حافظ برای معرفی درک خودش از جهان، دو تا روش معرفی می‌کرد. یکی می‌گفت نوری میاد و به چشم ما می‌رسه، و پاسخ سوالی در ذهن ما میشه. نور چشم ما میشه. مثل امروز که عوام بیناییشون رو با نور چشم بیان می‌کنند. بهش می‌گفت روش «نور چشم». چون در گذشته تصور می‌کردند چشم نور داره.

دیگری رو می‌گفت خون دل فراوان می‌خورم تا بوی خوش یا بوی نافه‌ی گیسوی معشوق به مشامم برسه، همونطوری که آهو از خون دلش، نافه تولید می‌کنه. دومی رو بهش می‌گفت: چارچوبِ «خون دل». از دو مکانیزم طبیعی در علوم زمانه خودش، برای بیان احوالات خودش استفاده می‌کرد.

هر جا که حافظ میخواد از شناخت یا از به گونه ای دیگر دیدن حقیقت سخن بگه، سراغ «نور چشم شدن» توسط شراب یا معشوق یا نور وقت سحر یا موارد دیگه میره.

در مواردیکه این شناخت با سختی همراه هست. سراغ «فریم‌ورک خون دل» میره. فریمورک قابلیتی هست که معمولاً با کمک گرفتن از مجموعه ای ازدستورالعمل‌ها، کتابخانه‌ها، کلاس‌ها و در کل امکانات فراهم شده؛ دسترسی ساده‌ای رو برای رسیدن به یک هدف خاص فراهم می‌کنه. تا از جانب یک یا چند موضوع یا بخش، با ساختاری جدید نتایج خاص مورد نظری رو محقق کنه.

فریم‌ورک در نرم‌افزار استفاده میشه. «نور چشم» یا «نور داخلی چشم شدن» و خون دل و نافه، یا خون خوردن و خون ریختن در شعر حافظ، هر کدوم یک فریم‌ورک بودند. وقتی می‌خواست به سختی راه اشاره کنه، سراغ فریم‌ورک خون دل می‌رفت. وقتی میخواست به شناخت اشاره کنه، مطالبی رو مرتبط با نور چشم بیان می‌کرد.

هر جا شما خون دل رو در شعر حافظ دیدید، منظورش به همین مطلب هست. ممکنه یه جا بگه خون جام، یه جا بگه خون سیاوش، خون سیاووش، یه جا بگه خون یکی دیگه، یه جا بگه خون ریختن، یه جا بگه خون خوردن؛ در این موارد منظورش به همین سیستم و دستگاه شناختی هست که خودش طراحی و بلکه تطبیق داده بود، تا شرایط و احوالات درونی خودش رو توصیف کنه:

بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد

اینجا اشاره به خون دل هست. صحبتی از زلف نشده. به امید آنکه به مستی آن لب لعل را ببوسم، یا کامم از معشوق برآید (و به نوعی معشوق نور چشمم بشه یا بوی گیسوی او به مشامم برسه، که در اینجا می‌گه به مستی به لبش بوسه‌ای حواله بدم، بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل) چه خون دلی خوردم، همانند خونی که در جام می است. و در آخر هم می‌گه نشد. اگر می‌شد که می‌تونست خون دل نباشه، بالاخره به چیزی که می‌خواست می‌رسید.

خون داخل جام می، اشاره به شراب هست. حافظ در قالب همون «فریم‌ورک خون دل»، خون خوردن رو به خون در جام (یعنی شراب) نسبت داده.

توی یه ویدیو هم توضیح دادیم، چون سیاوش یا سیاووش رو برده بودند ختن، اونجا هم که می‌گه: شرمی از مظلمه‌ی خون سیاووشش باد، اشاره به همون خُتن. و آهوی ختن. و نافه‌ای که از ناف آهوی ختن می‌گیرند و از خون دل آهو بدست میاد، اشاره می‌کنه.

هر جا صحبت از خون دل بود، ماجرا همین هست:

 

حافظ در اون زمان که این روش‌ها رایج نبود، و شخصی دیگری هم در این قالب از این موضوع استفاده نکرده بود، از یک سیستم بیرونی برای طرح منظور مورد نظر خودش بهر می‌برد. و از داستان‌پردازی‌های عاشقانه در دنیای بیرونی، جهان فکری و تجربیات زندگی خودش استفاده می‌کرد.

ای کسی که ارزش خاک راه تو با خونبهای نافه چین برابری می‌کند.

«ای خونبهای نافه چین، خاک راه تو»

«خاک راه تو» یعنی: الف) خاکی که زیر پای تو بوده؛ ب) خاکی که در مسیر رسیدن به تو باشد. «ای کسیکه ارزش خاک راه تو با خونبهای نافه چین برابری می‌کنه».

 

اینکه می‌گه خونبهای نافه چین خاک راه تو، یعنی نافه کالایی قیمتی بوده. همونطوری که ما هم امروز می‌دونیم که ارزشش خیلی زیاد بود. و عاشق می‌بایست خون در دلش گره بزنه و خون دل بخوره (مانند آهوی ختن که خون دلش تبدیل به نافه می‌شه)، تا بهای خاک راه تو و قدم نهادن در مسیر رسیدن به تو رو بپردازه. یعنی مثل خونی که در گرفتن نافه ریخته می‌شه، یا مثل خونی که در دل حافظ گره می‌خوره، یا مانند خونی که از حافظ ریخته می‌شه. یا خونی که حافظ می‌خوره. یا خونی که در دلش می‌افته، همه اینها خونبهای رسیدن به نافه مراد یا خونبهای رسیدن به بوی گیسوی معشوق هستند.

جای دیگری به معشوق می‌گوید که مثل نافه‌ای که حاصل خون دل آهوی ختن است و خون در دلش گره می‌خورد تا ماده‌ای خوشبو تولید کند؛ تو خون در دل من گره نزن. که من، عهد با سر زلف گره‌گشای تو بسته‌ام.

چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست

مثل نافه‌ای که حاصلِ خون در دل گره خوردن آهوی مشک است؛ بر دل مسکین من گره نزن. چون سر زلف تو برای من گره گشا هست.

در غزلی می‌گه: نافه حاصل از خون دل ما در موی معشوق یا زلف معشوق هست. میگه منزل دل ما، جای دل ما، روی زلف معشوق هست. و اون زلف خوش بو، از خون دل ما معطر هست.

به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دل‌های عزیز است به هم برمزنش

مثل اونچه جاهای دیگری هم گفته که مثلاً من بودم که به خوبی معشوق رو توصیف کردم، یا اینجا می‌گه، دل‌های عزیزی بودند که اون گیسوی خوشبو رو درک کردند. یا خون دل خوردند تا اون بو به مشامشون برسه.

چنانچه گفته بود:

کس ندیده‌ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می‌بینم

می‌گفت بوی زلف تو به مشام من رسیده. این مدلیش رو کس دیگری خبر نداره. چون صبا بوی نافه حاصل از گیسوی یار رو برای من آورده. و حافظ هم همدرد نافه خُتن هست. یعنی اون بوی خوش، حاصل خون دل خوردنش هست. در حالیکه شخص دیگری چنین مکانیزم و چنین روش شخصی‌سازی شده‌ای نداشت. یه مهندسی بود، یه نابغه‌ای بود، که یک محصولی ساخته بود. یا این یکی از محصولاتی بود که فقط خودش ازش استفاده می‌کرد.

می‌گفت: بوی زلف خوش معشوق، از دل‌های عزیز، معطر هست. از خون دل آدم‌های شریف، تغذیه شده. در بیت بعد از

کس ندیده‌ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می‌بینم

می‌گه:

دوستان عیب نظربازی حافظ نکنید
که من او را ز محبان شما می‌بینم

با توجه به مطالب قبلی، منظور حافظ در اینجا از «دوستان عیب نظربازی حافظ نکنید»، همون دیده بدبین بپوشان هست که در یکی از جلسات اون رو معنی کردیم.

 

حافظ معتقد بود معشوق از همه چیز برتره. می‌گفت غالیه به معنای همون مُشک، بوی خوبش رو از گیسوی خوش بوی معشوق من گرفته. گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید.

همانطور که گفته بود، سر زلف عنبری معشوق، یعنی بوی زلف معشوق، که به وسیله‌ی باد به مشام حافظ می‌رسه از، پراکنده شدن بوی زلف سنبل و مشک ختن و نافه چین هم برتر است. یا می‌گفت تو بوی زلفت رو پراکنده کن. تا برتری تو ثابت بشه. ارزش و اعتبار هر بوی خوشی، هر هوای خوبی از بین بره. از رونق بیافته.

چو عطر سای شود زلف سنبل از دم باد
تو قیمتش به سر زلف عنبری بشکن.

اگر علاقمند هستید تا مطالب بیشتری رو درباره زلف معشوق در شعر حافظ دنبال کنید، ویدیوهای پیشنهاد شده رو نگاه کنید.

 

ممنون از اینکه این ویدیو رو تا اینجا دنبال کردید. می‌تونید این ویدیو رو برای علاقمندان به شعر و ادبیات یا دوستان علاقمند به تحقیق یا افرادیکه در حوزه فناوری فعالیت می‌کنند، ارسال کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *