بنده، غلام، خلق، عام، مردم، انسان و… در معنی مردمک چشم در شعر حافظ
سلام.
موضوع این ویدیو دربارهی «بنده» در شعر حافظ هست. در شعر فارسی، مردم رو در معنی «مردمک» به کار میبرند. مردم چشم.
وقتی که حافظ میگه «بنده» منظورش به اظهار بندگی کردن نیست. حافظ «بنده» رو هم در معنی مردم، یا مردمک چشم استعمال میکنه. وقتی که میگه «غلامم» مثل غلام همت آنم، منظورش به غلامی کردن نیست. همت یعنی بلند نظر. یعنی «نور چشمِ» کسی هستم. نه اینکه غلام و فرودست او هستم.
حافظ انسان رو هم در معنی مردم، و با هدف اشاره به مردمک چشم به کار برده.
مردم چشمم به خون آعشته شد
در کجا این ظلم بر «انسان» کنند.
یعنی از سختی روزگار، از گریه کردن یا از بیخوابی، چشمم خونین شد. مثل: ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است.
انسانش هم؛ آدمی هست. هم مردم چشم یا مردمک چشم.
ما نور چشم شدن رو در یک ویدیویی که میتونید اون رو ملاحظه کنید توضیح دادیم.
در گذشته معتقد بودند چشم نور داره.
مثل اونچه در سرود ملی هست. فروغ دیدهی حق باوران.
یا درترانههای امروزی میگن گریه یا دوری از معشوق، نور چشمم رو برد.
آخر یه شب این گریهها سوی چشامو میبره.
در شعر فارسی، موضوعاتی بود که نور داشتند. مثل چهرهی معشوق، مثل شراب.
حافظ این موارد رو با نور داخلی چشم جمع میزد. و میگفت، نور اینها میاد نور چشم ما میشه. میگفت حقایق رو اینطور میبینند. انسانها اینطور میبینند. انسان به معنی «مردم» یا مردمک چشم هم هست.
یعنی اون نور، از شراب یا از معشوق، یک معمایی رو در ذهن ما پاسخ میده. جواب یه سوالی میشه. یک پازلی رو در فکر ما حل میکنه.
میگفت ما اسرار رو از طریق اون نورها میبینیم:
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم.
یا میگفت پرتو جام جهانبین دهدت آگاهی. یعنی نور شراب، اشعهی چشم تو بشه. فروغ دیدهی تو بشه. و یک رازی رو به اطلاع تو برسونه.
همچو جم جرعه ما کش که ز سر دو جهان
پرتو جام جهانبین دهدت آگاهی
حافظ به جز «بنده» به عنوان مردمک چشم. «عام» و «خلق» رو هم به معنا و در جایگاه مردم و مردمک چشم به کار برده.
مثلاً شما شنیدید که حافظ گفته:
غلام همت دردی کشان یک رنگم
ما فکر میکنیم حافظ گفته من از ارادتمندان و چاکران اون گروه خاص هستم.
زیاد این مورد رو به کار برده،
من غلام نظر آصف عهدم
من غلام نظر آصف عهدم کاو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است
غلام همت آنم…
غلام همت آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوری فرخ
اما با آگاهی از مسالهی «نور چشم بودن» در شعر حافظ، که میگفت یک نوری در چشم هست، یک چیزی میاد اون نور داخلی میشه، و یک امری رو بر ما روشن میکنه، پاسخ یک مطلبی که بر ما و بر دیگران پوشیده بوده رو به ما میگه، یعنی «نور چشم ما میشه». در اینجا هم وقتی میگه، غلام همت آن نازنینم…
مرتبط با مسالهی نور چشم شدن، اشارهاش به مردم چشم هست. سخنش اینطوری هم معنی میده. بلکه معنی بهتری از این حالت بدست میاد که داره میگه من نور چشم اون نازنینی هستم که کار خیر رو بی روی و ریا انجام میده.
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
میگه اون کسی که دارای چنین شخصیت، و چنین عملکردی باشه، اون متوجه خواهد شد، و متوجه خواهد بود که من کی هستم.
من عزیز او، یعنی نور چشم او هست. غلام همت او هستم. همت معنی بلند نظری میده. نور چشم معنی عزیز هم میده. همونطوری که به فرزند نورچشمی میگن.
میگه من چشم کسی هستم، مجازاً نور چشم کسی هستم که توی این دنیا به چیزی تعلق نداره. میگه هر کسی که انسان آزادهای هست، من نور چشم او هستم. هر انسان آزادهای، من رو تحسین میکنه. من رو عزیز میدونه. نور چشم خودش میدونه.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است.
بنده و عام و عامی و حتی «آدم» و رو در همین معنی استفاده کرده.
مثلاً میگه: من چشمِ یا نورِ چشمِ، دُردی کشان یک رنگم، یعنی عزیز و مورد احترام اونها هستم. نه اون صوفیانی که لباس کبود میپوشند و دلشون سیاه هست.
غلام همت دردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
این شکل از معنی، بهتر و کاملتر از این هست که من غلام و بنده و مخلص افرادی هستم که اخلاص و صداقت دارند. و ریاکار نیستند.
میگه اونهایی که دوستی بدون شائبهی ریا و نفاق دارند. و یک رنگ هستند، من واسهی اونها عزیز هستم. نور چشم اونها هستم. مردم چشم اونها هستم. نه آدمهای دل سیاه.
یا میگه:
من غلام نظر آصف عهدم کاو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است.
میگه، برای اینکه آصف عهد، صورت خواجگی و سیرت درویشان داره، با اینکه وزیر هست، ولی آدم خاکیه؛ زیاده طلب نیست، من مثل چشم او هستم. نور چشم او هستم. به نزد او، من عزیز هستم.
از خودش تعریف میکرده. بقیه فکر میکردند داره از اونها تعریف میکنه.
در مورد «بنده» به عنوان مردم چشم میگه:
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی
در مورد اعضای بدن، در قالب عنوانی احترامآمیز مبارک رو به کار میبرند. گوش مبارک، چشم مبارک، دست مبارک، خاطر مبارک. در اینجا هم میگه قدر من رو بدون که مثل من، کمتر کسی پیدا میشه:
که چو بنده کمتر افتد، به مبارکی غلامی.
مثل چشم من کمتر چشمی پیدا میشه که حقایق رو ببینه. به بلندنظری و همت من، کمتر آدمی پیدا میشه.
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی.
حافظ حتی خلق رو هم در معنای چشم یا مرتبط با اون، مثل مردم، که به مردم چشم یعنی مردمک چشم مربوط میشه، به کار برده.
میروی و مژگانت خون خلق میریزد.
خون «خلق»ش، مثل در کجا این ظلم بر «انسان» کنند، هم معنی آدمی میده. هم معنای مردم چشم یا مردمک چشم.
خلق را از دهن خویش میانداز به شک
هم میشه آدمیان رو از دهان کوچک خودت، که در شعر نشان از زیبایی بود، به شک ننداز. هم یعنی این مردم چشم رو از اینکه اون دهان چیزی هست، یا دهانی هست، به شک ننداز.
بگشا پسته خندان و شکررزی کن
خلق را از دهن خویش میانداز به شک
موارد دیگری هم بودند که بالاخره یه جوری کشیده بود به همون مردم چشم و نور داشتن اون. یه بخشی از معنی رو در کلام خودش پنهان میکرد.
یا مثلاً آن رو که شنیدید، میگن فلانی یه «آنی» داره.
یا مثلاً در حرکاتش یه “آنی” هست. میگن فلان بازیگر یه آنی داره. حافظ میگفت تو هم اگر دنبال زیبایی هستی، اگر دنبال یه معیاری برای زیبایی میگردی، دنبال «آن» باش. یکی که یه «آنی» داشته باشه.
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود.
“آن” به معنی زیبایی و حسنی هست که قابل درک باشه ولی قابل توصیف نباشه. شما بتونی زیبایی رو در یکی درک کنید، ولی مثلاً نتونید بگید زیباییش، از حرف زدنش بود، از نگاه کردنش بود. بگید یه «آنی» داشت.
بندهی طلعت آن باش، که آنی دارد.
میگفت نور چشم اون زیبارویی باشد، که جاذبهای دلانگیز داره. یعنی تو در نظر اون بیای. بندهی طلعت آن باش، که آنی دارد.
مثل اونچه میگفت پیش هر آزادهای، من عزیز هستم. نور چشم او هستم. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق بگیرد آزاد است.
پیش چنین کسی، در نظر چنین کسی، من نور چشمش هستم.
بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است.
میگه من نور چشم پیر خراباتم، که همیشه به من لطف داره، جدا از اون معنی قدیمی که من از ارادتمندان درگاه او هستم؛ یک معنی بهتر اینه که میگه من نور چشم او هستم. و همیشه برای او هم عزیز هستم.
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست. شیخ و زاهد گاهی لطف دارند و گاهی نه. ولی نزد پیر خرابات، من همیشه دارای جایگاه هستم. مثل اونچه میگفت هر کسی که کار خیر رو بدون ریاکاری انجام میده، من عزیز یا نور چشم او هست. مردم چشم او هستم. غلام نظر او هستم.
امروزیش این میشه که حافظ میگفت هر چی آدم حسابی هست، تو کامیونیتی ماست. هر جا هم که کامیونیتی آدمهای بلندنظر هست، جای من اونجاست. نور چشم اونهام. غلام نظر اونهام. غلام بلند نظری، یعنی غلام همت اونهام. غلام نرگس اونهام، نرگس رو به چشم تشبیه میکردند.
اگر حافظ امروز بود، شهروند و citizen رو به شکل مخفیانه در معنی مردم یا انسان یا مردمک چشم، به کار میگرفت.
«شهر» رو هم مجازاً به مردم شهر میگفتند. حافظ هم روی این عبارت، مرتبط یا نزدیک به مردمک کار کرده.
شهری است پر ظریفان، از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر میکنید کاری.
شهری است پر ظریفان، معنی چشمی پر از نکتهسنجی هم داره، ظریف به معنی نکته سنج هم هست. حافظ به این امتیاز یا آپشن خودش، یعنی نکتهسنجیش واقف بوده. به معشوقش هم میگفت امتیاز من این هست که من زیبایی تو رو میبینم. مثل اونکه میگفت چو «بنده» کمتر افتد به مبارکی غلامی. مثل چشم من، مثل چشم مبارک من، کمتر چشمی پیدا میشه. و میگه، از هر طرف نگاری، یعنی از هر طرف نگاری به چشم میاد. و در مصراع بعد میگه، اون حضور و این چشم نکتهسنج، صلای عشق هست.
نهادم عقل را ره توشه از می
ز شهر هستیاش کردم روانه.
معنی هستی، خودبینی هم میشه. که با چشم ارتباط یا ملازمه پیدا میکنه. خودبینی، خودپسند بودن. و دیدن، با شرابی که نور چشم میشه، و آدمی رو از وسوسهی عقل و خودبینی رو از عقل، دور میکنه، در ارتباط هست.
«اهل» رو هم حافظ در همین شکل استفاده کرده. مثل اهل نظر، که معنی صاحب نظر میده. «اهل» به مردم، یعنی انسان هم مربوط میشه. اهل ظاهر، یعنی مردم ریاکار. اهل عقول، یعنی مردم خردمند. انسانهای عاقل.
مطابق توضیحی که ما ارائه کردیم، معنی مردم چشم یا مردمک چشم هم میپذیره. «کس» رو هم یه جورایی به همین شکل، استفاده کرده. رخساره به کس ننمود، آن شاهد هر جایی.
یا رب به که شاید گفت، این نکته در معنی
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی.
شما هم اگر از این ویدیو خوشتون اومد، و اگر دوست داشتید، برای کامیونیتی افراد خاص بفرستید.
خدانگهدار.
Podcast: Play in new window | Download