سلام. من امیرحسین هستم. از پروژه حافظ‌پجوهی.

 

o       کاربردها و معانی دانه و دام در شعر حافظ

موضوع این جلسه درباره دانه و دام هست، حافظ می‌گفت برخی چیزها برای من مثل دانه می‌مونند، دنبال اون دانه‌ها در دام میرم. منظورش از دانه، اشاره به مفهوم مثبتی بود، دام رو هم عموماً مثبت بیان می‌کنه.

می‌گفت خال معشوق که شبیه یک دانه هست، مدار نوره. یعنی از اون نقطه‌ی سیاه که شبیه مردمک چشم هم هست، نور به چشم می‌رسه.

 

این نقطه سیاه که آمد مدار نور؛

 

تصویری از باغ نظر هست، عکسی از حدیقه‌ی بینش هست. چون شبیه مردمک هم می‌تونه باشه. می‌گفت اون خال، عکسی از حدقه‌ی بینایی هست، حدقه در اشاره به حدقه چشم و نزدیک به کلمه حدیقه که به معنی باغ هست و در اشاره به باغ نظر. می‌گفت اون خال، عکسی از حدقه‌ی چشمی هست که حقایق پنهان رو می‌بینه. خال شبیه دانه هست، شبیه مردمک هم هست.

عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو

 

این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسی است در حدیقه بینش ز خال تو

 

خال معشوق مدار نقطه بینش هست، یعنی بینایی به واسطه یا به کمک خال معشوق هست.

مدار نقطه بینش ز خال تو است مرا

 

می‌گفت خورشید با اون نور بسیارش، وقتی اون خال رو دید، گفت ای کاش من جای اون نقطه سیاه، کاش من جای اون خال سیاه بودم.

 

خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت
ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل

 

یعنی خال معشوق، نقطه‌ای، دانه‌ای هست که مدار نوره. و حافظ به دنبال رسیدن نور به چشمش بود، تا حقایقی رو ببینه. اون حقیقتی، اون پیامی که به واسطه‌ی مدار نور بودن خال معشوق به دلش می‌رسید، پیام نور بود.

می‌گفت اون نقطه سیاه، اون خال، دانه هست. و حافظ به دنبال اون دانه؛ به امید رسیدن به اون دانه، در دام زلف معشوق افتاده، زلف کنایه از سختی و سیاهی و غم عشق و مسیر دشوارِ، عاشقی هست.

 

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست

 

o       دام بودن زلف معشوق در شعر حافظ

می‌گفت زلفش شبیه به یک دام، شبیه به طنابی هست تا کسی که به دنبال اون دانه میره رو در دام بندازه.
به جز دانه بودن خال و دام بودن زلف، گفته بود خال معشوق شبیه به نقطه‌ای هست که در حلقه‌ی «جیمِ» زلف معشوق افتاده، با تشبیه خال و زلف به موضوعات مختلف، مثل دانه و دام، یا نقطه‌ی حرف «جیم» و شکل حرف «جیم» بازی می‌کرد و منظور خودش رو می‌رسوند. یعنی پایین زلفش پیچ داشت، مثل گردی پایین حرف «جیم» بود. خال معشوق مثل نقطه‌ای در حلقه‌ی «جیم»، زلف او بود.

 

در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه ی جیم افتادست

 

خال معشوق در اون نیم‌دایره‌ای که از زلف معشوق شبیه به حرف «جیم» روی صورتش شکل گرفته، مثل نقطه‌ی حرف «جیم» شده.

در برخی موارد، اون زلف رو شبیه به یک دام معرفی می‌کنه، که به جای اینکه، خال معشوق نقطه‌ی اون نیم‌دایره باشه، میگه خال معشوق، دانه‌ی اون دام هست. یعنی به بهانه یا به واسطه‌ی اون دانه، که شبیه مردمک چشم هست، از نظر حافظ، مدار نور هست و نور به مردمک چشم می‌رسونه، با خال مشکینش، حافظ رو در دام زلف خودش می‌کنه. و همونطور که گفتیم، می‌گفت برای حافظ خوشایند هست:

 

لطیفه‌های عجب، زیر دام و دانه تو است.

 

می‌گفت هیچکسی نیست که به دنبال اون خال در دام زلف او نیافتاده باشه، یا مرغ دلش گرفتار زیبایی او نشده باشه:

 

از دام زلف و دانه خال تو در جهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن

 

معشوقش که مربوط به کل جهان می‌شد، می‌گفت بالاخره هر کسی یک زیبایی از اون معشوق آسمانی به چشمش رسیده. می‌گفت اون زیبایی‌ها عقل رو هم در دام می‌کنه:

 

o       به دام افتادن عقل و خرد در دانه و دام معشوق حافظ:

ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد

 

اگر زیر خم زلفش، دانه‌ی خال، که نور به چشم می‌رسوند، حقیقتی رو به او نشان می‌داد، عقل رو هم در دام می‌کنه:

 

ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد

 

در مورد صید کردن با زلف، می‌گه:

 

از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی

 

یعنی زلفت رو مثل فیلم‌های وسترن، که اون موقع نبوده، برای صید کردن دلم، دور گردنم انداختی.

 

دانه خال معشوق و خال معشوق، مدار و منبع نور، وسیله و راه شناخت، در شعر حافظ:

دانه‌ی خال معشوق، یکی از روش‌های رسیدن به نور هست؛ یا یکی از روش‌های رسیدن نور به چشم، خال معشوق هست. بلکه اون خال، خودش مدار نور هست. حافظ به دنبال این بود که نوری به چشمش برسه، رسیدن نور به چشم رو معادل دیدن حقیقت می‌دونستند. و حاضر بود برای رسیدن به این دانه، در دام هم بره. چون دانه و دامش، دارای ارزش و مفاهیم مثبتی بودند، نمی‌خواست خودش رو درگیر و اسیر چیزهای بیهوده کنه. معتقد بود ارزش داره دو تا شهر رو به خاطرش بدی بره:

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

در ازای چیز با ارزشی که دو تا شهر رو براش بدی بره.

می‌گفت یک شناختی به واسطه‌ی دانه‌ی خال معشوق، ارزش بخشیدن دو تا شهر رو داره. می‌گفت یه شناختی بدست بیاری، در ازاش، می‌ارزه، می‌صرفه دو تا شهر رو ببخشی بره.

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

می‌گفت اگر یک شناخت باشه، که ارزشش رو داره، یا جور دیگری از معنیش این می‌شد که چیزهای دیگه ارزش ندارند که سر اونها توقفی صورت بگیره.

از ارزش معنوی این موارد زیاد گفته، می‌ارزه که دو دنیا رو به ازای یک پیاله شرابی که نور چشم بشه و یک هم‌صحبتی با معشوق، یا محبوب معاوضه کنی:

 

بیا که وقت‌شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی.

 

مولوی می‌گفت ارزش حضور یاران نزد آدمی، بیش از ارزش دفتر و کتاب در به مثل مسائل عرفانیست. البته امروز، با توجه به سرعت تغییرات و تحولات، اقتصاد یه مساله‌ی خیلی مهمه.

ولی حافظ میگفت بهشت رو هم همینطوری فروختند، یا از دست دادند، به دنبال یک خال سیاهی؛ بر چهره‌ی گندمی‌ای؛ گندم گونه‌ای.

 

خال مشکین که بدان عارض گندم گون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

 

یه شعری در ادبیات فولکوریک، در ادبیات کوچه بازار هست می‌گن: سفید سفید 100 تومن، ادامه داره، در ادامه‌ش بهای زیبایی به ازای رنگ پوست رو بیان می‌کنند. اینجا میگه بهشت رو به یه خالی بر چهره‌ای گندمی فروختند. حالا که رسید به خالی به چهره‌ای گندمی؛ بهشت رو بدی می‌ارزه. هر چی بگی می‌ارزه.

 

o       فتح شیراز در زمان حافظ و بخشش دو شهر سمرقند و بخارا، در ازای خال معشوق:

میگن یه بار شیراز رو فتح کردند، حافظ رو احضارش کردند، گفتند ما با این همه سختی کشورگشایی می‌کنیم، بعد تو گفتی به خاطر خال هندوی معشوق، دو تا شهر بزرگ رو می‌بخشی بره. حافظ هم که شعرش رو معنی نمی‌کرد، معنی شعرش رو توضیح نمی‌داد، می‌گفت تو اگر آدمی هستی که صلاحیتش رو داری، باید متوجه معنی سخن من بشی.
برای اینکه یه جوابی داده باشه، گفت: ما از همین بذل و بخشش‌ها کردیم به این روز افتادیم، شما که کشورگشایی برات هزینه بره، از این کارا نکن.

نور چشم شدن، یا حقیقتی رو دیدن، مثل روی معشوق که کنایه از نور چهره و نوش عشق داشت، می‌تونست دانه‌ای باشه، که حافظ به دنبال اون، در دام‌های مختلف وارد بشه.
زلف معشوق، یعنی سیاهی و سختی در راه رسیدن به معشوق، می‌تونست یه دام باشه، که حافظ به دنبال رسیدن به نور چشمی از معشوق، به امید رسیدن به نور چشمی، به امید رسیدن به حقیقتی، در اون دام، مثل دام زلف بیافته. و در اونجا نه رحمی بر شخص وجود داره، نه راه خروجی برای او هست:

 

o       به خاک و خون کشیده شدن در دانه خال یا دام زلف معشوق:

جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند

 

میگن طرف رو مثلاً به خاک و خون کشیدند، می‌گه جان‌ها رو از دام زلف خودش بر خاک می‌فشاند، بر خاک می‌تکاند.

 

جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو

 

جای دیگری گفته بود، دست می‌بری به زلفت؛ با احتیاط مرتبش کن، “جای دلهای عزیز است، به هم برمزنش”.

 

به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه
جای دلهای عزیز است به هم برمزنش

 

می‌گفت: صلاح ما همه دام راه است، یعنی زندگی من یا برای زندگی من بهتر اینه که همیشه در این دام‌ها باشم، و خدا رو شکر که از این جهت سربلند هستم.

 

“نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل”.

 

صلاح ما همه دام ره است و من زاین بحث
نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل

 

پشیمانی و توبه از شراب:

درباره‌ی دوری از برخی اموری که اون امور رو مثبت و مفید می‌دید، می‌گفت میوه‌ی چنین دانه‌هایی، پشیمانی هست. میگه وقتی میخواستم توبه کنم، وقتی گفتم دیگه شراب نمی‌نوشم، می‌دونستم آخرش به پشیمونی می‌رسه. گفتم این شاخ ار دهد باری، یعنی میوه، اینجا صحبت دانه رو نمی‌کنه، دانه‌اش رو که توبه از شراب بوده کاشته، به میوه‌ی پشیمانی رسیده، گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود. از همون اول که میخواستم این کار رو بکنم، اگر اولش به آخرش فکر نمی‌کردم، آخرش به فکر اولش می‌افتادم. ولی از همون اولش می‌دونستم. از همون اول به آخرش فکر کرده بودم، گفتم آخرش پشیمونیه.

 

من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود.

 

پس توبه رو در ارتباط با موضوع «دام» به کار برده. می‌گفت شراب یا خال معشوق که نور چشم می‌شدند، یه دانه‌ای هستند که آدم رو به دام میندازند. و از نظر او مفید و مثبت بودند. توبه از اونها می‌تونه پشیمونی به بار بیاره.

از اونطرف میگه خلاف اینها که، آدم رو گرفتار نمی‌کنند. عبادت سنگین و از هر لذت و هر عمل مجاز دوری کردن، اونها که دانه نیستند، که آدم به خاطرشون در دام بره.

 

o       زهد و زهد گران، در مقابل دانه و دام محبوب:

زهد گران که شاهد و ساقی نمی خرند.

 

می‌گفت این چیزها رو ولش کن بره:

 

زهد گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش.

 

زهد به معنی بی‌اعتنایی به دنیا، نخواستن چیزی و ترک کردنش هست. میگه «زهد گران» و دوری کردن از هر امری، چیزی نیست که آدم‌ها یا در اینجا شاهد و ساقی از اون خوششون بیاد و کسی به خاطرش در دام بره. کسی نیست که هوس دوری کردن از هر چیزی رو داشته باشه. خریدار زهد گران باشه، یا دست کم شاهد و ساقی خریدارش نیستند.

امروز هم میگن فلان چیز خریدار نداره. مثلاً “ای دل تو خریداری نداری”. به قول حافظ، حافظ گفته بود دیگه: به قول مطرب و ساقی. در چند مورد در دیوانش مطالبی هستند که اونطور که خودش بیان می‌کنه، بخشی از یک ترانه‌ی اون زمان بودند، امروز هم در فیلم و سریال و گاهی سیاست، بخشی از یک ترانه رو برای بیان منظور و هدف خودشون می‌خونند. اینجا میگه زهد گران رو که حداقل شاهد و ساقی خریدارش نیستند.

شـــــاید یه نفر به سمت شراب و معشوق، کشش پیدا کنه، اگر به باده مُشکین دلم کشد، شــــاید. یا شایسته است که یک نفر به سمت شرابی که نور چشم میشه کشش پیدا کنه، اگر به باده مُشکین دلم کشد شــــــاید، دومی درست یا درست‌تر هست، یعنی شایسته است اگر میل به باده مُشکین داشته باشم، ولی شاهد و ساقی که دنبال زهد گران نمیرن. زهد گران که شاهد و ساقی نمی خرند.

مثل اینکه یه نفر بگه، مثلاً نمایشگاه اتومبیل لاکچری رو که در فلان منطقه‌ی شهر نمی‌زنند.

 

تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت.

 

یعنی آدمهای عاقل دنبال آدمهایی که هیچ هنری ندارند، نمی‌رن. به ویژه آدم‌هایی که هیچ هنری ندارند و خبر هم ندارند که هیچ هنری ندارند.

مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت.

 

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم
نداشت.

 

به زاهد میگفت نماز شما که جواب نمیده، صد رحمت به مستی شبانه و راز و نیاز من.

 

زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من.

 

در بیت قبل از زهد گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند، درباره‌ی یکی از دام‌ها صحبت میکنه:

 

o       طعنه و متلک به زاهد، از سوی حافظ:

شراب من رو از راه به در کرد. راهم شراب لعل زد، ای امیر عاشقان؛ به نظر مسخره میکنه، مثل همین مهندس یا دکتر که به طنز میگن.

میگه میدونم مجازاتم اینه که باید خونم رو بریزی، ولی به خاطر چاه زَنخدان معشوقم، از من بگذر. عذرهای بدتر از گناه در شعرش داره. عذر بدتر از گناه رو که می‌دونید به چه معناست، دلقک دربار، اومد پادشاه رو از پشت بغل کرد، پادشاه گفت، چه غلطی کردی؟ گفت ببخشید، فکر کردم ملکه است. بهش میگن عذر بدتر از گناه، حافظ بدتر از اونکه اینجا از او نقل کردیم، بلکه بدتر از اونکه دلقک دربار گفت هم، گفته. اینجا میگه به خاطر شراب از راه به در شدم، به خاطر چاه زَنخدان یارم منو ببخش.

 

راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زَنخدان یار بخش

 

 

دام و دانه، در ارتباط با چاه زَنخدان معشوق:

این چاه زَنخدان، گویا الآن از مُد افتاده، الآن چال چونه میگن. از چاه رسیده به چاله، ارزشش کم شده.

میگفت این چاه زَنخدان هم خودش یه دامی هست. چاهه دیگه. میگه توی اون چاه بودیم، زلف معشوق رو به عنوان طناب گرفتیم که بیایم بالا، در دام افتادیم.

 

در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد.

 

موضوع این هست که چه چیزهایی برای حافظ دام بود، چه چیزهایی دانه بود. می‌گفت حرف‌های زائد، ببخشید حرف‌های زاهد، برای من دام نمیشه. دنبال اون نوری یا نور چشمی هستم که حقیقتی رو برای من روشن کنه.

ممکنه یک دانه، برای دیگری دام باشه، یا یک دام برای یک نفر دیگه، دانه باشه. یا در دنیای امروز، یکنفر یک دامی رو پهن کنه، تا اونهایی که در اون دام می‌افتند رو به عنوان دانه مورد استفاده قرار بده، حتی تا آخر مصرفشون کنه. هسته‌شون رو هم بخوره. ولی به قول نوجوون‌ها، هسته‌شون رو نگهدار برای جنگ هسته‌ای.

عده‌ای کارشون همین هست، مسیر حرکت افراد رو می‌بینند، امرهای غلط در رویه‌ی شخص رو پیدا می‌کنند، در اونچه شخص تصور داره کار درستی انجام میده، ولی کارش اشتباه هست، شتابدهیش می‌کنند.

کاسبیه، نون‌دونیه. مثلاً یه شخصی که از راه کمک و حمایت دیگران داره آسیب می‌بینه رو براش یه شعری، حکایتی می‌خونند، یه شخصیت بزرگی رو بهش معرفی می‌کنند، که در اون مسیری که داره آسیب می‌بینه، یا حتی سودی نمی‌بره، یا فایده‌ای نداره، حتی سرگرم هم نیست، داره عذاب می‌کشه، در اون مسیر بیشتر پیش بره. شغل خودشون تقریباً همچین چیزی هست، یا بخشی از کارشون میتونه چنین چیزی باشه.

سیاه‌کاری و کلاه‌برداری در انواع و اقسام مختلف، همینطوری میشه. حافظ اون زمان در مورد این موضوعات و مطالب هشدار می‌داد. خیلی از بزرگان در دوره‌های مختلف در برابر همین کج‌روی‌ها و راه‌های باطل و بیهوده، ایستاده بودند. حافظ دانه و دام رو در توضیح و توصیف اونچه برای خودش دارای اعتبار هست و راه درست و کار درست می‌دونه معرفی می‌کنه. و دیگران رو از اونچه غلط و بی‌نتیجه بود، دور می‌کرد. بهشون هشدار می‌داد.

اونچه گفتیم، در روزگار امروز هم، شکل گذشته‌اش رو داره. در دنیای امروز بحث شراب و نورچشم و خال معشوق و از این چیزها نیست. ولی یه سری دام‌ها کاملاً واضحه.

مثلاً اینکه در یک سیستمی از یک عده‌ای پول بگیری تا به یک عده‌ی دیگه‌ای سود بدی، مدلی هست که روی کاغذ هم تا یه جایی جواب میده، بعدش به ورشکستگی می‌رسه. مدل شرکت‌های هرمی؛ معلومه که دامه. تا الآن هر جا چنین چیزی بوده، از نظر تئوری معلوم بوده که به نتیجه نمی‌رسه، در عمل هم زمین خورده. این یه دام، بلکه کلک و مکر سرد اقتصادی هست. همون که حافظ مشابه این سخن رو می‌گفت که: اگه اولش به آخرش فکر نکنی، آخرش به فکر اولش می‌افتی.

گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود.

بسیاری از اتفاقاتی که دوره‌ای می‌افتند، کسی به مدل اونها اشاره‌ای نکرده و یه عده‌ای فریب می‌خوردند؛ از نگاه کارشناسان اون حوزه، از ابتدا مشخصه که اون روش‌ها، اون سیستم‌ها و اون بازارها جواب نخواهد داد.

در خیلی از مسائل فنی، در برخی ادعاها یا طرح‌ها از اول مشخص هست که شدنی نیست، از نظر فنی امکانپذیر نیست. حافظ در اون زمان؛ نسبت به این موارد هشدار می‌داد و اطلاع‌رسانی می‌کرد.

 

o       زیرکی در مواجهه با دانه و دام:

می‌گفت یه آدم عاقل رو، یه آدم زیرک رو که اینطوری گول نمی‌زنند، یه آدم زیرک که با چنین دانه‌هایی، مثل دانه تسبیح، در دام نمی‌افته.

که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی

ز رهم میفکن ای شیخ به دانه‌های تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی

 

همونطوری که امروز ما می‌تونیم در مورد برخی افراد ببینیم که شخصی که یک سری رفتارها رو انجام میده، چند سال دیگه کجا خواهد بود، یا شخصی که برخی کارها رو انجام نمیده، در چند سال آینده دچار چه کمبودها و درگیر چه مشکلاتی خواهد بود. توی مدرسه هم برخی از معلم‌ها از روی نمره ریاضی یا علوم، پیش‌بینی می‌کردند که دانش‌آموزشون در آینده شغل مناسبی پیدا نخواهد کرد. یادتون هست؟ اینجوری که درس میخونی، آخرش فلان میشی. حافظ هم می‌گفت: نتیجه برخی دام و دانه‌ها از قبل مشخص هست.

 

o       یوسف و زلیخا در شعر حافظ، دانه و دامی، در قالب نتیجه‌ای قابل پیش‌بینی:

می‌گفت از زیبایی یوسف معلوم بود و من می‌دونستم از زیبایی‌ای که هر روز بیشتر خواهد شد، زلیخا از پرده عصمت و پاکی و اون جایگاه و مقام و مرتبه‌ای که داشت بیرون خواهد اومد و اونچه در آخر اتفاق افتاد، از اول پیدا بود.

 

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

 

در یه ترانه‌ی امروزی می‌گفت: یه طرف منو تنهایی، یه طرف تو و زیبایی، پس جواب ساده است. ترانه‌ی زیبای بی‌تاب.

حافظ می‌گفت زیبایی هر روز بیشتر از دیروز از یوسف، از یک طرف؛ و میل و علاقه از طرف مقابل، از سوی دیگه؛ پس نتیجه مشخصه.

حافظ در اون زمان، با اون مدل فکری، با متر و معیارهایی که داشت، می‌گفت دانه کدوم هست، دام کدوم هست، از نسبت و فاصله‌ی این دو، می‌شه پیش‌بینی‌های معقولی داشت. دانه معلوم باشه، دام مشخص باشه، از نسبت و فاصله بین دانه و دام یا نسبت و سرعت طعمه، میشه پیش‌بینی‌های نزدیک به اونچه اتفاق می‌افته داشت.

در اندازه‌گیری سرعت خودرو، اگر دو مکان به همراه زمان طی شده از اون فاصله رو داشته باشیم، میشه سرعت رو حساب کرد. دوربین‌های پلیس همینطوری سرعت رو محاسبه می‌کنند.
یکبار فاصله رو اندازه گیری می‌کنند، مثلاً 500 متر، دفعه دوم هم فاصله رو اندازه‌گیری می‌کنند، مثلاً 300 متر، می‌بینند این فاصله در چه زمان طی شده، 200متر رو در چه زمانی اومده، از زمانیکه این فاصله طی شده، سرعت بدست میاد.

حافظ پارامترهای مرتبط با هر موضوعی رو شناسایی می‌کرد، نسبت اونها رو بدست می‌آورد، بعد در مورد اونها بررسی‌های مورد نیاز رو انجام می‌داد.
اون موقع که روش‌های علمی به شکل امروزی وجود نداشت که بدونند چطوری حل مساله کنند. حتی چطوری ورود به مساله داشته باشند، چطور نتایج رو آزمون کنند. مثلاً «روش تحقیق» در دانشگاه پاس کنند، روش خودشون در حل مسائل یا روش دیگران در حل مساله‌ها، می‌شد روش تحقیق. پاسخ به بسیاری از سوالات در علوم اون زمانه وجود نداشت.

موضوع صحبت درباره دانه و دام هست که حافظ داره اون تجربیات و نتایج رو به شکل هنری و شاعرانه بیان می‌کنه. و نسبت دانه‌ها و دام‌ها رو توضیح می‌ده، به نحوی که هر کسی می‌تونه به جای اون دانه‌ها و دام‌ها، در اون قالب‌هایی که بیان می‌کنه، موضوعات و مطالب مختلفی رو قرار بده و در اون جریاناتی که حافظ گفته، جوابش رو بدست بیاره.

حافظ چندین روش و چندین ساختار پیش‌بینی آینده رو داره. برخی مثبت‌اند، برخی منفی. مثل اونکه گفتیم معلم‌ها، البته گویا به غلط یا با خطای بسیار در پیش‌بینی، از روی نمره‌ی درس‌های مدرسه آینده‌ی دانش‌آموزشون رو پیش‌بینی می‌کردند، یه خودرو وارداتی با کیفیت بود، طرف پشتش نوشته بود، عاقبت فرار از مدرسه؛ اما در مورد حافظ، یک فصل از دفترچه راهنمای پیش‌بینی‌های آینده‌اش، همین مساله دانه و دام بودند. با این دو تست‌کیس اصلی و مطالب مرتبط با اونها، آینده رو پیش‌بینی می‌کرد.

 

o       پیش‌بینی آینده با استفاده از دانه و دام در شعر حافظ:

در پیش‌بینی آینده؛ با کیس‌های دانه و دام، می‌گفت با توجه به چه دانه و چه دامی، چه شرایط و احتمالاتی در آینده ممکن هست اتفاق بیافته:

 

نخست روز که دیدم رخ تو دل می‌گفت:
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم

 

به مثل آینده پژوهی می‌کرد. مثل داستان یوسف و زلیخا، که گفت با توجه به زیبایی روز افزون از یک سو و علاقه از طرف دیگه، نتیجه از الآن معلوم هست.
در این مورد می‌گفت همین که تو رو دیدم، گفتم آخر این داستان و آخر این ماجرا خونین خواهد بود، مقصر رو مشخص کردم، گفتم هر بلایی سر من اومد، “خون من به گردن چشم”. به قول خیام،

 

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند، دل کند یاد.

 

من روز اولی که تو رو دیدم، گفتم هر بلایی که سرم اومد، یا هر بلایی که سرم خواهد اومد، تقصیر چشمم خواهد بود که دید و نتونست دل بکنه. «خون من به گردن چشم».

 

نخست روز که دیدم رخ تو دل می‌گفت:
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم

 

در این بیت دانه و دام رو مشخص کرده و پیش‌بینی‌ای از آینده داشته؛ مقصر ماجرا رو تعیین کرده، کروکی کشیده.

یا در باب بررسی عوامل موجود و موثر در یک امر و تعیین ارتباط اونها و پیش‌بینی نهایت ماجرا، که بالاتر توضیح دادیم، میگه:

 

زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می‌کنم.

 

درباره‌ی دام و اون روش شکاری که، به واسطه‌ی دام، گسترده شده صحبت می‌کنه. این دیگه تا اونجایی که من میتونم متوجه بشم دام نیست، کمینه. کمین دیگه خروجی نداره، کسی که در کمین بره، یعنی رفته در تیررس، و در تیررس قرار گرفتن، یعنی مورد هدف قرار گرفتن. کمین که دیگه فرمان شلیک نداره، رفتند یه جا نشستند که دیدند بزنند. اینجا میگه زلفش دام هست، غمزه‌اش تیر هست. ببین چندبار گفتم.

 

زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می‌کنم.

 

می‌گفت دید، می‌دونست که آخرش این میشه، ولی کار خودش رو کرد:

 

که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد.

 

میگه الآن هرچی به سرش اومده، حقش هست، دید که آخرش این میشه، ولی کار خودش رو کرد. نرفت، پرواز نکرد.

 

رواست در بر اگر می‌طپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد.

 

میگه اگر قلبم داره در سینه‌ام می‌زنه، ضربان قلبش تند می‌زنه، «در بر اگر می‌طپد کبوتر دل»، حقش هست، «رواست». که وقتی دام رو دید، نرفت.

 

رواست در بر اگر می‌طپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد.

 

یه حالتی هست که قلب شخص در دهانش می‌زنه، ضربانش رو در فکش ممکنه احساس کنه، شخص میگه “قلبم اومد تو دهنم”، اون دوستانی که شاید ورزش‌های سنگین، یا ورزش‌های سرعتی یا سرعتی قدرتی کار کرده باشند، ممکنه چنین تجربیاتی داشته باشند، در نهایت توان بشری فشار ورزشی رو تحمل کرده باشند. البته درست و خوب نیست. من ندیدم توی دیوان حافظ چنین تعبیری کرده باشه، ولی اینجا می‌گه قلبش توی سینه‌اش داره محکم می‌کوبه. یعنی ضربان قلبش رو، روی سینه‌اش احساس می‌کنه. یا ضربان قلبش تند شده. کبوتر رو اگر در دست بگیرید، اون هم قلبش تند میزنه، قلبش می‌کوبه. کفتر بازی می‌کرده؟ منم یکی دو بار کبوتر رو در دست گرفتم، چون نمیشه کبوتر رو با دست گرفت، مرغ که نیست، باید یه مشکلی داشته باشه، آسیب دیده باشه. ضربان قلبش، بدون نیاز به دقت زیادی، احساس میشه. اینجا هم میگه: در بر اگر می‌طپد کبوتر دل.

به هر شکل، حافظ یکی از کارهاش همین بود که یک سری داده رو داشته باشه، یه سری اطلاعات رو بدست بیاره، در مورد یه سری چیزها برنامه‌ریزی و پیش‌بینی داشته باشه که در آخر، نتایج همونی باشه که خودش تصور می‌کرده یا حداقل پیش‌بینی‌هاش نزدیک به حقایق و وقایعی باشند که اتفاق می‌افتند. و در این کار، گاهی به چند پارامتر و چند نتیجه همراه با هم اشاره می‌کرد. مساله‌ی دانه و دام یکی از مسائل بسیار مهم در زندگی، از نظر حافظ بود که مطابق اونچه در ادامه گفته خواهد شد، انتخاب‌های پشت اون دانه‌ها و دام‌ها نه فقط سبک زندگی، بلکه می‌تونست در آینده فرد هم به شکل مستقیم دارای تاثیر جدی و مهم باشه.

بخشی از این اپیزود به این موضوع اختصاص داده میشه که چطور به دانه‌ها و دام‌ها به نحوی توجه داشته باشیم، که بتونیم اونچه در آینده زندگی ما اتفاق خواهد افتاد رو به نحو مناسب‌تری مدیریت و کنترل کنیم.

حافظ در موضوع مسائل مادی زندگی، میگه دانه و دام‌هاش مسائل درجه چندم و سطح پایین نیستند: «طره شاهد دنیی همه بند است و فریب». یعنی موی تابداری که در دام اون می‌افته، به بیانی، زلف شاهد بازاری نیست. بارها گفته زلف و خط و خال که دارای اهمیتی نیستند، این اشاره‌ها به زلف و خال، در موضوع و مطالب دارای ارزش‌های بالاتری هستند، که می‌گفت می‌ارزه که دو تا شهر پر رونق رو به ازای یک دانه‌ی خال، که نور چشم بشه و حقیقتی رو به ما نشون بده، ببخشی بره.

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

می‌گفت دنبال آرزوهای سبک مادی بی‌خود نرید، یا اونقدر به اونها اهمیت ندید که خود زندگی رو از دست بدید.

در یک مورد دیگه می‌گفت یه سری دام‌ها هست که اگر در اونها افتادی، باید صبر کنی:

 

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

 

دامش رو هم دام زلف معرفی می‌کنه، افتادن در دام زلف، مرغ هم به دنبال دانه، در دام می‌افته:

 

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

 

o       تهیه لیستی از دانه و دام‌ها برای انتخاب‌های مناسبت‌تر، در شعر حافظ:

در جمع‌بندی این بحث: هر کسی می‌تونه و هر کسی باید برای خودش یه لیستی تهیه کنه، ببینه یا یه بازبینی برای خودش داشته باشه که چه چیزهایی برای او دانه هست، چه چیزهایی براش دام هستند.

مثلاً برای خیلی افراد «پول» در هر اِشلی، در هر قالبی، یک دانه، بلکه یک دام بزرگ هست. به دنبال مسائل مالی یا مادی، به راحتی در دام میرن. یعنی یه دانه‌ای هست که میشه به دنبال اون، بسیاری رو در دام انداخت. یا میشه به سادگی نرمشون کرد، بالا و پایینشون کرد، از راه به درشون کرد. به دنبال طمع، از مسیر اصلی زندگی خارجشون کرد. وادار به انجام کاریشون کرد. و حالتهای دیگه.

اگر شما یک چنین لیستی تهیه کنید که به چه چیزهایی توجه دارید، برای چه چیزهایی تا چه اندازه و چه محدوده‌ای حاضر هستید خودتون رو در معرض اتفاق‌هایی که نتایجش معلوم نیست، یا نتایجش خطرناک هست ببرید، یا به سمت انتخاب‌هایی برید که پیش از اون، اونها رو معقول یا موجه نمی‌دونستید؛ چنین لیستی، فقط یک لیست نیست که به شما بگه چه چیزهایی رو انتخاب می‌کنید. مثل منو رستوران نیست، شما بگید علایق من در نوشیدنی‌ها اینه، در دسر اینه، مِین کورس… اینها هستند.

اون لیست، لیستی نیست که فقط بگه شما به اون موارد توجه دارید یا به اون کارها توجه می‌کنید، بلکه اون موارد شخصیت و انتخاب های شما رو هم تشکیل میدن و جابجایی در اون لیست، یا مرتب‌سازی اون لیست می‌تونه شما رو به چیز دیگری، که امید میره انتخاب‌های خوبتری باشه، تبدیل کنه.

چنین لیستی رو باید اینطوری تهیه کنید:

مثلاً من به عنوان یک انسان، همیشه میخواهم درآمد بیشتری داشته باشم، تا بهتر زندگی کنم.

این یک تعریف یا یک توضیح میشه، ممکنه دلایل بسیاری از شکست‌ها رو توضیح بده. یعنی یا دانه رو مشخص کنه، که شخصی که دنبال پیشرفتی بوده، تلاش کرده تا موفق بشه.
یا دام رو نشون بده که شخصی که در طمع رسیدن به موضوعی، یا برای رسیدن به هدفی، انتخاب‌های اشتباه کرده یا به مسائلی بی‌توجه بوده، از چه راه‌ها یا به چه عللی در دام افتاده.

تقریباً حافظ همینجوری می‌گفت، من به عنوان کسی که به دنبال دریافت حقیقت تازه‌ای هست، در جلسات قبل گفتیم، نور به چشم رسیدن، یا چیزی نور داخلی چشم شدن، در شعر حافظ معادل دیدن حقیقتی تازه بود. معادل درک مطلبی جدید بود. معادل پیدا کردن پاسخ سوالی بود. مثل حل شدن یک پازل یا پیدا شدن یک قطعه‌ای از یک پازل در ذهن بود. مثل فروغ دیده‌ی حق باوران، در سرود ملی بود. نور چشمی حاصل کرده بود. می‌گفت به عنوان کسی که به دنبال دریافت حقیقتی تازه هستم، حاضرم دو تا شهر پر رونق زمانه رو ببخشم، تا با حقایق بیشتری آشنا بشم. تا از خال معشوق که می‌گفت مدار نور هست، این نقطه‌ی سیاه که آمد مدار نور، یه حقیقتی رو ببینم. اون نور کمک کنه تا حقیقتی رو ببینم. می‌ارزه که دو تا شهر رو به خاطرش ببخشی بره.

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

o       نحوه‌ی نوشتن لیست دانه و دام‌ها در شعر حافظ، شبیه به نوشتن داستان کاربر (user story) در طراحی نرم‌افزار

در نوشتن امکانات در طراحی نرم‌افزار یا مدیریت حوزه‌های نرم‌افزاری، تقریباً اینطوری عمل می‌کنند. لیست نیازها رو اینطوری می‌نویسند که حافظ می‌گفت و پیشنهاد شد که همینطوری دانه‌ها و دام‌ها رو برای خودمون مشخص کنیم:

من به عنوان یک کاربر یک نوار جستجو می‌خواهم، تا در مطالب سایت یا اپلیکیشن جستجو کنم.

حافظ تقریباً همینقدر شفاف مساله‌اش رو بیان می‌کرد. می‌گفت من به عنوان کسی که در عشق سختی و سیاهی رو می‌پسندم، حاضر هستم تیر بلای غمزه‌ی معشوق رو به جان بخرم. و در دام زلف، یا در دام زلف دلبر، به معنی سیاهی و سختی در راه رسیدن به محبوب، به تیر غمزه‌اش گرفتار بشم.

 

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد

 

کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل نگران است که بود

 

در بخشی از طراحی نرم‌افزار، یکنفر از تیم طراحی، اون نیازی که کاربر داره رو با خودش مطرح می‌کنه، اون رو بیان می‌کنه، بعد میان اونچه بیان کردن رو پیاده‌سازی می‌کنند.

حافظ اونچه قبل از سرودن یک بیت از شعرش، در ذهنش و با خودش می‌گفت اینطوری بود:

من حاضرم برای رسیدن به معشوق، جانم رو بدهم، چون معشوقم رو دوست دارم، و می‌دونم اگر از همه دنیا دل بکنم، یا از همه دنیا کناره بگیرم، تقصیر زیبایی چشم سیاه معشوق و گردن دلخواه من بوده.

 

گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم

 

یا جای دیگری همونطوری که خوندیم گفته بود: من حاضرم برای رسیدن به معشوق، جانم رو بدم، چون معشوقم رو دوست دارم، و می‌دونم اگر خون من ریخته شه، تقصیر چشم من بوده، که محبوب رو دیده و نتونسته دل بکنه.

 

نخست روز که دیدم رخ تو دل می‌گفت:
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم

 

یا حقش هست اگر قلبش مثل قلب کبوتری که بر اثر اضطراب در دام افتادن تند می‌زنه، بر سینه‌اش می‌کوبه. یعنی ضربان قلب رو روی سینه‌اش حس می‌کنه. یا مثل کبوتری که در یک فضای کوچکی گیر افتاده، قلبش، دلش، در قفس سینه در دام افتاد و در بر، یا بر سینه‌اش می‌کوبه.

که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد.

 

رواست در بر اگر می‌طپد کبوتر دل
که دید در ره خود تاب و پیچ دام و نشد.

 

در باب دانه و دام، باید اون لیست رو با دقت و هوشمندی مرتب کرد و آگاهانه نسبت به اونچه درباره‌ی دانه‌ها و دام‌ها ثبت میشه، رفتار کرد، با توجه به اینکه بسیاری از گزینه‌ها، یعنی به قول حافظ اون دانه‌ها و دام‌ها، ممکنه از روی عادات، یا از روی پیش‌فرض‌های ذهنی، از روی تمایلات عمومی یا انتخاب‌های عامه دارای ارزش و اهمیت شده باشند؛ و باید اونها رو متناسب با شرایط و نیازها و وضعیت‌های مختلف، به شکل شخصی‌سازی شده‌ای، مرتبشون کرد.

اگر شما نحوه‌ی اداره یا ساختاری رو در یک سیستمی بشناسید، بهتر می‌تونید در مورد اون ساختار یا سیستم، تصمیم‌گیری کنید. اون موقع ممکنه به نحو دیگری در لیستی که از اون سیستم یا ساختار تهیه کردید، بهتر تصمیم‌گیری کنید و در علایق و انتخاب‌هاتون تغییرات داشته باشید.

حافظ می‌گفت ما یه زمانی می‌رفتیم خانقاه، اون موقع سیستم اونها رو نمی‌شناختیم، تجربیاتی بدست آوردیم، لیست به روزرسانی شد، اون location، از محل رفت و آمدها خط خورد. الآن چی میگن؟ remove favorite location، remove place، حذف مکان دلخواه. این دیگه پشت سر حرف زدن نداره.

 

عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی، گر به جایی رفت، رفت
.

 

می‌گفت اونجا دام هست، من در چنین جایی نمی‌رم.

 

در خانقه نگنجد اسرار عشق‌بازی

 

o       سلامتی و شادی، در شعر  حافظ

اینکه میگن به سلامتی، cheers، حافظ «شادی» هم می‌گفت، شادی روی شاه، شادی روی کسی خور… یعنی همون، سلامتی فلان… وقتی از خانقاهی رفته بود که می‌گفت اونجا مجلس دام هست، می‌گفت

شادی شیخی که خانقاه ندارد.

یعنی سلامتی شیخی که خانقاه نداره.

شادی شیخی که خانقاه ندارد.

خودش رو می‌گفت.

می‌گفت پُر بریز،

رطل گرانم ده، شادی شیخی که خانقاه ندارد.

 

رطل گرانم ده، ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد.

می‌گفت اونجا دانه‌ای نیست که من رو به سمت خودش بکشه. میخوان حرف‌های بیخود بزنند و بیهوده‌گویی کنند و وقت آدم رو تلف کنند. در خانقاه؛ که حافظ فلان بود که از اونجا رفت، همه‌ش دام هست.

 

مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهاده است به هر مجلس وعظی دامی

 

اینجا لیست دانه و دامش رو به‌روزرسانی کرده بود.

خیلی اتفاقات دنیای امروز اینطوریه، عده‌ی زیادی در یه راهی میرن، بعد از مدتی متوجه میشن یه دانه‌ای ریخته شده بود، یه دامی در کار بود، همه برمی‌گردند. خیلی زیاد اتفاق می‌افته، جایزه از طریق قرعه‌کشی، پرداخت جایزه با عابر بانک تا مسائل اجتماعی، اقتصادی و گاهی سیاسی.

درست کردن یک لیست مناسب می‌تونه نوع رفتار، عملکردها، انتظارات و تعاملات در اجتماع رو تغییر بده. و افراد رو به مسیرهای بهتری هدایت کنه. در اون لیست گزینه‌ای/حالتی باشه که هر موقع همه سمت انجام امری رفتند؛ بیشتر دقت بشه. هر موقع اکثر آدمهای اطراف من، در موضوعی صحبت کردند، به جوانب موهوم یا ابعاد پنهان مساله بیشتر فکر بشه. اونها چی رو ندیدند؟ به چه چیزی فکر نکردند؟ شاید همین مورد دامی باشه که بارها تکرار شده. بعداً معلوم شه داستان چیز دیگری بوده و اجماع و همهمه‌ی همه، ذهن و فکر شخص رو به خطا انداخته. این میتونه حالتی، گزینه‌ای در لیستی باشه که دانه‌ها و دام‌ها مشخص می‌شن.

هر کسی باید بتونه دانه‌ها و دام‌ها رو شناسایی کنه، حافظ که در بسیاری حالت‌ها، موارد مثبت رو لیست کرده بود. اما خوب هست که هر کسی در برهه‌هایی از زندگیش، با خودش خلوت کنه، جدولی پیش روی خودش داشته باشه، مشخص کنه اون چیزی که میخواد دانه هست یا دام، در اینجا به طور قراردادی، دانه رو مثبت می‌گیریم، دام رو منفی، حافظ گاهی دانه و دام رو مثبت در نظر می‌گرفت.

شخص ببینه جهت خواسته یا مسیری که باید طی کنه یا نتیجه‌ای که میخواد بدست بیاره کدوم طرفی هست، مثبت یا منفی؟ به ضررش خواهد بود یا به نفعش، ارزش داره یا خیر.

تا به حال چند بار از چنین دانه یا دامی، در شرایط تصمیم‌گیری قرار گرفته، مثلاً هر بار وعده‌ای در باب پول، دوستی، کار، منافع، ارزش‌های روز، آزادی و… داده شده، وارد چنین جریانات یا معامله‌هایی شده، چندبار نتایج تکرار شدند، این عدد هرچقدر در سمت منفی بزرگتر باشه، خطرناک‌تر هست. بعد ببینه ریشه یا عامل رفتن در اون دانه یا دام چی هست. یه نفر ممکنه تلاش‌های بسیار زیادی برای رسیدن به یک نتیجه‌ی مفید داشته باشه، ولی 100 تلاش ناموفق در کارنامه‌اش باشه، این هم قابل بازبینی و بازنگری هست.

سعدی می‌گفت صد بار بدی کردی، دیدی نتیجه‌اش چی بود.

صدبار بدی کردی و دیدی ثمرش را


چرا سراغ خوبی نرفتی؟

 

نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی.

شخص باید ببینه چه عاملی باعث به نتیجه نرسیدنش بوده، یا تحلیل و نتیجه‌گیری امروزش از عدم موفقیتش چی هست.

امروز به جز اونچه سعدی درباره نیت در این بیت گفته، توجه به جوانب و نتایج امور اهمیت بیشتری پیدا کرده. یعنی فقط به نیت نیست. تو نیکی می‌کنی و در دجله اندازه، امروز باید مراقب باشید، جوی خیابون نباشه. اگرنه حیف کردن یک خوبی، یک نیکی، یا عدم استفاده در جای مناسبش، ممکنه بعداً حداقل حسرت براتون بیاره.

دوست دیگری بود، چون خودش خوب بود، چون خودش، خــــــــیلی خوب بود. قضاوت‌هاش در مورد آدم‌ها، بر مبنای خوب بودن اونها بود. چون هر کاری رو برای دیگران از روی خوبی خودش انجام می‌داد، بدون اینکه انتظاری داشته باشه، بدون اینکه توقعی داشته باشه، همین فکر رو در مورد دیگران می‌کرد. و این هم دامی بود که خودش به دست خودش، به عاملیت دیگران، برای خودش پهن می‌کرد. یا دامی بود که خودش به دست دیگران می‌داد تا برای اون پهن کنند. و از همین طریق، خودش رو زمین زده بود.

 

دوست شماره 1

 

دانه

 

دام

 

جهت دانه/دام

 

تعداد تکرار

 

عامل محرک

 

عامل موثر در نتیجه؟

تعریف شنیدن

 

اعتماد کردن

 

بسیار

 

 

 

 

دوست شماره 2

 

دام

 

دانه

 

جهت دانه/دام

 

تعداد تکرار

 

عامل محرک

 

عامل موثر در نتیجه؟

 

قضاوت مثبت نسبت به دیگران

 

فرض خوبی در همه‌کس

 

بسیار

 

 

 

این جدول‌ها مثل جدول‌هایی که برای برخی تست‌های ایمنی یا تست‌های کیفی یا تست‌های نهایی تهیه می‌شن، باید برای بررسی کیفی و نهایی روی اقداماتی که صورت گرفته انجام بشن. میشه قبل از اقدام به عملی، بر روی انگیزه‌ها، امیال یا تصمیمات؛ بررسی انجام داد.

هر کدوم از افراد باید برای خودشون بررسی کنند، ببینند از چه راهی، از چه سیستمی بیشتر ضربه می‌خورند. اتفاقات زندگیشون رو بررسی کنند، دلایل ایجاد مشکلاتشون رو پیدا کنند، نقاط ایجاد مشکل در مسائل یا نقاط درگیری با دیگران رو از توی اتفاقات بیرون بکشند، دلایلش رو شناسایی کنند، اونها رو در لیست دانه‌ها و دام‌ها قرار بدن. مثل اون دو موردی که بالاتر گفته شد.

حافظ دانه و دام رو در معنی مثبت می‌گرفت. وقتی که آدم‌ها دام و دانه رو بشناسند، حتی درشرایطی که یک طراحی هم صورت بگیره، شما در اون دام یا دانه وارد نمی‌شید.

من توی کل زندگیم، یه بار یه دعوا یا یک درگیری رو شروع کردم، اون موقع دانش‌آموز مدرسه‌ای بودم. بعدها که بهش فکر کردم، دیدم به مثل، چه دامی پهن شده بود، چقدر اصرار در اون کار بود، چه صحنه‌سازی صورت گرفته بود، تا یه نفر مثل من در اون دام افتاد. خدا رو شکر طرف مقابل رو هم نزدم، زورم نرسید. به قول حافظ، اگر نه تا ابد شرمسار خود بودم. مثل مبارزین معبد شائولین، روی هوا به همدیگه مشت و لگد پرت می‌کردیم. من دعوا رو شروع کردم، تا اونجایی که یادم هست یکبار برای همیشه، یکبار تا الآن. ولی بعداً که تحلیل کردم به نظر یه صحنه‌سازی در کار بود و چقدر روی اون صحنه‌سازی اصرار می‌شد، انگار دانه‌ای بود که به هر مجلس وعظی پهن کرده بودند به قول حافظ، که با فلان مشخصات، با فلان افراد دعوا کنید دیگه.

بارها از افرادی شنیدید که گفتند ما نمیدونیم چطور خام شدیم، چطور فلان اشتباه رو کردیم، همیشه این کار رو میکنیم، هیچ موقع در چنین مواردی، چنین اعتمادی نداریم، ولی این بار چنان شد.

حافظ در اون موارد و معانی مثبت و مورد نظر خودش می‌گفت: یک سری دام‌ها یا یک سری دانه‌ها هستند که از همون موقعی که من باهاشون مواجهه دارم، دیوانه هستم اگر سراغشون نرم. اینکه منظورش مثبت بود، یک امر هست، اینکه اون رفتار مثبتش رو می‌شناخت، یک مطلب متفاوت و مطلوب هست.

 

o       زیرکی در به دام افتادن یا در دام نرفتن:

می‌گفت یه آدم خاص رو، یه مرغ زیرک رو با بند و دام نمی‌گیرند، اون دانه و دام رو می‌شناسه، مگر اینکه با خلق و خوی خوب بتونند خودشون رو به اون فرد نزدیک کنند، بتونند به او برسند.

 

به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را.

 

می‌گفت یه آدم خاص رو با بند و دام که نمیشه صیدش کرد. جای دیگه‌ای میگه اگر چه حافظ مرغ زیرک بود، یعنی از اونهایی بود که با بند و دام نمی‌شد اسیرش کرد، ولی تیر غمزه معشوقش اون رو صید کرد. تیری که از نوک مژگان یا تیرهایی که از نوک مژگان به حافظ زده شد:

 

اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو

 

می‌گفت از نوک مژگان تیری زدی و “غم عشقت منو از پا افکند”.

گفته بود مرغ زیرک رو به بند و دام نمی‌گیرند، اما اینجا گفت اگرچه مرغ زیرک بود، ولی صید شد. صیدش کرد چَشم آن کمان ابرو. به تیر غمزه صیدش کرد چَشم آن کمان ابرو.

 

اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چَشم آن کمان ابرو

 

o       تهیه‌ی لیست شخصی از دانه‌ها و دام‌‌ها در مسیر زندگی، برداشتی از روش و عملکرد و توصیه‌ای از حافظ:

یک پیشنهاد این بود که خوب هست لیستی از دانه‌ها و دام‌ها تهیه بشه، تا به کمک اون بتونیم ارزیابی شخصی بهتری از خودمون داشته باشیم که چه چیزی برای ما دانه هست، یعنی چه چیزی ما رو جذب می‌کنه، و تا چه اندازه‌ای می‌تونه برای ما ادامه‌دار بشه، تبدیل به دام بشه، به خاطرش حاضر هستیم چه کاری رو و تا کجا انجام بدیم.

چون ما همیشه اشتباه‌های تکراری می‌کنیم، متوجه اشتباه بودنشون نیستیم، شاید یه موقعیت و شرایطی پیش بیاد که عادتها عوض بشه، ممکن هست متوجه اشتباه بودن عملمون هم نشیم. بعد آدم‌های دیگه‌ای میان، یا آدم‌های بسیار دیگری هستند که همون اشتباهات رو تکرار می‌کنند، کسی با خودش خلوت نمی‌کنه راجع به اقدامات، راجع به نتایجشون، راجع به عوامل و اثراتشون بررسی داشته باشه.

ممکنه ابزارها، عادتهای ما رو عوض کنند، برخی روش‌ها و اقدامات ما رو بهتر کنند، ولی اینکه شخصی در درون خودش کاوش کنه و اشکال و اشتباهی رو پیدا کنه، اونقدر که ابزارها رفتارها رو تغییر میدن، پر رنگ نیست. یا هنور اونقدرها پر رنگ نشده.

خیلی کارها همینجوری هستند، حافظ در زمانه‌ای که همه اصطلاحاً “همینجوری” زندگی می‌کردند، الآن در اصطلاحات عامه می‌گن چی، زمانی که همه «یلخی» زندگی می‌کردند، نحوه عملکرد و سبک زندگی آدم‌ها و نتایج اقدامتشون رو بررسی می‌کرد، توی دستگاه ذهنی و فکری خودش تحلیل می‌کرد، از روی همونها بخشی و برخی از اشعارش رو می‌سرود.

بهتر این هست که به تعبیری از حافظ، دانه‌ها و دام‌ها، دقیق‌تر بررسی بشن، پیامدها و عواقبشون موشکافی بشن، در یه لیستی جمع‌بندی بشن تا بشه بهتر باهاشون مواجهه داشت.

توی فیلم‌های پلیسی، یه تخته وایت‌برد، یا یه سری کاغذ روی دیوار هست که مطالب مرتبط با یک موضوع روی اون الصاق میشه، تا ارتباطشون رو پیدا کنند، یا بخش‌های مهم مربوط به یک مساله‌ای رو فراموش نکنند. حتماً دیدید که در جریان فیلم، پلیس داره روی یه پرونده‌ای کار می‌کنه، مطالب مهم اون رو به دیوار زده. وسط فیلم میاد دور یکیشون خط می‌کشه، یکی رو به یکی دیگه وصل می‌کنه.
یه فیلم طنز بود، یه نفر پلیس خیلی خوبی نبود، کل خونه‌اش عکس آدم‌های مختلف بود، می‌گفت اینها مربوط به فلان پرونده هست.

اونهایی که اشتباهی رو زیاد تکرار می‌کنند، یا اشتباهی رو در چرخه‌های مختلف، تکرار می‌کنند، باید تهیه لیست‌ها رو مهم بدونند. شخصی از یک اشتباه در ده موضوع متفاوت، به شکل تکی یا ترکیبی آسیب می‌بینه و ضرر می‌ده. مثلاً طمع یکی از این موارد هست. یه شخصی ممکنه 30بار در 10…20 حالت مختلف به واسطه‌ی طمع کردن، زمین بخوره، یا هزینه بده و متوجه نباشه که هر بار داره از یه چیز و یه جا آسیب می‌بینه. حافظ در باب اون زهد گران، یا روش‌های مشابه اون که می‌گفت دونه‌های تسبیح که دانه‌ای نیست که من به خاطر اونها به دام بیافتم؛ می‌گفت من از مسجد رفتم به خرابات، دیگه مسجد نرفتم، چون اونجا یه داستان دیگری در کار بود، یا به اصطلاح گزینه و حالت زیان‌دهی جاری بود که وقت آدم رو می‌گرفت. زمانم هدر می‌شد:

 

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد.

 

در اینجا با توجه به زمانه‌ی خودش و بحث ریاکاری و به قول خودش سیاه‌کاری صوفیان و صومعه‌داران، داره یه دام دیگری رو معرفی می‌کنه، می‌گه یه دانه‌ای بود که شخصی چون حافظ به خاطر اون در دام نمی‌رفت. اون دام رو منفی میدونه.

 

 

 

پس یک مورد، این بود که مشخص شه چه کارهایی رو انجام بدیم و چه کارهایی رو نباید انجام بدیم. چه چیزهایی دانه هستند و چه چیزهایی دام هستند. باید دانه‌ها و دام‌ها رو از اتفاقاتی که افتاده پیدا کرد، اونها رو یادداشت کرد، میزان تکرار و دلایلی که نتیجه مطلوب نداشته یا نتیجه مطلوب داشته رو شناسایی کرد و روی پرتکرارترین‌ها یا پرهزینه‌ترین موارد کار کرد. یا موثرترین ویژگی‌ها که باعث پیشرفت و پیروزی در امور شده مشخص بشه، حافظ از هر دو جهت بررسی روی موضوعات ذکر شده بررسی انجام میداد، مثل بیت زیر:

 

چنین که از همه سو دام راه می‌بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست

 

می‌گه انقدر تعداد دام راه زیاد هست، انقدر دام‌های راهِ مختلف و متعدد برای من وجود داره، که در ادامه، راه حل یا پناه خودش یا گزینه‌ی امن رو معرفی می‌کنه. به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست.

 

چنین که از همه سو دام راه می‌بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست

 

یا اونجایی که می‌گفت یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می‌کنم. یعنی چند بار دامی، دانه‌ای رو دیده و اونها رو به عنوان نقاطی که به عنوان دانه و دام احساس شدند، معرفی می‌کنه و درباره‌ی اونها تذکر میده.

غیر از اینکه به زلف معشوقش پناه ببره، چاره‌ی دیگه‌ای نداره. دیدید که زلف معشوق رو به عنوان دام به کار می‌بُرد، در همون ابتدا بیان شد که «دام»، در شعر حافظ بیشتر معنای مثبت داشت، در اینجا می‌گه دام‌های دیگری هستند که سختی‌های راه رسیدن به معشوق، پناه من از اون دام‌ها هست.

 

چنین که از همه سو دام راه می‌بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست

 

حافظ درباره دانه یا دام بودن عشق، به معشوقش می‌گفت قبل از شما یا قبل از ورود به رابطه با شما داشتیم زندگیمونو می‌کردیم، یه زمانی دیالوگی تکراری بین زوجین در فیلم و سریال‌ها این بود که: زن، بذار زندگیمونو بکنیم یا داشتیم زندگیمونو می‌کردیما.

حافظ می‌گفت: من سرگشته هم از اهل سلامت بودم، شما رو دیدم گیر افتادم، در دام افتادم. دام راهم شکن طره هندوی تو بود.

 

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوی تو بود.

 

اون دیالوگ در فیلم و سریال‌ها رو از این جهت میگن که در جریان زندگی انتخابی صورت گرفته، دانه‌ای یا دامی به قول حافظ، جریان عادی زندگی رو بهم زده. ولی حافظ می‌گفت جریان زندگی من نرمال بود، من سرگشته هم از اهل سلامت بودم، ولی دام راهم، موی تابدار معشوقم شد. یعنی داشتم زندگیمو می‌کردم، اما دام زلف تو من رو در دام کرد. یا به تعبیری که در جای دیگری گفته: “دانه‌ی خال تو فکندش در دام”.

می‌گفت من داشتم زندگی عادیم رو می‌کردم، من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

زلف تابدار تو من رو شکار کرد، در دام انداخت:


دام راهم شکن طره هندوی تو بود.

 

جای دیگری گفته بود: مرغ فکر من، مرغ روح من، در بهشت، در آسمان هفتم بود، اون هم تازه روی یه درخت نشسته بود. یعنی داشته زندگیش رو می‌کرده، ولی دانه خال معشوقش، اون رو در دام انداخته. این دام برای حافظ یا در نظر او در معنی مثبت به کار رفته. هرچه از دوست رسد نیکوست.

 

عاقبت دانه خال تو فکندش در دام.

مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفیر
عاقبت دانه خال تو فکندش در دام.

 

حافظ این مساله رو در ذهن داشت، یا شناساییش کرده بود که در اتفاقات مختلف، به روایت حافظ یا به روایت ما از حافظ، چه چیزهایی دانه و چه چیزهایی دام هستند و چه نتایجی داشته، یا پیش‌بینی می‌کرد که در آینده چه خواهد شد و علت وقوع اون اتفاق در آینده چی خواهد بود.

 

نخست روز که دیدم رخ تو دل می‌گفت:
اگر رسد خللی خون من به گردن چشم

 

یعنی اگر برای من اتفاقی بیافته، به خاطر زیبایی روی تو و به گردن چشم من یا به گردن من بود که اون زیبایی رو دید و پسندید. یا دید و نتونست که بگذره.

 

گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم.

 

o       اتحاد معنی و عدم آشفتگی روایی در شعر حافظ:

می‌گفت همه‌ی آدم‌ها رو ول کردم، همه دنیا رو ترک کردم، توی ترانه‌های امروزی هست، “دستای دنیا رو بعد تو ول کردم”، البته اونجا در یک معنی دیگری میگه.

میگه ” دست‌های دنیا رو بعد تو ول کردم…” در ادامه میگه: “تو منو کی کشتی، که من نفهمیدم.”
در جریان این غزل؛ که مثل سایر غزل‌های حافظ، مثل اکثر غزل‌های حافظ ابیات و معانی هم راستا و معمولاً در یک جهت هستند؛ ممکنه، از ابعاد مختلف به یک موضوع پرداخته باشند، ولی متمرکز هستند. مثل مثنوی معنوی مولانای بلخی نیست که متفنن باشه، همینجوری تفریحی، تفننی، از هر دری سخنی، در هر موضوعی باشه. مثنوی “آشفتگی روایی” داره. “توالی منطقی” نداره.
در غزل‌های حافظ، ارتباط معنایی بین ابیات وجود داره. جریان کل اون غزل به متن ترانه‌ای که پیشنهاد کردیم نزدیک هست. اون ترانه رو جستجو کنید و گوش بدید. بعد این غزل رو، که با

«خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری نه دیدم و نه شنیدم»

بخونید.

در باب جمع‌بندی نیمه فنی؛ از مطالب این جلسه، تهیه لیستی از دانه‌ها و دام‌ها نه فقط از جهت شناخت نقاط ضعف و مشکلات رفتاری، حتی در انجام کارهای مثبت، چنانچه حافظ می‌گفت، روشی برای خودشناسی هم هست.

در باب نکته دوم؛ دیدیم که در اشعار حافظ، انگار لیستی از دانه‌ها و دام‌ها وجود داشت، که هر کسی باید بتونه چنین لیستی برای خودش داشته باشه. و هر چند ماه، یا چند فصل یکبار به‌روزرسانیش کنه.

مورد سوم این بود که حافظ می‌گفت برخی امور نسبت به برخی امور دیگه دارای اهمیت بیشتری هستند، مثلاً شراب خوردنی که نور چشم بشه، یه حقیقتی رو به حافظ نشون بده، مهمتر از رفتن به بهشتی هست که زاهد با اون زهد گرانش داره به او اشاره می‌کنه. یا یک شناخت، یک نور چشم از جانب معشوق، از دو شهر سمرقند و بخارا با ارزش‌تر هست.

یا هزار گناه در حجاب و در خفا بهتر از طاعت و عبادتی هست که برای ریاکاری و در حضور جمع انجام بشه. البته می‌گفت صدتا گناه، هزار تا شاید زیاد باشه.

 

صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند

می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند.

 

شراب نور چشم بود و نور چشم می‌شد. همون که می‌گفت بابت یک نور چشم از جانب معشوق، می‌ارزه و می‌صرفه که دوتا شهر رو بدی بره.

در علوم گذشته، لازمه‌ی دیدن، رسیدن نور به چشم بود. الآنم همینطوره، فقط در گذشته می‌گفتند یه نوری از چشم بیرون میاد، اشعه‌ای در چشم هست. اون اشعه از چشم بیرون بیاد، حافظ به دنبال اون نور، به دنبال اون فروغی بود که حقیقتی رو به او نشون بده، که از چشم بیرون می‌اومد یا از چیزی مثل شراب، به چشمش می‌رسید. به قضیه نگاه خیلی وجودی داشت. فروغ دیده‌ی حق باورش می‌شد.

 

نکته چهارم اون لیستی که آدم‌ها تهیه می‌کنند که چه کارهایی انجام بشه، چه کارهایی انجام نشه، یا بررسی کنند که انجام چه کارهایی، باعث چه نتایجی میشه و به چه دلایلی برخی سختی‌ها برای انجام اموری پذیرفتنی هستند یا از برخی سودها به دلایل دیگه‌ای صرفنظر کنند، مثل منوی رستوران نیست که فقط انتخاب چند حالت یا چند گزینه مثل نوشیدنی، پیش‌غذا، دسر و غذای اصلی باشه. بلکه انتخاب این موارد بر ما تاثیر میذاره، ما رو تبدیل به یک فرد یا یک شخصیت دیگه‌ای می‌کنه. غذا یا منوی غذایی هم تقریباً همین هست. انتخاب غذاهای چرب یا برخی نوشیدنی‌ها، در طول زمان باعث تغییر وضعیت بدنی افراد میشه. پس اینکه افراد چه راهی و چه کاری رو انتخاب می‌کنند، بر شخصیت و وضعیت و آینده اونها هم اثر میذاره.

 

o       دانه و دام‌ها از گذشته تا امروز:

در مورد نکته بعدی، وقتی ما امروز صحبت از دام می‌کنیم، معمولاً اشاره به چیزی هست که از قبل برنامه‌ریزی شده. یه جورایی شبیه به کمین هست. طراحی شده، آماده‌سازی شده، منتظر اجراست. مثل تله هست. اما در شعر حافظ، دام چیزی بود که شخصی که میخواد شکار بشه، از قبل باید فکرش رو کرده باشه، در مسائل دینی هم اغلب همینطور هست که شما از پیش بدونید که چه کارهایی رو نباید انجام بدید، حتی چه کارها و چه اموری رو باید تمرین کنید، تا در بزنگاهی، در زمانی، چه اقداماتی رو انجام ندید. روزه، روزه، نه روضه، تا اون اندازه‌ای که عقل من میرسه از یک جهت چنین شکلی داره، تمرین نخوردن هست، تمرین دوری از انجام عمل خطا هست تا شخص آماده بشه که در زمان‌هایی که روزه‌دار هم نیست، یک سری کارها رو انجام نده. یا به قولی، تمرینی هست تا شخص شرایط افراد کم‌بضاعت‌تر از خودش رو درک کنه، و حتماً تصمیماتی بگیره، اقداماتی بکنه که در زندگی اونها تغییر ایجاد بشه. یا در تصمیم‌گیری‌هاش، در موقعیت‌ها و شرایطی که با اونها در ارتباط و در تماس هست، اگر امکانش رو داره، اگر می‌تونه چون شرایط اونها رو درک کرده، انعطاف بیشتری داشته باشه. ماجراها و داستان‌ها رو کتابی و از روی قواعد و قوانین رایج پیش نبره، مثلاً. در جایی که امکانش هست یا می‌تونه امکانش رو ایجاد کنه، گذشت و انعطاف بیشتری داشته باشه. اگر دستش می‌رسه کاری بکنه. اگر می‌تونه شرایطی رو ایجاد کنه تا وضعیت به نفع نهایی اون افراد هم بشه، این ضرورت رو از قبل و از روزه‌داریش و درک شرایط اونها به دست آورده باشه. اگر تا افطار گرسنگی تحمل کرده باشه، شاید تاثیر روزه‌داریش به اندازه‌ی کافی نبوده باشه.

من یک نگاهی به ترجمه‌ای از قرآن داشتم، دام و وسوسه بیشتر به اونچه شخص رو به سمت انجام عملی سوق میده، به اون ذهنیت، به اون مساله‌ای که بیشتر درونی هست، اشاره داشت، همونطور که در شعر حافظ اینطور بود. الآن وقتی میگن فلانی رو در دام بندازیم به یک سری اقدامات و یک سری شرایط و اسباب و وسایل اشاره می‌کنند؛ تا یک مساله فکری و ذهنی. در شعر حافظ و تا اونجایی که من برداشت کردم در قرآن، این مطالب در اشاره به یک تصمیم‌گیری و یک آگاهی، پیش از اقدام به انجام عمل هست.

این تصمیم و آگاهی اولیه، در آخر کار همون شکلی میشه. یعنی شخص تصمیم می‌گیره که کاری رو انجام بده یا نده، در شعر حافظ بیشتر به درونی بودن این مساله اشاره رفته، و تصمیم رو از قبل گرفتند، اما امروز، شرایطی رو فراهم میکنند تا شخص تصمیم رو در لحظه بگیره و در دام بیافته. در اون کمین، هدف قرار بگیره. اما دام و دانه‌ای که ما گفتیم، یا وسوسه‌ای که در قرآن اومده، بیشتر به درونیات و اونچه شخص قلبتر با خودش مشخص کرده گفته میشه.

گفتیم خوبه که مثل کارشناسان آگاهی، مثل کارشناس آگاهی؛ هر کسی لیستی از اونچه براش دام یا دانه هست داشته باشه. این دام‌ها میتونند پیچیدگی‌های خیلی بیشتری داشته باشند، یا در پس پیچیدگی‌های بسیاری، پنهان شده باشند. تا افراد از کمی قبل‌تر بدونند چه چیزهایی می‌تونه در مسیر زندگی، اونها رو دچار مشکل کنه یا بر سر راه اونها به عنوان مانع قرار بگیره.

 

o       تست فانکشال، فریم‌ورک در دانه و دام؛ و دیتا مدل در شعر حافظ:

ممنون که این اپیزود رو تا اینجا دنبال کردید. حتماً سعی کنید یه لیستی از اونچه در اینجا در قالب دانه و دام از نگاه حافظ گفته شد تهیه کنید، بدونید هر چه بهینه‌تر و بهتر عمل کردن شما، مطابق اون نظریه اثر مرکب، که حافظ هم اون نظریه رو تایید می‌کرد و بهش عمل می‌کرد، در یک اپیزود اون شرحی از نگاه حافظ به این اثر مورد اشاره قرار گرفت، باعث ایجاد تغییرات بزرگ در طول زمان خواهد شد. فقط مساله اینه که این تغییرات کم، در چه بازه‌ی زمانی در اشخاص ایجاد میشن، چقدر پایداری دارند و چقدر می‌تونند بر مسائل دیگه در درون شخص و در دنیای خارج او تاثیر بذارند. اینها نکات مهمی هستند. یه موقعی یه نفر یه خصوصیت رو در خودش تغییر میده، کلاً یه آدم دیگه میشه، به خاطر اینکه اون ویژگی روی خیلی ابعاد دیگه‌ی زندگی اون شخص و محیط اطرافش اثر میذاره، شما اگر در یک قالب، در یک فرمت که اینجا ارائه شد، دانه‌ها و دام‌های مثبت و منفی و نقاط ارتباط و اتصالتون با اونها رو مشخص کنید، ممکن هست تغییرات بسیار بزرگی، در طول بازه‌های زمانی نه چندان بزرگ رو پذیرا باشید و بر دیگران هم اثر بذارید. همین امر، یعنی موضوع دانه و دام از قول حافظ، می‌تونه به چند روش دیگری هم اجرا بشه، من فقط به یک حالتش که تهیه لیست بود، اشاره داشتم.

اینکه اشاره کردیم، شبیه به تست فاکنشنال محصول نرم‌افزاری می‌مونه، یه تست داریم کدهای نرم‌افزار رو چک می‌کنه، یه تست دیگه‌ای هست کاربردها و کاربری نرم‌افزار رو چک می‌کنه، تست‌های فانکشنال هست. با چندتا جدول روی کاغذ، میشه انجامش داد. مثل همین مساله‌ی دانه و دام و تاثیرات اون در زندگی هر فرد که در بالا گفتیم میشه یه جدول ساده براش طراحی کرد و مسائلی که در طول زمان اتفاق افتاده و نتیجه و اثرات اون رو در جدول منعکس کرد و بازنگریشون کرد.

میشه یه فریم‌ورک هم برای این موضوع طراحی کرد، اونجا باید خیلی بحث رو گسترده کرد، حافظ تقریباً در موضوع دانه و دامش که به مباحث و موضوعات دیگری مثل صلاح، مصلحت، صید، تقوا، راه‌زنی و راه‌زدن و… مربوط میشه، تقریباً یه چارچوبی تعیین کرده.

برای استخراج اون چارچوب یا فریم‌ورک از دیوان حافظ نیاز به کار هست. فریم‌ورک یعنی چارچوب. اقدامات و قوانینی که یک راه استاندارد برای ساختن یا گسترش یک موضوع خاصی هستند.

حافظ در دیوانش از موضوعات مختلف، تقریباً فریم‌ورک ایجاد می‌کرد. در مورد «خون دل»، یه فریم‌ورک ایجاد کرده بود، می‌گفت چطور از راه تلاش‌های بسیار سخت میشه به نتیجه رسید. همونطور که مثلاً آهوی خُتنی؛ از خون دل خودش نافه، که ماده‌ای خوش بو هست تولید می‌کنه، این موضوع، موردِ استفاده‌ی شاعران گذشته بود. حافظ خیلی بیشتر و با کیفیت بهتری اون رو توسعه داده. اون دوستانی که برنامه‌نویس هستند، متوجه می‌شن به چه چیزی اشاره می‌کنم، به مثل باهاش دیتا مدل طراحی کرده.

داده‌ها رو برای توصیف و معناشناسی و سازگاری اونها ساختاردهی می‌کرد. می‌گفت چه مساله‌ای در یک اتفاق مورد بحث هست، در موضوع «خون دل»، چطور رسیدن به نافه از طریق خون دل اتفاق می‌افته و چه ساختار و جوانبی داره. به شکل مفهومی و منطقی و کاربردی موضوعات مختلف در یک موضوعی مثل «خون دل» رو تشریح می‌کرد. کمک می‌کرد درک بهتری از مسائل مربوط به اون موضوع ایجاد بشه. این میشه بخشی از اون تعریف «دیتا مدل». بعد همین ساختاردهی رو برای «جام می» می‌کرد. در آخر مساله‌ی «جام می» و «خون دل» رو به هم متصل می‌کرد. مساله «وقت صبح»، یا «چهره معشوق»، چهره نورانی معشوق، که اون هم نور چشم می‌شد رو هم به این ساختارها وصل می‌کرد. حداقل مهندسی و معماری نرم‌افزار خونده بود، یا قبل از وجود چنین رشته‌ای، به مسائلی که در این حوزه‌ها وجود دارند، پرداخته بود.

به هر شکل، اینکه یک فرد چقدر میتونه به شکل آگاهانه روی اونچه باید کار کنه، متمرکز بشه و خروجی بگیره، میتونه نمره ظرفیت و توانایی‌های شخص رو تعیین کنه. امیدوارم مطالب این جلسه به کار شما بیاد و براتون مفید و موثر باشه.

 

o       دانه و دام، در مثالی از ایرج میرزا و حافظ:

در باب دانه و دام، یه سری دام بود که حافظ می‌ذاشت، اونها معنی دیگری دارند. و به مطالب امروز و این جلسه مربوط نمی‌شن. یه جایی حافظ می‌گه: “برو این دام بر مرغی دگر نه” ایرج میرزا که به نظر زیاد حافظ می‌خوند و حافظ رو دوست داشت، نیم مصراع از این بیت رو تغییر داده بود:

نصیحت را به مادر خواهرت ده.

برو این دام بر مرغی دگر نه
نصیحت را به مادر خواهرت ده.

 

حافظ گفته بود:

که عنقا را بلند است آشیانه.

برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه.

 

یعنی همون زهد گران که شاهد و ساقی نمی‌خرند. این دانه‌ها برای ما دام نمیشه. ایرج میرزا به اصطلاح ادبی تضمین کرده بود. یعنی شاعر تمامی مصراع یا بیتی از شاعری دیگه رو در سخن خودش بیاره.

برو این دام بر مرغی دگر نه
نصیحت را به مادر خواهرت ده.

 

 

پویا باشید. تا اپیزود بعد خدانگهدار.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *