شد رو، در جلسه دوم شراب دنبال کنید. در اینجا می‌گه: «سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست». «آدم»ش به معنی «انسان»، به معنی مردم، به معنی مردم چشم یا مردمک چشم هست. به جز اون «آدم»ی که ابوالبشره. حضرت آدم.

 

این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسی است در حدیقه بینش ز خال تو

می‌گفت: اون خال هم که شبیه مردمک چشم هست، مدار نوره. یعنی برای چشم نور داره. و نور داشتن برای چشم یا نور رسیدن به چشم، یا نور چشم شدن، به معنی دیدن حقیقت هست. مثل فرزندی که نور چشم هست.

سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست… شبیه به گشایش حافظ در «آن»، خرابی بودن هم می‌تونه باشه.

 

پسر رو هم باید در شعر او، در یک معنی به همین نور چشمی که از شراب یا از معشوق یا هر چیز دیگری به چشم او وارد می‌شه. و او حقایق رو می‌بینه، در نظر داشته باشیم. مثل:

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی.

جام می‌ای که نور چشم هم هست. فرزند یا پسری که نور چشم است.

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

یعنی نور به چشمت برسه و حقایق رو به گونه‌ای دیگر ببینی. در ادامه اون غزل هم صحبت از نور عشق یا نور عشق حق کرده و اشاره داره که وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زاین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

وجه که معنی صورت میده، صورت که نور داشت. و صاحبنظر یا صاحب دیده؛ به معنی نور به چشم رسیدن نزدیک بود. در موارد دیگری به پادشاه گفته بود، چندان بمان که به این مقام برسی. و بعد صحبت جوانی و پیری رو با مخاطبش داره:

در اون غزل صحبت از وقت صبحدم، که نور چشم می‌شد، ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی

و صحبت از پیر می فروش، که شراب هم نور چشم می‌شد می‌کنه. و می‌گه این حرفها گفتنی نیست. گفتا نه گفتنی است سخن، گرچه محرمی

حتی در ادامه و در دنباله‌ی شراب خوردن، که نور چشم می‌شد. و او حقایق رو می‌دید، می‌گفت چه اشکالی داره که ما شراب بخوریم؟ شرابی که نور چشم می‌شد. شرابی که کمک می‌کرد که او حقایق رو ببینه. می‌گفت این چه اشکالی داره که به کمک اون عیب‌ها از بین می‌ره، یا عیب‌ها رو از بین می‌بره. اگر هم در دیدن این حقایق، اشکالی باشه، چشمی که حقایق رو بدون اشکال و بدون ایراد (بدون عیب) ببینه، کجاست؟ کی داره؟

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست

این موارد بخشی از جلسات شراب بود. در مورد نور چشم و مردم چشم، ارجاع دادیم بیشتر به نوبت دوم شراب.

«مردم بی‌عیبش»، مردمک چشم بی‌عیب هست، می‌گفت شراب حقایق رو آشکار می‌کنه. و چه شود گر من تو چند قدح باده خوریم. می‌گفت خون رزه، خون انگور هست، خون تو که نیست. امروز میگن مال بابات که نیست.

می‌گه حالا گیرم که اشکالی هم داشته باشه، ما حقایق رو به خوبی نبینیم، “مردم بی‌عیب کجاست“. کدام مردم، کدام مردمک، کدام چشم هست که حقایق رو یا همه حقایق رو بدون اشکال، و به درستی دیده باشه.

یا به قول اونهایی که میگن نور چشم، توی شعر حافظ میشه فرزند، اینجا باید بگیم کدوم بچه هست که همیشه راست میگه. میگن حرف راست رو از بچه بشنوید. حالا کدوم بچه، یا به قول حافظ کدوم نور چشم یا نور چشمی هست که همه چیز رو درست و بدون اشکال بگه…

مردم بی‌عیب و مردم با عیب، به معنای مردمک چشمی که حقایق رو به درستی ببینه یا حقایق رو به درستی نبینه، توی شعر حافظ استفاده شده.

مثل:

دیده‌ی بدبین بپوشان… یعنی مردمک چشم دارای عیب داری. اونطوری به قضیه نگاه نکن. دیده‌ی بدبین بپوشان…

هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند…

اینجا منظور از چشم بد، فقط حسادت یا به قصد لذت نیست. یعنی هر کسی که زیبایی‌های روی تو رو به درستی نبینه… در مورد زیبایی‌های معشوقش سخن می‌گفت. همون زیبایی‌هایی که به چشم حافظ می‌اومد، اما در نظر دیگران عیب بود…

«پسر» به معنای جگر گوشه، فرزند، که «نور چشم» هست، در شعر حافظ مربوط به همان «نور چشمی» هست که به دیدن حقیقت ارتباط داره:

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه‌ی مردم دادم…

 

در معنی این بیت گفته‌اند ممکنه دل به فرزند دیگری بسته بوده. دل بسته، یعنی چشم داشته. استغفرا… من قال هذا.

یا مثلاً در فراق یا در مرگ فرزند دیگری؛ یا مثلاً فرزندِ؛ دیگری سروده.

جگر گوشه و فرزند و رود و… می‌تونند به معنی نور چشم در شعر حافظ باشند. که باعث دیدن حقایق می‌شدند. اینکه او فرزندی رو از دست داده بود، در یک قطعه هست:

آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان

در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی

تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند

سرجمله‌اش فروخوان از میوه بهشتی

میوه‌ی بهشتی در حساب ابجد، می‌شه 778.

شخصی که قاسم غنی بود “این قطعه رو بدون هیچ مدرکی متعلق به یکی از نزدیکان حافظ می‌داند، نه فرزند او.”

اینجا چند تا نکته وجود داره. یکی اینکه «انگور» مرتبط با شراب، از میوه‌های بهشتی هست. شرابی که نور چشم می‌شد، مثل استفاده از جگر گوشه، مثل فرزند، که نور چشم بودند.

ضمن اینکه میوه، به معنی ثمر هست.

که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این…

که در شعر حافظ، باغ، به معنی باغ نظر هم بود. باغ دیده، حدیقه بینش، که حدیقه اشاره به حدقه‌ی چشم بود.

اگرچه میوه به معنی فرزند، که فرزند هم نور چشم بود، میشه. و در اینجا؛ یعنی در، که در این باغ نبینی… یک اشاره‌ای به نور چشم هم داره… ولی الزاماً به معنی فرزند نیست. می‌تونه در اشاره به همون فریم‌ورکِ نور چشم شدن باشه. می‌تونه در اشاره به اون چارچوبِ نور چشم شدن باشه.

توی این دو بیت که میگه تاریخ وفات «آن میوه بهشتی» رو از معادل ابجد «میوه بهشتی» بخون:

آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان

در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی

تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند

سرجمله‌اش فروخوان از میوه بهشتی

 

فرمودند «میوه بهشتی» به حساب ابجد می‌شود 772. و در ادامه فرمودند 20 سال قبل از وفات حافظ. یعنی فقط اشتباه لپی نبوده. سال وفات حافظ رو برخی میگن 792. یعنی در مورد 772 مطمئن بودند. اشتباه لپی یا لفظی نبود. احتمالاً تبدیل حروف به اعداد ابجد رو اشتباه محاسبه کردند. ما هر جوری حساب کردیم، «میوه بهشتی» در حساب ابجد، 772 نشد. شد 778. دیگران هم که حساب کرده بودند، همین مقدار رو بدست آورده بودند. یعنی 778.

سال وفات سلمان ساوجی، 778 هست. که حافظ استقبال‌های زیادی از شعر او داشته.

سخن ما در این نوبت این بود که با توجه به شواهد دیگه، نور چشمش یا رود یا پسر یا جگر گوشه یا… حتماً نباید فرزندش باشه.

حالا باز هر جور صلاح می‌دونید.

میوه، اون میوه‌ای هست که به «نور چشم» مربوط هست. کدوم میوه نور چشم می‌شد؟ اعتقاد قدیمی این بود که یک نوری در چشم هست، حافظ می‌گفت یه چیزی مثل شراب میاد نور چشم ما میشه. مثل «دختر رز» که همون «دختر» یعنی فرزند بودنش، نور چشم هست.

 

پس یکی انگور بود که میوه‌ی بهشتی بود. و می‌تونست نور چشم بشه. یکی هم فرزند بود که «نور چشم بود». یا معشوق.

 

گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود…

 

پس میوه، به معنی ثمر بود. ثمر هم در باغ بود. در باغ دیده، که در این باغ نبینی ثمری بهتری از این… میوه معنی فرزند هم می‌داد که نور چشم بود.

میوه‌ی بهشتی، که نور چشم هم باشه… می‌تونه انگور باشه. و میوه‌ای که معنی فرزند بده، که نور چشم باشه. و انگور که به شراب مربوط میشه و در شعر حافظ به نور چشم شدن و حتی تاک یا انگور به عنوان یک میوه‌ی پرتوزا معرفی شده. «خورشید تاک».

نزد حافظ، انگور خاصیت پرتوزایی‌ای که اون زمان کشف نشده بود رو داشت. بهش اشاره کرده.

ما این روی توی جلسه دوم شراب توضیح دادیم، و روایت حافظ درباره‌ی شراب رو با روش کشف رادیوم به شوخی و جدی مقایسه کردیم، که ماری کوری تکه‌ای از فلز رادیوم رو، روی نگاتیو فیلم نورندیده‌ای گذاشت. و بعد فرداش دید که فیلم انگار نور دیده باشه. و فهمید که رادیوم پرتوزایی داره. اونجا توضیح دادیم حافظ در روشی مشابه، یعنی شب خوابید، یه اتفاقاتی افتاد، انگار که نور دیده باشه… صبح بلند شد، یا سحر بلند شد. و مستقیم اشاره کرد…شبیه به همون اتفاقی که برای ماری کوری افتاد… نگفت رادیوم نور داره. چون رادیوم در دستش یا در دسترسش نبود. گفت انگور پرتوزایی داره. گفت از مُشک و شراب، نور ساطع میشه: شرار چراغ سحرگهان.

می‌گفت به مثل انگور نور داره. و در شعرش، می‌گفت: شَمسَةَ: یعنی خورشید تاک. خورشید انگور. در خارج از شعر حافظ، انگور نور نداره.

در نوروزنامه‌ی خیام هم بود که: آب انگور رو گرفتند، ریختند توی یه خم. به باغبان گفتند هرچی شد، بیا به ما بگو. یه روز باغبان گفت: “این شیره همچون دیگ بی آتش می‌جوشد. در مورد رادیوم هم به مثل همین بود، بدون اینکه بسوزه، نور ساطع می‌کرد. اینها موضوعش و شکلش و دلایلش فرق می‌کنه، ما در یک مقایسه، برای بیان منظور حافظ مثال زدیم. و داستان رادیوم رو بیان کردیم. خدا ببخشه ولی نظر به همچین مواردی؛ حافظ به اثر پرتوزایی شراب، با توجه به اینکه نور چشم می‌شد اشاره کرده بود.

امروز چون می‌دونیم موز پتاسیم داره، میگن پرتوزاست. یعنی رادیواکتیویته داره. اگر توی جدول یا جایی دیدید میوه‌ی حاوی رادیواکتیو، موز هست. ولی توی شعر حافظ، شراب هست. پرتوی شراب، نور چشم شدنش می‌شد. چون شراب، نور داشت. حافظ اون رو عزیز، و در کنار فرزند یا دختر می‌آورد. حتی می‌گفت دختر رز، نور چشم یا نور چشمی هست.

 

دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری… معنی دلبند، که میگه همیشه مزن لاف زلف دلبندان، میشه کسی که انسان او را دوست دارد، مثل فرزند عزیز… فرزندی که نور چشم هم بود. مثل قرة‌العین. یا معشوق، که او هم نور چشم و نورچشمی بود.

رای یعنی نظر. نظر هم یک معنی دیگرش، بیرون از رای و عقیده، چشم می‌شه. تیره رای شدن، یعنی از دست رفتن نور چشم. توی بیت بالا، به معنی از دست دادن تشخیص صحیح و قضاوت درست هست. یعنی بد رایی، بد اندیشی، خرد تیره. ولی همین بد اندیشی، در اثر از دست دادن نور چشم، و حقیقت رو به چشم بد یا ناصحیح دیدن و مردم با عیب، یعنی مردمک چشم دارای عیب داشتن هست. یعنی نور چشم نداشتن. تیره رای شدن. نور چشمی که در شعر حافظ، به معنی نور چشمِ دیدن حقایق بود. نور چشمی که می‌تونست فرزند یا معشوق هم باشه.

جای دیگری میگه:

پدر تجربه، ای دل تویی آخر ز چه روی
طمع مهر و وفا زاین پسران میداری

مهر که به معنی خورشید، که منبع نور هست. تجربه به معنی بررسی بدن برای تشخیص بیماری، مثل معاینه. ضمن اینکه معاینه به چشم دیدن و به عیان دیدن، مرتبط با دیدن، مرتبط با «پسر» که نور چشم بودن و مربوط به دیدن می‌شد هست. حافظ جای دیگه‌ای میگه: گو این سخن معاینه در چشم ما بگو. مثل همون تجربه که معنی بررسی بدن برای تشخیص بیماری هست. یه روش‌های عجیب و غریبی در پزشکی قدیم بود، یه چیزی رو خیلی پودر می‌کردند. خیلی ریز می‌کردند. می‌ریختند توی چشم، برای تقویت چشم، حافظ که احتمالاً از این کارها نمی‌کرده، ولی می‌گفته هر کسی که معتقده خاک کوی معشوق، توتیاست. یعنی از داروهای چشمی هست. برای تقویت باصره به کار می‌ره، بگو بیاد، اون رو، یعنی خاک کوی معشوق رو که نور چشم او می‌شد، توی چشم من امتحان کنه. «گو این سخن معاینه در چشم ما بگو». یعنی خاک کوی معشوق، نور چشمش می‌شده.

انقدر توی دیوان حافظ مواردی درارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با چشم و «نور چشم» شدن به کار رفته که اگر بخواهیم معشوق یا فرزند بگیریم، خاکم به دهن، باید بفرستیمش به رقابت با فتحعلی.

 

فقط من یه نکته‌ی دیگری رو هم در این مورد ذکر کنم. در نوروزنامه خیام، گفته شده که زر، اکسیر آفتاب هست. و اولین کسی که زر استخراج یا ماین کرد، «جمشید» بود. همون که جام جهان نما داشت. جام جم به نام او بود. جام جمشید یا به اختصار جام جم.

همون که اسرار رو در جامش می‌دید. و حافظ جام جم رو به چشمی که نور بهش رسیده باشه مرتبط می‌کرد. یا مرتبط با شراب که نور چشم شدن داشت، می‌کرد. خیام در همون مقاله، ادامه می‌ده: قرة عین الدین یعنی روشنایی چشم دین، منظورش در اشاره به قرة العین، همون، نور چشم هست.

همون که موضوع صحبت این جلسه‌ی ما بود که بالاخره نور چشم حافظ، پسرش بود یا دخترش؟ و دیدیم که موضوع فراتر از این موارد هست.

خیام در ادامه میگه:

و شرف زر بر گوهرها (یعنی برتری طلا، ارزش طلا) چنان است که شرف آدمی بر دیگر حیوانات، و از خاصیتهای زر یکی آنست که دیدار وی چشم را روشن کند. همین نور چشمی که حافظ می‌گفت، چشم دیدن حقیقت هست. و چند خاصیت دیگه برای طلا ذکر می‌کنه و سومیش این هست که «نیکویی صورت افزون کند». حافظ هم درباره‌ی زن جوان نیکو سخن می‌گفت… ولی یه نکته درباره‌ی «نیکویی صورت افزون کردن»! که خیام گفته بود؛ در غزل 424 از دیوان، می‌فرماید:

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای
آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای

و در بیت بعد هم می‌گوید:

از دامن تو دست ندارند عاشقان

پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای

پیراهن دریده، پیراهن حضرت یوسف بود. یا پیراهن یوسف (ع) هم دریده بود. که بعداً پیراهنی رو فرستاد که نور چشم شد. یعنی پدرش یعقوب (ع) به چشمش کشید. و چشم نابیناش، بینا شد. و معروف هست. و دریده شدن پیراهن صبر هم تشبیه جالبی و وصف لطیف و شاعرانه‌ای در مقام یعقوب (ع) و شرایطی که بر او گذشت، هست.

توی پزشکی یا چشم پزشکی اون زمان، بخش عمده‌ای از درمان چشم، با برگرداندن نور چشم یا حل مشکل نور چشم بود. بسیاری از مشکلات چشم با نور چشم حل می‌شد.

مثل سریالی کمدی که پزشک دربار، هر بیماری رو مرتبط با سردی می‌دونست و نبات تجویز می‌کرد.

بسیاری از کارهایی که می‌کردند تا چشم خوب بشه، می‌شد برگردوندن نور چشم. هر چیزی که چشم رو ضعیف می‌کرد، می‌شد از دست رفتن نور چشم. واحد سلامت یا بیماری چشم، نور چشم یا سوی چشم بود. مثل الآن که به فرض سرمازیستی یا انجماد عمیق هست، میگن جان طرف رو یه روزی که علم پیشرفت کرد، به جسمش برگردونند. یه همچین چیزی. سرمازیستی رو جستجو کنید، اگر تا الآن چیزی در موردش نشنیدید یا نخوندید. موقعی که طرف رو منجمد می‌کنند دیگه قابل برگشت نیست، مگر اینکه یا تا زمانیکه در آینده علم پیشرفت کنه و بشه این کار رو کرد. گویا در مورد اموات به کار میره. آن جان ز تن رفته به تن بازرسانند. نه، آن جا به تن رفته به تن بازرسانند.

دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
آن جان ز تن رفته به تن بازرسان

در این غزل هم در مورد نور چشمش یا نورچشمیش، میگه که وطنش؛ یعنی وطن نورچشمی؛ دیده‌ی حافظ بود یا هست.

نور چشم شدن، به معنی حقیقتی رو دیدن. حقایق رو به گونه‌ای دیگر دیدن، حافظ همونجوری و در همون معنا به کار برده بود. یه فاکتور کلی در درمان چشم وجود داشت، این بود که نور چشم دوباره به چشم برگرده… نگاه امروزی به چشم پزشکی نبود. قرةالعین هم به چیزی گفته می‌شد که مایه‌ی روشنی چشم بشه. و کنایه از فرزند بود.. حافظ هم به پیراهنی اشاره می‌کرد که نور چشم میشه…

«از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای» نزدیک به همان قرةالعین در سخن خیام هست.

از من جدا مشو که توام نور دیده‌ای

آرام جان و مونس قلب رمیده‌ای
از دامن تو دست ندارند عاشقان
پیراهن صبوری ایشان دریده‌ای

و در بیت بعد می‌گوید:

از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک
در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای

ضمن اینکه بُخت، با همون املای بخت، به معنی «پسر» و «بنده» هست، که این دو مرتبط با «نور چشم» می‌شدند… مرتبط با مردم چشم. یا مردمک چشم. حال آنکه خود کلمه‌ی چشم، در اینجا اومده. دلبر هم که معنی معشوق یا نور چشم داره، حضور داره. «دلبر»ی که در «دلبری» هست. کلمه «دلبر» در «دلبری»، در مصراع دوم.

این بیت آخر که توضیح دادیم، در اشاره به نیکویی صورت افزون کردن هست. همچنین مرتبط با دو بیت قبلی در همین غزل که نور چشم شدن و نزدیک به سخن خیام در اون مقاله بود. انگار که داره نشونی‌های اونجا رو هم میده…

در غزل 302 هم مشابه این معنی رو ذکر کرده. همین که می‌گفت در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای، چشم بد از تو دور باشه:

فی جمالِ الکمالِ نِلتَ مُنی
صَرفَ اللهُ عَنکَ عَینَ کمال

فی جمال الکمال نلت منی
صرف الله عنک عین کمال

 

حالا به عنوان یک شوخی، توی اون غزل حافظ از سلما (سلمی) سخن گفته. «سلما» اسم زن هست. و اغلب کنایه از معشوقه.

ضمن اینکه معشوق هم نور چشم بود. حافظ یک کاری که می‌کرده، این بوده که عبارتی رو در بخشی از یک کلمه پنهان می‌کرده که یا مراعات نظیر داشته، یا بخشی از اون اسراری بوده که مخفی می‌کرده. مثلاً توی یکی از کتاب‌های حافظ‌پژوهی گفته‌اند: وجهی یعنی کلمه‌ی وجه، به معنی صورت، که در کلمه‌ی موجه پنهان هست.

جمال چهره توی حجت موجه ماست

به رغم مدعیانی که منع عشق کنند

جمال چهره تو حجت موجه ماست

 

یه وجه، که به معنی صورت هست، در کنار عبارت چهره، در قالب مراعات نظیر در کلمه‌ی موجه پنهان یا آورده شده.

یا یک شخص دیگری می‌گفت حافظ «خر» رو گاهی به شکل مخفی در شعرش به کار برده، اما چنان لطیف که تا دقت نکنی، متوجه نشی. مثل: بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخر. «خر»ی که در «مخر» مخفی هست، در کنار گاوی که در همین مصراع به کار برده شده.

بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر

سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد

 

در  مصراعی میگه:

هیهات از این گوشه که معمور نماندست.

 

می‌رفت خیال تو ز چشم من و می گفت
هیهات از این گوشه که معمور نماندست

منظورش از گوشه، گوشه‌ی چشم هست.

یک گوش هم در کنار چشم آورده. «گوش»ی که در «گوشه» پنهان هست.

 

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند.

 

…چرا به گوشه چشمی به ما نمی‌نگری

دعای گوشه‌نشینان بلا برگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمی‌نگری

 

یا گوشه چشم رضایی به منت باز نشد.

گوشه چشم رضایی به منت باز نشد
این چنین عزت صاحب نظران می‌داری

میگه: افسوس، دریغ، حسرت که این گوشه یعنی گوشه‌ی چشمش، نور نداره. معمور نماندست. هیهات از این گوشه که معمور نماندست. معنی معمور یعنی آباد. ضمن اینکه آباد بودن برای باغ هم هست، که در شعر حافظ میشه باغ نظر. و معنی دیگر آباد مسکون، به معنی مورد سکونت و دارای جمعیت از مردمان هست. که مردم همون مربوط به مردمان یا مردمک چشم میشه. بعد توی این مصراعی که چشم داره، یک «گوش» هم در «گوشه» پنهان کرده.

می‌فرماید:

ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر

توی «ببر» یه «بَبر» دیده میشه. «عنقا» که پرنده‌ی افسانه‌ای بوده. «قیاس» هم به معنی اسب تازنده هم هست.

ما گفتیم این موضوع توی دنیای امروز، در قالب «ایستر اگگ» در مدیا هست. موارد مخفی، پیام پنهان یا ویژگی که امروز در یک بازی، کتاب، فیلم یا کارتون و… به کار می‌برند. در شعر حافظ فراوان به کار رفته.

و ما به مواردی اشاره کردیم که خیلی کاربرد و معانی جدی داشت. مثل «خون سیاووش»، که گفتیم چون خون در شعر حافظ، به آهوی ختن و نافه‌ی مراد می‌رسه، اشاره به «ختن» و اون منطقه در زندگی و در مورد سیاوش یا سیاووش هست. این رو در جلسه شرح «خون دل» در شعر حافظ بیان کردیم.

اسمش رو گذاشتیم فریم‌ورک. فریم‌ورک به معنی چارچوب هست. قابلیتیه که معمولاً با کمک گرفتن از مجموعه ای ازدستورالعمل‌ها، کتابخانه‌ها، کلاس‌ها و در کل امکانات فراهم شده از جانب یک یا چند موضوع یا محتوا و بخش، ساختاری جدید ایجاد می‌کنه تا به کارگیری اون مساله در راستای اهداف اون موضوع خاص، ساده‌تر و با سهولت بیشتری نتایج خاص خودش رو محقق کنه. توی نرم‌افزار استفاده میشه. ما اونجا خون دل رو در قالب فریم‌ورک بیان کردیم و توضیح دادیم.
این پنهان کاری‌های حافظ رو گفتند؛ “شیرین‌کاری‌های پیدا و پنهان در غزلسرایی حافظ” هست. توی این غزل هم حافظ به «سلما» که به صورت «سلمی» نوشته می‌شه اشاره کرده. یه جایی حافظ می‌گه: “از گفته‌ی کمال دلیلی بیاورم…” بعد یک بیت از کمال الدین اسماعیل میاره…

اینجا که معشوق، نور چشمش هست. و همون سخنی رو میگه که در غزلی گفته که اشتراک معنی داره با اونچه خیام در نوروزنامه آورده.

خیام به چه مواردی اشاره کرده بود؟

گفته بود طلا، «نیکویی صورت افزون کند». و در همون مقاله از قرةالعین، به معنی نور چشم یاد می‌کنه. و دو بیت از حافظ رو مرتبط کردیم با سخن خیام.

در مقاله خیام، مربوط به محتوای غزل شماره 428، یا نزدیک به محتوای اون غزل، نشانه‌هایی وجود داشت که گویی حافظ به اون مطالب در مقاله خیام اشاره داشت… مثل قرة‌العین که به معنی نور چشم بود.

جمشیدی که در شعر حافظ به جام جم و نور چشم شدن متصل بود.

همچنین “افزون شدن نیکویی صورت”.

ما از اون غزل، به واسطه‌ی معنی «در دلبری به غایت خوبی رسیده‌ای…»، وارد بیت مشابهی در غزل 302 شدیم، که اونجا هم گفته بود سلما…(سلمی) و نظر به موارد مخفی و پنهانی امروزی که بهش «ایستر اگگ» در مدیا گفته می‌شه، گفتیم از اونجا که سال وفات سلمان ساوجی 778 بود، و معادل ابجد «میوه بهشتی» سال وفات سلمان می‌شد که حافظ از اشعار او استقبال کرده بود. و «نور چشم» در نظر حافظ، فقط فرزند نمی‌شد. و سلمی، که معنی معشوق داشت. و معشوق در نظر حافظ، نور چشم بود… می‌تونست روی کاغذ چیزی شبیه به «گوش»ی که در «گوشه» بود. و در کنار «چشم» ذکر شده بود.

یا «وجه»ی که در «موجه» بود. و در کنار «چهره» آمده بود.

یا روم به دیوار و بلا نسبت «خر»ی که در «مخر» بود. و در کنار گاو آورده شده بود. و بسیاری موارد دیگه در شعر حافظ باشه.

ما هم اشاره کردیم بخشی از اسم «سلمان» رو میشه در قالب «سلمی» در اون بیت مشاهده کرد. یا مثل اشاره به کمال در اون بیت،

ور باورت نمی‌شود از بنده این حدیث
از گفته “کمال” دلیلی بیاورم:
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم

 

اینجا هم بخشی از اسم سلمان، که در شعر حافظ آمده. چون گفتیم تاریخ از دست دادن “آن میوه بهشتی”، سال وفات اون شاعری بود، که حافظ از اشعار او استقبال‌هایی داشته. یعنی سال 778 که سلمان ساوجی فوت کرد. و “میوه بهشتی” در نظر حافظ، می‌تونسته یا ممکنه که حتماً فرزندش نباشه. بلکه به فرض کسی بوده که جز از اشعار او و برخی دیگر یا موضوعاتی خاص، “به هیچ وجهی «زآن» خوبتر مثال و معنی‌ای” در ذهن حافظ نمی‌آمده است.

در وهم می‌نگنجد کاندر تصور عقل
آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی

 

ضمن آنکه مصراعی از سلمان در شعر حافظ عیناً تکرار یا به قول ادیبان تضمین شده، و تصادفاً کلمه «سلما»! (سلمی) می‌توانسته یادآورد نام صاحب آن اثر، یعنی سلمان ساوجی، در نظر حافظ باشد. آن مصراع که در شعر سلمان آمده و توسط حافظ تکرار شده و آن بیتی که از حافظ و سلمان ساوجی سروده شده، بی ارتباط با موضوع این جلسه نیست. و بلکه در ارتباط با مساله جایگاه معشوق بر چشم است:

بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیده خود
ایا منازل سلمی فاین سلماک

بسیار اتفاق افتاده که از اشتیاق به دو چشم خود گفته‌ام: ای منزلگاه‌های سلمی، سلمای شما کجاست؟

سلمان مصراع دوم را به این شکل بیان کرده:

ایا منازل سلمان و این سلماکی

و بیت کامل این بود:

زمان زمان به دل و چشم خویش می‌گفتم
ایا منازل سلمان و این سلماکی؟

و مشاهده می‌فرمایید که در اینجا حافظ به جای «سلمان»، که نام شاعر بوده، «سلما»، که کنایه از معشوق و نور چشم بوده رو قرار داده. میشه گفت با اون نظر تیزبین خودش، توجهی به این مساله که «سلما»یی در «سلمان» وجود داره، داشته.

سلمان، یکبار دیگر هم شبیه به همین مصراع رو در بیت آخر از یک قطعه سروده. و احتمالاً حافظ از آن استقبال کرده.

سخن این بود که سلمی، در نظر حافظ، در چشم تیزبین او، یادآور بخشی از نام سلمان ساوجی بود. ضمن آنکه سلمان ساوجی می‌توانست به عنوان یک نورچشمی او باشد. و در غم از دست دادن او، با “میوه بهشتی” از او یاد کرده باشد. یا آنچه بر دلش بوده، و بر زبانش جاری شده را در ذیل سرودن قطعه‌ای در سوگ او بیان کرده باشد. یا به نام او امضا زده باشد. این عمل او کمتر از امضا زدن یک شعر به نام “ارباب بی‌مروت دهر” نبوده است. که در وصف آنها «راز سر به مهر» خود را می‌سرود، اما معنی سخنش را به آنها نمی‌گفت.

حال آنکه ممکن است حافظ بزرگوار، با شاعر هم عصر خود، سلمان ساوجی، اشعار بیشتری را در زمان حیات سلمان، رد و بدل کرده باشند. مانند قطعه‌ای که با

به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتیجه کلکت سواد بینایی

آغاز می‌شود. و با غزلی از سلمان ساوجی هم وزن و هم قافیه است.

این مورد را هم تکرار می‌کنیم که سلمی نام معشوق بوده. و معشوق نیز نور چشم حافظ هم بود. و جایگاه معشوق بر چشم و در چشم بوده. این رو در جلسه دوم شراب توضیح دادیم و به شوخی وصلش کردیم به گوگل مپ. یا نقشه گوگل. مثل پرتوزا بودن شراب که به کشف ماری کوری متصل شده بود. یا مثل هک جی پی اس، که به خط عبور نابینایان مرتبط شد. خلاصه و بریده توضیح اون مطلب در صفحه اینستاگرام، در IGTV هست.

 

این هم در قالب شوخی، که حافظ اسم من رو هم توی دیوانش آورده:

 

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است.

یه «حسین» توی «تحسین» هست. برخی از دوستان صمیمیم، من رو «حسین» صدا می‌زدند. حافظ فامیلی من رو هم توی دیوانش آورده، اونجایی که می‌گه: تخت «زمرد» زده است گل به چمن.

حافظ که خیلی دقیق و به قول یکی از حافظ‌پژوهان، “با دقتی بالاتر از ماهرترین الماس تراشان جهان” سخنش رو مطرح کرده، ما یه شوخی با این عملکردش داشتیم، که البته همین شوخی همراه با توضیح و شرحی از حافظ بود.

در حافظ‌پجوهی، در دیوان حافظ دور زدیم، اشعارش رو بالا پایین کردیم، خواستیم به این نکته برسیم که نور چشم و فرزند و میوه که می‌تونه کنایه از فرزند دلبند باشه؛ مثل میوه دل، میوه جان، الزاماً یا قطعاً در اشاره به فرزند نیست. می‌تونه در معنی نور چشم هم باشه…نور چشم حافظی…

یک دلیل خارج از متن هم در حاشیه‌ی این جلسه بیارم، من به دوستانم، پسرم، فرزندم می‌گفتم. حتی دوستانی که از خودم بزرگتر بودند.

یه بار زنگ زدم به یه نفر، گوشی رو جواب دادند، گفتم سلام پسرم، مثلاً… یه نفر دیگه از اون طرف گفت من فلانی‌ام… ایشون خسته بود، استراحت می‌کنه. بعد رفته بود به اونیکه من بهش می‌گفتم فرزندم… ولی از نظر سنی، حداقل با علم امروز، به هیچ وجه ممکن نیست که اون بتونه فرزند من باشه، گفته بود؛ بابات زنگ زد، ولی با گوشی امیرحسین بود.

نور چشم من هم که فرزندم نبود، گفته بود، خودِ امیرحسین بوده. اون شخص گفت: نــــــه، چون گفت سلام فرزندم… که گفتند امیرحسین بوده، اون میگه فرزندم…پسرم…

حالا شاید حافظ هم به سلمان ساوجی می‌گفته پسرم، فرزندم. با اینکه از خودش بزرگتر بوده. سخن ما این بود که می‌تونسته اون سخن رو به فرزند خودش یا فرزند دیگری نگفته باشه. بلکه روی صحبتش با سلمان ساوجی یا سرودن قطعه‌ای در وفات او باشه:

یعنی سلمان ساوجی، از افرادی بوده که “در طرز غزل نکته به حافظ آموخته”! یا حافظ از او بهره گرفته، چنانکه ما می‌دانیم. میگه آن میوه بهشتی کآمد بدستت ای جان
در دل چرا نکشتی، از دست چون بهشتی…

ممکنه در بیان کم توجهی یا به فرض در حسرت از دست دادن دیدار او سروده باشه. اینجوری هم میشه. حافظ در مورد کیمیای سعادت که نام کتابی از غزالی هم هست، گفته بود: دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت، رفیق بود رفیق…

حتی به فرض من می‌تونم این سخن، یعنی اون قطعه از حافظ رو در دوری یا در غم از دست دادن هم‌نشینی و هم‌صحبتی با یک دوستی بگم:

آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان

در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی

تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند

به هجرت هزار و سیصد و هفتاد و هشتاد و بلکه نود و اندی بود… یعنی توی این سال‌ها اتفاق افتاد. مثلاً یه دوستی که از محضرش آنچنان که باید استفاده نکردم.

شما هم حتی در دوری از یک دوستی یا در غم از دست دادن شخصی که دارای ارزش و جایگاه خاصی بوده این قطعه رو می‌تونید بخونید:

آن میوه بهشتی کآمد به دستت ای جان

در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی

تاریخ این حکایت… رو دیگه خودتون می‌دونید…

ما گفتیم مثل از گفته کمال دلیلی آوردن…. می‌تونه در اشاره‌ای و یادی از سلمان ساوجی هم باشه، همچنین، نظر به سال وفات او.

در یک مورد از «آن میوه بهشتی» به تعبیر حافظ، که قابل عرض باشه، برای من یکی از معلم‌های درس و مدرسه‌م. آن میوه‌ی بهشتی کآمد به دسست ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی

جانباز شیمیایی جنگ تحمیلی هم بودند فکر میکنم.

آقا اگه ما رو می‌بینید، برپا… سر کلاس اینطوری نبودا… برپا-برجا داشتیم؛ ولی حرف زدن آزاد بود. من البته جلو بودم. و گوش می‌کردم. دو سه تا آروم می‌زدند به تخته، می‌گفتند من تا عصر کلاس دارم، بیشتر از این صحبت کردن شما منو اذیت می‌کنه. کلاس هم ساکت می‌شد. سبک درس دادن هم خوب و رضایت بخش. بلکه عالی.

نشونه‌ای از ایشون اینکه یه طلبی از یه نفر داشتند، ماشینش رو داده بود به ایشون، که اگه نتونست طلبش رو بده، ماشین رو بفروشه. فکر کنم سر یه چک بود. وقت داده بودند به طرف. بهش گفتم یا گفتیم ماشین نو مبارک باشه، توضیح داد که امانت هست…

اصلاً آقا یادآوری شما، از شخصیت، شعور، ظرفیت، عطوفت، انسانیت، صمیمیت، همراهی و… سر آدم گیج میره…

آن میوه‌ی بهشتی کآمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی

شما هم از میوه بهشتی‌تون، اگه صلاح دونستید تو کامنتا بنویسد، در دل چرا نکشتی؟ از دست چون بهشتی؟

«چــی شد»؟

تاریخ «آن» حکایت رو هم اگر صلاح بود، بنویسید…

حافظ اونچه نمیشه بیان کرد، میوه بهشتی نمی‌گفت، یه چیز دیگه می‌گفت. «شاهد عهد شباب». شما بهش می‌گید «اکس». «اکس فرند…» یا همچین چیزایی… من اونو نگفتم که بنویسید، البته هر جور راحتید… با مسئولیت خودتون…

لایک و سابسکرایب یادتون نره؛ که فکر کنید باید انجام بدید یا نه! همچنین ارسال برای افرادیکه محتوای این مطالب می‌تونه مورد پسند و مورد توجه و مورد استفاده اونها قرار بگیره.

ممنون از اینکه محتوای این نوبت رو دنبال کردید. خدانگهدار…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *