اینکه یک ایدهای به ذهن شخص برسه، اینکه یک راهی برای رسیدن معنی به شخص باز بشه، در شعر فارسی و عرفان، موضوع مورد بحثی بوده.
حافظ میگه: «اشکالی ندارد –برای حاصل کردن شناخت و کسب معرفت– در فصل بهار باده بنوشیم و چند قطره از آن بر دفتر ما بریزد!»
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
یعنی آشنایان ره عشق بودند، و در این دریا وارد شدند. و به اعماق آن سفر کردند. و از معرفت الهی برخوردار گشتند، اما دامن پاک آنها به آب آلوده نشد. غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده. خوب ما هم مثل اونها باشیم. اونها کردند اشکالی نداشت. کسی اونها رو تر دامن به حساب نیاورد. خوب ما هم بکنیم.
سلام، من امیرحسین هستم. از پادکست پروژه حافظپجوهی. یک بیت پر بحثی در شعر حافظ هست که تا الآن معلوم نبوده منظور شاعر این بوده که خطا بر قلم صنع رفته یا نرفته.
یک عده میگن: پیر ما گفت: که در آفرینش این جهان یا بر قلم آفرینش این جهان خطایی نرفته. پس، آفرین بر نظر پاک پیر ما که خطا پوشی میکنه.
عدهای میگویند: در آفرینش این جهان یا بر قلم آفرینش این جهان خطایی نرفته است، چنانچه پیر ما گفته است. پس، آفرین بر نظر پاک آفریدگار که بی خطا پیش رفته. یا خطاپوشی کرده. یا پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفته. پس آفرین بر نظر پاک پیر خطاپوش حافظ که این خطاها رو دیده، ولی ازشون چشمپوشی کرده.
حالا آفرین بر نظر پاک خطا پوش کی؟ پروردگار که بی خطا آفریده. یا پیر حافظ که خطاها رو دیده، اما خطاپوشی کرده.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
بحثش بر سرِ، سرگردانیِ آفرین هست تا مال که باشد.
در زمانهی حافظ، راست افراطی انتظار و تفسیرش این بوده که خطایی بر قلم صنع نرفته، و آفرین بر نظر پاک خطاپوش صانع یا پروردگار که این جهان رو بدون کم و کسری آفریده، چنانچه حافظ جای دیگری گفته:
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مساله بیچون و چرا میبینم.
یا به قول محمود خان:
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست.
محمود خان، متوفی قرن هشتم؛ شیخ محمود. او هم راست افراطی بود و نظرش و قرائتش چنین بوده که هیچ خطایی بر آفرینش این جهان نیست. البته قبل از حافظ، چشم از این جهان فروبست.
اما اونطرفیها که در زمانه حافظ چپ اقتدارگریز بودند، دچار تهاجم فرهنگی غرب، رومیان مثلاً شده بودند. و میگفتند که خطا بر قلم صنع رفته. ولی پیر خطاپوش حافظ از اون چشمپوشی کرده.
حالا ما از قول حافظ بیتی از رباعیای از خیام رو خطاب به این دو گروه میخونیم.
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای بیخبران راه نه آنست و نه این.
برای معنی صحیح این بیت و حل این مشکل، باید منظور حافظ از کلمه صنع رو دنبال کنیم. ببینیم معنی مورد نظر حافظ از کلمه صنع چی بوده.
در جلسات معنی و مفهوم شراب گفتیم که حافظ میگفت شراب کمک به گونهای دیگر دیدن حقیقت میکنه، یا شراب به حافظ کمک میکرد تا از زاویهای دیگر حقایق این جهان رو ببینه. معنی سنبل شراب در نظر حافظ این بود که مفاهیم جدیدی در ذهن حافظ ایجاد میکرد، به همین دلیل میگفت: شراب، نور چشم او میشه. یا حافظ این سنبل رو در این معنی به کار میگرفت که او به درک تازهای از مسائل رسیده.
میگفت به نوعی درکی از موضوعات در روح و روان او نشسته، که قبلاً در اون ماجرا، به اون شکل نظر نمیکرده. و شرابی که در شعر فارسی نور داره، میاد نور چشم او میشه. تا او بتونه حقایق رو ببینه. میگفت معشوق هم، این کار رو میکنه. حتی در شب تاریک هم با چراغ چهرهی معشوق راهش رو پیدا میکنه.
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد.
اگر بخواهیم آخر جلسه رو اول بگیم، حافظ صنع رو هم در همین معنی به کار میگرفت. میگفت شراب یا معشوق به حافظ حکم میکنند که او کاری رو انجام بده. یعنی به کمک شراب یا معشوق راهی برای او مشخص میشه، که حافظ اون راه رو بره. در جلسات قبل برای هر کدوم از این موارد مثال زدیم.
“گفت: ما را جلوه معشوق در این کار داشت”. یعنی زیبایی معشوق یا تابش نور او، من رو به این کار وا داشته.
یا میگفت: پیر گلرنگ من، یعنی شراب به من حکم کرده، که در حق کسی که به تو بدی کرده یا در حق کسی که بد طینت هست هم بدی نکن.
معنی لطف و صنع در شعر حافظ رو میشه با این موضوع ِ حکم کردن معشوق یا موارد دیگر؛ راحتتر بهش ورود کرد. مثل نور چشم شدن که معنی ابیات دیگری رو برای ما آشکار کرد.
اینکه یک ایدهای به ذهن شخص برسه، اینکه یک راهی برای رسیدن معنی به شخص باز بشه، در شعر فارسی و عرفان، موضوع مورد بحثی بوده. حافظ هم در این موضوع زیاد صحبت کرده.
اول به بیان چند مورد در این مطلب میپردازیم، بعد سراغ صنع و لطف در شعر حافظ میریم.
حافظ در یک غزلی که در مکالمه با معشوق هست، در مورد آنچه بر «حالات ذهنی افراد اثر میگذارد» تا معنی به ذهن شخص برسه؛ سخن میگه و از معشوق هم در این موضوع جواب میگیره.
حافظ میگه: «اشکالی ندارد –برای حاصل کردن شناخت و کسب معرفت– در فصل بهار باده بنوشیم و چند قطره از آن بر دفتر ما بریزد!»
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده.
یعنی مثل عرفای اهل سُکر، یعنی اون عرفایی که شراب خوردن رو خالی از اشکال میدونستند، حالا در اینجا اینطور معنی کردیم. میگفتند می، بنوشیم تا موانع عقلی و حساب بیش و کمی رو از سر راه برداریم. یعنی با می، یا به روشهای دیگه مست بشن.
میگفتند اشکالی نداره که شراب بخوریم و برای «انگیزههای والا و اهداف شریف» از آن کمک بگیریم.
و همونطور که حافظ در اون غزل، به در میکده رفته بود، اشکالی نداره اگر جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده بشه. و سجاده شراب آلوده در این راه قدم بزنند. و پا به خرابات بگذارند. یا کمی آن سوتر، مانند عدهای، آفتاب را در طشت آب ببینید! یعنی سرشون رو بالا نگیرند که آفتاب رو ببینند، نگاهشون رو بندازند به طشت آب، تا تصویر آفتاب رو در اون ببینند.
حافظ در آنجایی که میگه اشکالی نداره که مثل بقیه یا مثل بسیاری، «برای حاصل کردن شناخت و کسب معرفت در فصل بهار باده هم بنوشیم و چند قطره از آن بر دفتر ما بریزد». یعنی مثلاً شراب بنوشیم تا به شناخت برسیم، حقایق رو به گونهای دیگر ببینیم.
اینکه شراب حقایق رو به گونهای دیگر نشان میدهد، در شعر حافظ یک کُد بود. یک رمز بود. مثل اینکه چطور نور شراب میاومد، نور داخلی چشم برای دیدن حقایق میشد. یا در باب نور چشم شدن معشوق، چطور قطرهای ز زُلالش، یعنی قطرهای از زلال لب معشوق در شعری از حافظ؛ مرتبط با زلالیهی چشم میشد.
یا اینکه چطور شراب، مردم بی عیب تحویل میداد. یعنی مردمک چشم بی عیب و مردمک چشم حقیقت بین، تحویل میداد.
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بی عیب کجاست
شراب در شعر حافظ، خیلی شخصیسازی شده و دارای معانی عمیق بود. و در بسیاری موارد، شکل یک سنبل رو داره.
ولی در اینجا، حافظ میگه: موانع عقلی و حساب بیش و کمی رو با شراب، یعنی شراب واقعی از سر راه برداریم. و چند قطره از اون هم بر دفترمون بریزه. و برای «انگیزههای والا و اهداف شریف» از آن کمک بگیریم. انگیزههای والا و شریف، نه به غلط. یا حالا انگیزههای والا و شریف، از راه غلط.
این حرفها رو به معشوقش که جان جهان بوده گفته. به معشوقش میگه: این کارها که اشکالی نداره. صحبت دربارهی غزل 423 هست. در ابتدای غزل، وقتی هوا تاریک بوده؛ خوابآلوده، رفته بود در میکده.
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده.
و میگفت از نظر او اشکالی نداره که حافظ خواب آلود بره به میکده، چون میکده برای حافظ محل دارای ارزش و اعتباری بوده. و اینجا خواب آلوده بودن خودش رو با تر دامنی و سجاده شراب آلوده بودن همراه کرده و به نوعی برابر دونسته. توی توصیههای دینی هم میگن که در هنگام خواب آلودگی یا سنگینی، عبادت نکنید.
اونجا هم بهش تلنگر زده بودند که تا کی میخوای جوهر روح خودت رو به هوای لب شرین پسران، به یاقوت مذاب آلوده کنی؟ و سجاده شراب آلوده باشی؟
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
اونجوری که حافظ میگه تا دم میکده میبینندش، بهش میگن: نچ نچ، تا کی میخوای اینجوری ادامه بدی؟
آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش
گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده
نچ نچش مال افسوس کنان بود. میگه اینکه تو بخوای به هوای لب شیرین پسران، روحت رو به شیطان بفروشی، و جوهر روحت رو به یاقوت مذاب آلوده کنی، انتخاب خوبی نیست. همهی این تعبیراتی که در این غزل هستند، مربوط به کیمیاگری هستند که کیمیای اون، شناخت حاصل کردن هست. اما در اینجا بهش گفتند: بسه دیگه، خسته نشدی؟ دم آخری، سر پیری، از این کارها نکن.
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
گفتند از این عادتهای نفس حیوانی بیرون بیا، اینکه زندگی نشد.
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآی
که صفایی ندهد آب تراب آلوده
حافظ هم برخلاف اونچه خیلی انتقادپذیر بود گفت: حالا چیزی نشده که، مثل خیلیهای دیگه که چنین کردند، ما هم همینطوری پیش بریم. و در این راه به همین شیوه عمل کنیم. یا چنانچه گفتیم آفتاب رو در طشت آب ببینه. یعنی از راه غلط.
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
حافظ این جواب رو داد؛ چون بعدش قرار بود، موضعش رو عوض کنه. بهش گفتند از این کارها نکن، اینطور پیش نرو، گفت حالا اشکالی نداره که. چیزی نمیشه. بقیه کردند، ما هم بکنیم.
حالا در بیت بالا که گفت: خیلیها از این کارها کردند،
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
یعنی آشنایان ره عشق بودند، و در این دریا وارد شدند. و به اعماق آن سفر کردند. و از معرفت الهی برخوردار گشتند، اما دامن پاک آنها به آب آلوده نشد. غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده. خوب ما هم مثل اونها باشیم. اونها کردند اشکالی نداشت. کسی اونها رو تر دامن به حساب نیاورد. خوب ما هم بکنیم.
حافظ اینها رو به معشوقش یا به جان جهان میگفت: که اشکالی نداره در فصل بهار چند قطره می (انگوری) بر دفتر عقل! بریزه. و از آن به عنوان وسیلهای برای شناخت کمک بگیریم. تو بگو آفتاب رو در طشت آب ببینیم. تشبیه برگ گل به «ورق، دفتر» در شعر حافظ سابقه داره: «بر برگ گل به خون شقایق “نوشتهاند“…».
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
اینجا هم میگه دفتر گل، عیبی نیست که شود فصل بهار از می ناب آلوده.
و خودش یا از جانب معشوقش در بیت بعد پاسخ میده که نزد آشنایان ره عشق که «غرقه دریای مواج»! بودند چنین نبوده است!! و آنها از چنین “مکملهایی“ برای خودشون تجویز یا استفاده نکردهاند.
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
«غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده»
یک معنی آشنایان ره عشق در این بحر عمیق، غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده، اینه که آشنایان ره عشق، در این بحر عمیق، غرقه گشتند، اما خودشون رو یا دامنشون رو به آب آلوده نکردند. اما در جریان این غزل، و مکالمهای که با مخاطبش یا معشوقش داره، حافظ به معشوقش یا حالا به جان جهان میگه:
دیگران از این راهها استفاده کردند و اتفاقی نیافتاد. خرقه تر دامن بودند، و چیزی نشد. سجادهشون شراب آلوده بود و اتفاقی براشون نیافتاد. بر دفترشون چند قطره و بلکه چند بشکه شراب چکید و چیزی نشد. که مرتبط با جریان این غزل و روایت حافظ در این موضوع هست.
او به معشوقش میگه اشکالی نداره –برای حاصل کردن شناخت و کسب معرفت– در فصل بهار باده هم بنوشیم، و چند قطره بر دفترمون بریزه.
در باب سجاده شراب آلوده بودن، جای دیگری گفته بود: من هم میخواستم مثل گل سوسن که برگهاش رو گویی بر دوشش گرفته، سجادهام رو به دوش بکشم. این دیگه نهایت ریاکاری بوده.
خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
حافظ در باب ریاکاری عدهای میگفت: اینا سجادهشون، رو دوششونه که بگن ما مسلمونیم. ما نمازخونیم.
اما میگه این کار درستی هست که آدمی که شراب میخوره، سجاده هم روی دوشش بندازه؟ و اینطوری ریاکاری کنه. میگه آیا این کار درستی است؟
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود؟
خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می، مسلمانی بود؟
میگه روی لباس صوفیگری آدم، یعنی روی خرقه، شراب ریخته باشه، مثل نقش گل شده باشه، بزرگوار مبدع سبک کوبیسم بود.
میگه اینکه مسلمانی نیست که یک شخصی شراب بخوره، رد شراب، یعنی شراب ریخته شده بر لباسش، بر خرقهاش نقش بسته باشه، بعد بگه من هم مسلمونم. ادا در بیاره، کلی هم ادعاش بشه.
منظورش از این سخن این هست که اینجوری قبول نیست.
جای دیگری در باب سجاده به دوش کشیدن میگفت: دیشب امام شهر که سجاده به دوش میکشید رو گذاشته بود روی برانکارد، میبردند. شراب خورده بود، حالش بد شده بود. نزدیک به اوردوز بود.
ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند
امام شهر که سجاده میکشید به دوش.
میگه اینجوری رفتار کردن مسلمانی نیست. قبول نیست.
در اون بیت هم به معشوقش میگه اشکالی نداره، مثل عرفای اهل سکر، یا مثل صوفی که شراب میخورد و رنگ شراب مثل گل بر خرقهاش نقش میبست. یا مثل امام شهر که سجاده به دوش میکشید و جنس از موتوری گرفته بود، حالش بد شده بود، ما هم شراب بخوریم و برای اهداف بلند و انگیزههای بالا و شریف، حتی به غلط، یعنی حتی از راه غلط، از اونها بهره ببریم.
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
«غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده».
میگه مثل اون عزیزانی که از این کارها میکنند و کسی اونها رو تر دامن نمیدونه. ما هم مثل اونها که خودشون رو آشنایان ره عشق معرفی میکنند. یا عوام الناس، اونها رو به عنوان آشنایان ره عشق میشناسند، و غرقههای به آب نیالوده میدونند، ما هم چند قطره شراب بخوریم و ردش به دفترمون ثبت بشه.
یعنی بسیاری دیگر از این روش استفاده کردند و اتفاقی نیافتاد، که مرتبط با جریان این غزل هست. ولی در بیت بعد، یعنی در آخر غزل، از طرف مخاطبش، از سمتِ طرفِ دوم این مکالمه، این راه رو مردود اعلام میکنه. همون ابتدای غزل هم مغبچه بادهفروش همین سخن رو بهش گفته بود. در آخرین بیت این غزل، معشوقش به او جواب میده که: حافظ لغز و نکته به یاران مفروش.
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده.
یعنی آسمون، ریسمون نباف. اونها اینجوری کردند، ولی کسی اونها رو تر دامن به حساب نمیاره، این جواب نشد. ما با تو یه جور دیگه حساب میکردیم. ما با تو یه جور دیگه زندگی کردیم. به من از این جوابها نده. و حافظ هم در ادامه و در نیم بیت بعد گفت: آه از این لطف به انواع عتاب آلوده. میگه عجب گیری افتادیم، ولی خُب، گیر خوبیه.
امروز هم همینجوریه. طرف قاتل ِ وحشیه. خودش رو فعال حقوق بشر معرفی میکنه. یا به عنوان فعال حقوق بشر معرفی شده. به قول حافظ، در این بحر عمیق، غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده.
یه شخصی میگفت اینهایی که به خانوادهی خودشون زور میگن، بعد توی مسائل کلان، توی موارد مشابه در جامعه، نقد افرادی مشابه خودشون رو میکنند، اونها هم غرقه دریای مواج هستند، ولی دامنشون به آب آلوده نشده.
سخنش این بود که تویی که توی خونهی خودت به همه زور میگی، در موردِ موارد مشابهی که توی جامعه اتفاق میافته، زر نزن. ولی ما تلطیفش کردیم، اونطوری بیان کردیم.
خود حافظ معتقد بود: چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست. چون کعبه قبل از اسلام، بتخانه بود. و اگر هم بخواهید تشریف ببرید اونجا باید طهارت داشته باشید. میگه اگر طهارت نداری، اگر پاک نیستی، کعبه و بتخانه یکیست. و در مصراع بعد میگه: توی اون خونهای که پاکی و پاکدامنی و پارسایی نیست، خیر هم وجود نداره.
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود.
و در بیت قبل به همون صوفیان و صومعه داران گفته بود به این خاطر من از صومعه و مثلاً صوفیگری رفتم چون شما بلندنظر نیستید. چون شما پاکدامن نیستید.
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن
شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود.
آفتاب در طشت آب دیدن که بالاتر به اون اشاره کردیم همون بود که حافظ میگفت چون بقیه از این کارها کردند،
ما هم برای رسیدن به مراتب بالا و نتایج مفید، از این کارها بکنیم. شراب بر دفتر یا بر خرقهی ما، بریزه.
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده.
سرخط یا سر ِ نخ ورود به این قضیه، ماجرای خطا بر قلم صنع رفت یا نرفت بود، اما داستان آفتاب در طشت آب دیدن رو بگیم بعد به اون مطلب برگردیم.
همونطوری که بسیاری میدونید، داستان از این قرار بود که یک عارفی، شخص دیگری از همصنفان خودش رو دید که در دمشق به دنبال اشارهها و عشوههای تعدادی از بانوان، داره خودش رو دور اونها میپلکونه. اون عارف، به اون شخص گفت: چی کار میکنی؟
در دمشق از هوای غمزه زنان
گرد هنگامه هاست طوف کنان
سر بدو برده آشکار و نهفت
گفت ای شیخ در چه کاری گفت
چشمه آفتاب می بینم
لیک در طشت آب می بینم
بر قفا گر نه دمل است تو را
کار بهر چه مهمل است تو را
اون شخص جواب داد: آفتاب در طشت آب میبینم. گفت اگر دُمَل بر قفا نداری، یعنی اگر گردنت زخم نیست، اگه مشکل نداری، سرتو بگیر بالا، آفتاب رو تو آسمون ببین. خود خورشید رو ول کردی، داری عکسش رو تو آب میبینی؟
حتی به غلط؛ اصلش این میشه.
اون بزرگوار، یعنی همون که خورشید در طشت آب ملاحظه میکردند، در جای دیگری فرموده بودند: به این خاطر با چشم سر به صورت یا به صورتها نگاه میکنم، یعنی به صورت دیگران نگاه میکنم چون؛ از عالم معنا در صورت افراد، اثر هست. یعنی میخوای به معنا برسی، باید به صورت نگاه کنی.
جا داشت یه گربهی ملوس، که نگاه معصومی داشت گازش بگیره یا پنجولش بکشه. یا مثلاً یه پرستویی چیزی، نوکش بزنه. یه جملهای بود به انگلیسی میگفت اونی که تو رو شکار میکنه ممکنه نگاه معصومی داشته باشه. تصویرش هم یه پنگوئنی بود که چندتا ماهی تو دهنش بود.
به هر شکل، خدا اون چشمای پاک رو ازشون نگیره. حافظ هم یه چیزی شبیه به این رو میگفت.
ولی منظور و راه حافظ تفاوت میکرد. یه جورایی سنبلیک بود و خیلی هم بیش از نگاه کردن، وسعت پیدا میکرد.
“زان مینگرم به چشم سر در صورت” رو جستجو کنید، همین رباعی بود که ما راجع بهش صحبت کردیم. اگر هم که از طریق کانال یوتوب این پادکست رو نگاه میکنید، مثل متن اشعار و برخی توضیحات، روی تصویر میبینید.
زان مینگرم به چشم سر در صورت
کز عالم معنی است اثر در صورت
این عالم صورت است و ما در صوریم
معنی نتوان دید مگر در صورت
ولی حافظ اهل این برنامهها نبود. اهل برنامه کردن بود. در غزل دیگری میگفت، به قول جوونها رفته بودند یه جایی برنامه کرده بودند:
شاهدان شیرین کار اونجا بودند، بالا و پایین میپریدند و هـــــــــــــــــو میکشیدند…
-حالا شما ادامه نده!-
ز شور و عربده شاهدان شیرین کار
شکر شکسته، سمن ریخته، رباب زده
میگفت جوری اونجا برنامه کرده بودند که شاخ نبات یا قالب شکر شکسته شده بود، گلهای سمن یا گلدونش رو هم ریخته، رباب رو آسیب زده بودند یا مثلاً تارهاش رو بریده بودند، پاره کرده بودند. یعنی اگر قبل برنامه خودشون رو گرم نمیکردند، آسیب میدیدند.
اونجا که حافظ رفته بوده میکده، یا حالا در سرای مغان، رفته بود داخل سلام کرده بوده، بهش گفته بودند: سلامُــــــــــــن! علیکم.
گفته بود سلام علیکم، گفته بودند علیکم سلام.
در ادامه گفتند این چه کاریه تو کردی؟ که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای. بقیه یه کاری میکنند که، تو نباید بکنی. گنجخانه رو ول کردی، رفتی تو خرابهها خیمه زدی؟
یعنی شناخت رو رها کردی، به هوای لب شیرین پسران، روحت رو به شیطان میفروشی؟ مثلاً. یا ابروی چو محرابش رو ول کردی، سجادهات رو شراب آلوده میکنی؟
این چه کاری بود؟ که این کند که تو کردی؟
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
بعد در ادامهی هم میگه، اینجوری به اون چیزی که میخوای نمیرسی.
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
این چیزهایی که تو میخوای راه رسیدن بهش اینی نیست که تو داری میری. دولت بیدار هم که در بیت بالا گفت: وصال دولت بیدار ترسمت ندهند، مربوط به همون جام جم شدن شراب، یا وصال معشوق یا خاک کوی معشوق، یا روی معشوق که مربوط به همون جام جم و نور چشم شدن است، میشود. توی یکی از جلسات قبل توضیحی دربارهی دولت در شعر حافظ دادیم. جای دیگری گفته بود:
گفتم ای مسند جم جام جهانبینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت.
جام جم که مستقیم مرتبط با نورچشم شدن و حقایق رو به گونهای دیگر دیدن و اسرار رو در آینهی شراب و جام دیدن بود. میگفت: اون جام جم، دولت بیدار هست. یعنی دولت بیدار، همون نور چشم شدن میشه. گفتیم، سحر هم نور چشم حافظ هست:
یعنی نور زجاجیه چشم دل رو تامین میکرد. در مورد همین وقت سحر هم چون مرتبط با نور چشم هست، با دولت بیدار، همراهش کرده:
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد
دولت بیدار مرتبط با نور چشم شدن میشد. که یکی از اصول اساسی در شعر حافظ هست. حالا حافظ با همون تعبیر میگه که:
با این راهها، از این مسیرها نمیشه به اون دولت بیدار رسید. بلکه راهت و بختت هم بسته میشه. چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است.
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
دیگه؛ از رخ جانان، از رخ معشوق، نوری به چشمت نمیرسه. وصال دولت بیدار رو با این راههایی که دیگران رفتن، بهت نمیدن.
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
معنی دوم آشنایان ره عشق، بیرون از جریان این غزل، این بود که اونهایی که آشنایان ره عشق بودند از این روشهای غلط استفاده نکردند، که بیشتر مرتبط با تکخوانی این بیت میشه. و شرح احوالات خود حافظ هست. یعنی اونها به این دریا وارد شدند، ولی دامنشون هم تر نشد.
بیرون از این مکالمهای که با معشوقش یا جان جهان داره و به او میگوید دیگران چنین کردند و اتفاقی نیافتاد، پس ما هم شراب بخوریم و دفترمون رو باهاش تر کنیم.
اگر این معنی دوم رو بگیریم، که بیرون از جریان این غزل هست. منظور او این است یا این میشود که:
«در شان من به دُرد کشی ظن بد مبر
کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم».
یعنی اونچه حافظ از آن برای رسیدن به اهداف بلند و رسیدن به نتایج شگرف و انگیزههای بالا و شریف کمک گرفته از «آب گل آلوده و تیره و تار چاه طبیعت جانوری و نفس بهیمی» نبوده است. حتی به غلط نبوده.
حالا در جریان معنی اون بیت پر بحث که پیر ما گفت:
خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد.
میگوید: در اون صنع الهی یا در اون لطفی که مرتبط با صنع هست، خطایی نرفته است. و در آن روش شناخت، اشکالی وجود ندارد. البته نمیگفت که نقش آفتاب در طشت آب ببینید. نمیگفت: شراب بخوره و دفتر دانشش رو با اون تر کنه. این کارها رو نمیکرد. نمیگفت: در اون دریا وارد بشید و زرنگ باشید و از خودتون ردی به جا نگذارید. یا به روی خودتون هم نیارید و خودتون رو تر دامن ندونید. داعشی باشید، ولی خودتون رو دانشی بدونید. اینها رو نمیگفت.
میگفت: در این راهی که من میرم، اشکالی نیست. من کاری نمیکنم. زیاد هم این رو تکرار کرده. خیلی جاها به افرادی که میگفتند او تر دامن هست، میگفت: برو پی بازیت. مثل همون در شان من به دُردکشی ظن بد مبر…
میگفت فکر نکن من شراب میخورم، یا چون میگم شراب؛ چون از سنبل شراب استفاده میکنم، پس تر دامن هستم.
ما بارها گفتیم که چهره معشوق نور داشت. این رو توضیح دادیم، اینجا هم شاهدی آوردیم که حافظ راه خودش رو به نورِ چراغ معشوق یا به چراغِ رویِ معشوق پیدا میکرد. معشوقش هم که انتهای پاکی بود. و عاشق هم برای رسیدن به او میبایست پاکدامنی پیشه میکرد.
میگفت روی معشوق آینه لطف الهی است. یعنی از روی معشوق موضوعات جدیدی به ذهن حافظ میرسد. حافظ در رویکرد و عملکرد خودش تغییر مسیر میده. و این تغییر رو در خودش تثبیت میکنه. موضوع لطف و صنع تقریباً تو دیوان حافظ همین هست.
روی تو مگر آینه لطف الهی است
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست.
یک معنی این بیت این هست که معشوق آینه لطف الهی است. و لطف الهی در او جلوه کرده. اما یک معنی دیگر آن که چون کسی معنی نور داشتن روی معشوق و نور چشم شدن اون رو نمیدونست. نقشه نداشتند. نقشه راه. به این معنی که روی معشوق آینه لطف الهی است و معانی تازهای رو در ذهن و روح حافظ مینشاند، پی نبرده بودند.
جای دیگری میگوید:
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینه خدای نما میفرستمت.
یک معنی این بیت این هست که در روی خودت صنعتگری خدا رو ببین و لذتشو ببر. کآیینه خدای نمای میفرستمت.
کآیینه خدای نمای میفرستمت رو، به دل عارف تشبیه کردند.
اما معنی دیگه و دور از دسترس شارحین که ما اینجا گفتیم؛ این هست که صنع یا مثلاً صنع خدا رو در روی خودت ببین. یعنی روی معشوق آیینه خدای نما هست. اینکه معشوق خودش با خودش در ارتباط هست، مثل اینکه “با خود عشق میبازد جاودانه” این معنی رو حافظ دربارهی معشوق، در شعرش زیاد به کار برده. میگه صنع خدای رو هم میشه در معشوق دید.
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد.
یک معنی این هست که هزار نقش از قلم آفرینش پدید میآید ولی یکی از اونها به زیبایی معشوق ما نیست. یک معنی عمیقتر اون این هست که هزار نقش از قلم آفرینش پدید میاد، اما یکی به دلپذیری نقشی که نگار ما میکشد، به دلپذیری نقشی که نگار ما مینگارد، نیست. نقش از کلک صنع برآمدن، همون ماجرایی بود که بالاتر گفتیم. و حافظ از نکات مثبت و مجاز اون قضایا بهره میبرد.
ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند
که همچو صنع خدایی ورای ادراکی.
اون بیت خیلی معروفی که از حافظ خوندیم رو هم که بر سر اون خیلی بحث بوده و معنی صحیح و کاملی هم برای اون ارائه نشده بود، کای بیخبران راه نه آن است و نه این. اون رو هم میشه از همین طریق معنی کرد.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد.
سوال این بود: بالاخره آفرین بر نظر پاک خطاپوش کی باشه. آفرین بر نظر اونکه خطا بر قلم صنعش، یا بر قلم آفرینشش نرفته؟ یا آفرین بر نظر پاکِ پیر خطاپوش ما، آفرین بر نظر پاک پیر خطاپوش حافظ، که با اینکه خطا بر قلم صنع رفته، ولی ایشون با خطاپوشی فرمودند: خطا بر قلم صنع نرفته.
ضمن اینکه در اینجا باید به خطا و ختا هم توجه داشته باشیم. اون ختا، با ت دو نقطه هم به خطا مربوط میشد. حتی در همین معنی. در بیت بعد هم که نامی از سیاوش، سیاووش میبرد، سیاوش یا سیاووش همونی هست که داستانش مرتبط با خونخواهی میشه. و کلاً خون در شعر حافظ مربوط به خون دل میشه. اتفاقاً سیاوش یا سیاووش هم مطابق روشی که حافظ داره، به خُتن، ارتباط پیدا میکنه.
شاه تُرکان سخن مُدعیان میشنود
شرمی از مَظلمه ی خون سیاووشش باد
ما در جلسه خون دل در شعر حافظ، به این موضوع اشاره کردیم. شرح و بسط داستان سیاوش با موضوع حافظ داستان بلندی میشه و در موضوع این جلسه نیست. فقط اینکه ایشون هم برای خودش به مثل، یوسفی بوده. حالا زیباییش به کنار، با step-motherش. توی این بیت هم به شرمی اشاره میکنه که سیاوش داشت.
سیاوش بدو گفت هرگز مباد
که از بهر دل سر دهم من بهباد
چنین با پدر بیوفایی کنم
ز مردی و دانش جدایی کنم.
ببخشید زمردی فامیلی منه. ز مردی و دانش جدایی کنم.
ضمن اینکه در اینجا شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد. به شکلِ خون دلم توش هم معنی میده. یه جورایی خون دلش رو، یا همت حاصل از خون دلش رو یا حالا در اینجا، شرم حاصل از خون دلش رو که در جلسه خون دل در شعر حافظ توضیح دادیم، به رخ میکشه.
در اینجا یکی بحث خطا و ختا بود. ختا با ت دونقطه. و دیگری هم خُتنی که مرتبط با سیاوشی بود که در بیت بعد میگوید، از خون او شرم کنند. ختن مربوط به خون دل میشد که روشی از شناخت بود. خون عاشق به قدح خوردن در این غزل هم مرتبط با همون شناخت حاصل کردن و در ازای اون شناخت هزینه دادن هست، که مربوط به روش خون دل میشد، در مقابل روش جام می. در اینجا هم در مورد نرگس میگوید: نرگسش مردمدار است.
و از این جهت مرتبط با نوع شناخت نور چشم هم میشود. هم خوش رفتاری میکنه. مردم دار هست. نرگس ِ مردم دارش، که هم مردمک داره. و هم خوش رفتاره. میگوید چشم مست معشوق اگر خون عاشق رو بخورد، میصرفه. و نوش جونش.
نرگس مست نوازش کن مردم دارش
خون عاشق به قدح گر بخورد نوشش باد.
اون هم یک لطفی از جانب معشوق بود، شبیه به اونچه نزدیک به معنی صنع بود. و خطا هم مرتبط با همون خون دل میشد که در اون نوبت، یعنی خون دل در شعر حافظ توضیح داده شد. در این مطالب جایی سخن گفته نشده، اینها مربوط به روش تحقیق پروژه حافظپجوهی هستند.
بسیاری گفتهاند آفرین بر “نظر پاک خطاپوش” پیر حافظ باشه که خطای معشوق رو نگرفته. و اینطور مطرح کرده، که خطایی وجود نداره. اونهایی هم که گفتهاند، خطا بر قلم صنع نرفته، پاسخی در برابر اون خطاهایی که برخی میگفتند بر قلم صنع رفته؛ نداشتند! و بیشتر جوابهایی از سر اعتقادات یا بلکه جهتگیریهای ذهنی و باورهای خودشون؛ یا نقل قولهای دیگران میدادند.
صنع و لطف، معنی نزدیک به همین مطلبی که در این جلسه توضیح داده شد، دارند.
در پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت، میگوید: خطا بر قلم صنع نرفته، آفرین بر نظر پاک خطاپوش پیر ما که این نکته را دیده است. یا نسبت به آن خطاپوشی کرده است. چگونه میشود که خطایی بر قلم صنع نرفته باشد ولی پیر ما خطاپوشی کرده باشد؟ یعنی بر خلاف آنچه دیگران میگویند خطا بر قلم صنع رفته است، پیر ما این مورد را خطا ندیده است. یا خطاپوشی کرده است. هر کدام از این دو حالت، در این معنا تفاوتی نمیکنه.
یا حالا خطایی نرفته و پیر ما هم به این مطلب گواهی داده. و گفته آفرین بر نظر پاک خطاپوش صانع که خطایی بر قلمش نرفته.
حافظ در جای دیگری در یک مکالمه با معشوق دربارهی آنچه به عنوان ورودی یا کمکی، به ذهن عارف میرسد و بر او اثرگذاری میکند، سخن میگوید. از نگاه حافظ و بسیاری دیگر، برخی عرفا مکملهایی داشتند که بر حالات ذهنی آنها اثرگذار بود. و حافظ بارها به صورتهای مختلف –که به برخی از آنها اشاره شد– از آنها سخن گفته است. میگوید:
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوشبوی مشام است.
در مجالسشون عطر میزدند که شخص راحتتر بالا و بالاتر بره. حافظ میگفت اینجا عطر میامیز. چون بوی گیسوی معشوق کافی هست. درباره بوی گیسوی معشوق در جلسه خون دل در شعر حافظ توضیح دادیم که چطوری بوی گیسوی معشوق، به شناخت منتهی میشد. اونجا هم گفتیم که اسم این روش شناختی در نظر حافظ، روش خون دل بود.
در پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت… در یک صورت از معنی میگفت اینها اشکالی نداره. پیر من گفته در این موارد مشکلی نیست. در این حد عیبی نداره. و آفرین بر نظر پیر خطاپوش من که اینها رو عیب ندید.
حالا حافظ که اونطوری مطرح کرده بود. چون نمیتونست در اون زمان به روش دیگری این مطلب رو توضیح بده. یا حداقل یکی از دلایلش این هست. میگفت این لطف معشوق، این صنع و لطف، اون روش و اون استانداردی که حافظ داشت، اونها مشکلی نداره و بسیار هم زیبا و دلپذیر هست.
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
ولی اگر الآن بود، کانال یوتوب ما رو سابسکرایب میکرد. چون من دارم توضیحش رو میدم. ما رو هم به عنوان شریک تجاری یا معرفتی خودش معرفی میکرد.
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد.
نقش نگار، یعنی صورت محبوب، صورت معشوق. و چهره معشوق هم که نور داشت. که کاربردش هم این بود که نور چشم بشه. و میگفت هیچ چیز دلپذیرتر از اون نیست.
یا همانطور که گفتیم در جای دیگری به معشوقش میگوید:
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کایینه خدای نما میفرستمت
یعنی روی معشوق، گشایش یافتن، زایل شدن غم و اندوه از یا به واسطهی صنعتگری خدا را دارد. همون کاری که شراب میکرد. غم دل میبرد. یه جایی هم میگفت از من جدا مشو که توام نور دیدهای، یعنی به نور چشم شدن معشوق، که به واسطهی روی معشوق بود، اشاره میکنه و در ادامه میافزاید: آرامِ جان و مونس قلب رمیدهای. قلب به قسمت میانی لشکر هم میگفتند. حافظ هم جای دیگری گفته بود اگر غم لشکر انگیزد.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم تازیم و بنیادش بر اندازیم
یا درباره معشوقش میگفت: بتی لشکرشکن دارم. اینجا هم آرام قلب رمیده یا تفرج صنع خدای کردن، در موضوع دلپذیر بودن این موضوع یا نتیجه آن هست.
گرم صد لشکر از خوبان بقصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنّه بتی لشکرشکن دارم
و از نظر حافظ هم تمام هدف آفرینش مرتبط با همین دیدن یا نظربازی میشه که به این موضوع اشاره شده. و نکته مهم این بوده که انسان به این جهان بیاد و خودش رو به نحوی تغییر بده، یا دانشی، معرفتی حاصل کنه که بتونه جهان رو متفاوت از اونچه در ابتدا به نظرش میرسیده، درک کنه.
و در تمام عمر هم به همین کار مشغول بود. جای دیگری گفته بود به واسطه معشوق میتوانسته اشکالاتی در خودش رو برطرف کنه. به درک بهتری از خودش و از زندگی برسه. درک خودش از جهان رو بهبود ببخشه.
یاد باد آنکه به اصلاح شما میشد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود.
از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد.
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد. در این معنا هست که غیر از راستی و غیر از نقش صحیح، نقشی از آن جوهر برنمیخیزد. برنمیآید. حافظ به صدق میکوشد. و نتیجهای جز راستی هم از آن جوهر برنمیخیزد. برنمیآید. برنمییدبببه همین دلیل یا در یک مورد به این دلیل، خمریات دیوان حافظ، یعنی اشعاری که در وصف شراب گفته میشه، از کل عرفان مولوی و شمس تبریزی و بسیاری دیگه بالاتر و بلندتر هست.
در همین معنی و در همین باب و به کمک همین تعبیر نور چشم حاصل کردن هم میگفت: چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است.
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز
جانان هم یعنی معشوق. هم راهش، راه درستی بوده، که خطا در اون نبوده. هم خودش در این راه به درستی میرفته. و به تعبیر خودش چشم آلوده نظر نداشته.
شبیه به اونچه هم که میگفت نکته ناسنجیدهای گفت که معشوقش به او کمکی کنه، عشوهای فرمای. تا اون بتونه خودش رو جمع و جور کنه، تا من طبع را موزون کنم. عشوه رو هم مرتبط با این موضوع، مرتبط با معنی که درباره لطف و صنع شرح دادیم، به کار برده. مرتبط با موضوع این جلسه:
نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار
عشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنم.
جای دیگری در باب همین صنعی که ما درباره اون صحبت کردیم. و نتایج حاصل از اون، که حافظ طبعش رو با اون موزون کنه و مرتبط با این اشاره از موضوع صنع میگفت:
بالا بلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من.
یعنی اون چیزی رو که میخواسته به واسطه راه دراز یا قصه دراز زهد یاد بگیره، بالا بلند عشوهگر نقش بازش خیلی کوتاه به او آموخته بود.
یا در مورد دلپذیر و دلنشین بود این مطلب، همچنین مونس قلب رمیده شدن و انگیزشی بودن این اقدامات میگفت:
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوهای زان لب شیرین شکربار بیار.
این بخش مرتبط با مساله حافظ و پزشکی هم میشه. یعنی حالش بهتر بشه.
به جز عشوه، غمزه هم یه جاهایی به همین شکل، و در همین معنی به کار گرفته شده.
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه جادوی تو بود.
اینجا به عالم هم اشاره کرده. و میگه یکی از صنایع معشوق، غمزه او بوده، طبق توضیحی که ما ارائه کردیم، مرتبط با صنع. که ما اینجا گفتیم خطا بر قلمش رفته یا نرفته.
به طور کلی صنع به معنی اشارهای از جانب معشوق هم میشد. حافظ، اشارت رو در ارتباط با همین مطلب به کار گرفته. مثل:
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم.
عمری گذشت تا به امید اشارتی
چشمی بدان دو گوشه ابرو نهادهایم.
یا مثلاً گل هم یکی از آفرینشهای این جهان هست. یا یکی از آفریدههاست. حافظ میگفت هر گل نویی که در چمن رویید. و باعث زیبایی چمن هم شد، به واسطهی یا از اثر رنگ و بوی صحبت معشوق هست.
هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست.
یا همین سخن رو در جای دیگری، که مرتبط با آفرینش گل، و موضوع صنع هم هست، به این شکل بیان میکنه:
ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل
چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی.
به قول دوستان مجازی، نکتهاش رو گرفتید دیگه. در باب شرحی بود که ما از عنوان «صنع» ارائه کردیم. یعنی آبروی گل، یا رنگ و بوی گل، به اعتبار لطفی هست که معشوق به گل داشته. لطف و صنعی که معنای نزدیک با یکدیگر دارند. معنی شبیه به بیت بالا رو در جایی که درخواستی یا طلبی در همین ماجرا از معشوق میکنه، اینطور سروده:
چون آبروی لاله و گل فیض حسن تو است
ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم.
ما فقط در توضیح این مطلب بیان کردیم برخی افراد، چنانچه حافظ هم به این موضوع اشاره داشت، در این راه از تفریحات ناسالم استفاده می کردند. ولی حافظ از امکانات و بخشهای سالمش بهره می برد. مثل اونجایی که برنامه کرده بودند شکر شکسته، سمن ریخته، رباب زده. دود و عود و رقص نور و از این چیزها. و میگفت این مساله، خطا بر قلم صنع نیست. اینکه چنین چیزی از چنین راهی حاصل میشود، مثلاً نور از شراب، نور چشم از شراب. یا نور از روی معشوق، این خطایی بر قلم صنع نیست.
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
هرآنکه سیب زنخدان شاهدی نگزید.
میگه کسی که توی این دنیا طعم سیب زنخدان معشوقش رو نچشیده، شاهد در معنی معشوق مونث هم در شعر حافظ به کار رفته، میگه اصلاً میخواد بره بهشت چیکار کنه؟ اینطور هم میشه معنیش کرد. ولی مساله اصلی، در موضوع ِمعنی کلمهی صنع هست.
کفر و دین یک موضوع مشخصی در شعر حافظ هست، که اون کفر؛ از بی دینی نیست. مثل داستان مثنوی که چوپانی داشت به خدا میگفت: تو کجایی تا شود من چاکرت / چارقت دوزم کنم شانه سرت…
به شیوه چوپانی، یا به زبان چوپانی، با خدا سخن میگفت. موسی (ع) رسید. گفت ببند درِ، دهنتو. با این حرفایی که زدی دنیا رو به گند کشیدی:
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
فُشار یعنی بیهودهگویی.
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
بعد که موسی (ع) از اون چوپان جدا شد، بهش وحی شد. و رفت از دل اون چوپان درآورد. بهش گفت:
کفر تو دینست و دینت نور جان
آمنی وز تو جهانی در امان.
این در معنی کفر و دین بود. در شعر حافظ، کفر برخی، مثلاً خود حافظ، برتر از دینداری عدهای دیگر هست. در باب دینداری برخی، سعدی میگه یکی یه جوری قرآن میخوند که خلق ا… رو از اسلام فراری میداد.
با این حال، حافظ دربارهی روش شناختی خودش یه جایی می گفت چنان زنده ره اسلام غمزه ساقی… البته ساقیش عرفانی بوده ولی از شوخی گذشته معنیش مرتبط با همین روش شناختی و معرفتی خودش، در مقایسه با عملکرد افراد زمانهاش بود.
چنان زنده ره اسلام غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند.
صهیب از صحابه بود. که به تقوا و زهد مشهور بود. اینجا میگه غمزه ساقی چنان راه دل اهل اسلام رو میزنه که حتی صهیب هم نمیتونه مقاومت کنه. یا مگر اینکه فقط صهیب مقاومت کنه. درباره اون روش شناختی که به او راه نشون میداد صحبت میکنه. ابتدای غزل هم میگه:
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر سر اسرار علم غیب کند.
طبق یک روایت و یک شرحی که ارائه شد، یعنی این خطا، مرتبط با اون ختا، در قلم صنع نیست.
حافظ در مورد کفر و دین خودش میگفت: که دل بدست کمان ابرویی است کافرکیش.
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابرویی است کافر کیش.
یا میفرمود کسی که در ابتدا اقرار به این همه حسن و زیبایی در معشوق نکند، یعنی کسی که تعلقات خاطر خودش رو به کناری نیانداخته باشد. همونطور که در جلسه دوم شراب، در باب تثبیتِ تاثیر شراب و تاثیرِ تثبیت شراب گفتیم، یعنی غرورش رو از سر راه برنداشته باشه، قلم آرایشگر صنع، نقش مرادش را نمیکشد. یعنی نمیفهمه. یا نخواهد فهمید.
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار بدین حسن خداداد نکرد.
البته مصراع اول رو در قالب یک آرزو یا مثلاً نفرین هم میشه خوند. یعنی آرزو میکنه یا نفرین میکنه که کلک مشاطه صنع کسی که اقرار بدین حسن خداداد نکرد، نقش مرادش را نکشد.
در ابیات قبل از پیر ما گفت؛ که ما گفتیم صنع دارای چه معنایی در شعر حافظ بود. یا چه استفادهای از این عبارت شده بود. و چه موارد دیگری مرتبط با این عنوان بودند، برخلاف آنچه پیش از این رفته بودند لغت رو از لغتنامه معنی کرده بودند. و تلقیهای غلطی داشتند. در ابیات پیش از پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت میگوید:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه اندیشه این کار فراموشش باد
آنکه یک جرعه می از دست تواند دادن
دست با شاهد مقصود در آغوشش باد.
حافظ درباره روش شناختی و عملکرد خودش میگفت:
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحبنظری نام تماشا ببرد.
ما نام تماشا کردن و شرح اون رو گفتیم. اگر حافظ الآن بود، یا مثلاً ما در زمانه حافظ بودیم، حتماً کانال یوتوب حافظپجوهی رو سابسکرایب میکرد. چون من دارم توضیح شعر و طرز فکر و سبک زندگی و جهانبینی ایشون رو میدم. ما رو هم به عنوان شریک تجاری یا فرهنگی یا معرفتی خودش معرفی میکرد.
شما هم اگر به شعر حافظ علاقمند هستید، ما رو سابسکرایب کنید. اگر هم به این مطالب علاقمند نیستید، یه کمی اختیار، یا هوشمندی خودتون رو پایین بیارید، اونطوری که حافظ میگفت. و بعد یه بار دیگه به قضیه نگاه کنید، اگر نتیجه مثبت بود که سابسکرایب کنید. اگر هم نتیجه مثبت نبود، معذرت میخوام که بیش از این کاری از من ساخته نیست.
در باب حاشیه این جلسه؛ یا نکات عمیقش، و به عنوان نکته پایانی، ما گفتیم عرفای اهل سکر، حالا اونهایی که شراب میخوردند یا به حالت مستی میرفتند و احوالات خاصی بر اونها حاکم میشد، یا مرتبط با موضوع صنع در نظر حافظ، از روشهای خاصی بهره میبردند، تا نتایجی داشته باشند، که روی عمدهی اونها هم بحث هست. حافظ همین مطلب رو به طرفهای مقابل خودش نسبت میده. اونها رو که ریاکار میدونسته، میگفت شراب هم میخورند. بعد حالا مستی رو که اونها نباید میداشتند، یا نباید سراغش میرفتند و برای اونها عمل منفی بود. و در همین معنی هم برای اونها استفاده میکنه، خروجیش رو در یک شکل طنز در معنای مثبت میگیره. و میگه اون چون مست شده بود، حواسش نبود و یه حرف درست زد. گفت شراب حرومه، ولی از مال وقف خوردن، بهتره.
عرفای اهل سکر، یه جورایی همینطوری فتوا میدادند. همینطوری به نتیجه میرسیدند. برخیشون اینطوری بودند. طرف میرفت بالا، یه چیزایی میگفت که معمولاً عجیب غریب بود. در چارچوب قوانین و قواعدی که باید میبود، نبود. حافظ مواردی که مطرح میکنه، در تعادل هست. یا در عروج یک عارف راستین هست. میگه اون فقیه مثل عرفای اهل سکر که مست میشدند و یه چیز عجیبی میگفتند مثلاً، این هم مست شده بود گفت شراب حرومه، ولی از مال وقف یا از مال وقفی که میخوره، بهتر هست. همون مستی که در نظر حافظ، صنع و لطف یا برخی موارد دیگری که در اینجا هم به آنها اشاره شد، در اون وجه معنی میشدند.
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است.
میبینید حافظ هم مدرسه رفتن رو به مسخره میگرفت.
اگر نوع طرح این مسائل، برای شما قابل تامل و مفید هست، کانال ما رو سابسکرایب کنید. اگر افرادی رو میشناسید که این نوع محتوا براشون جالب هست، براشون ارسال کنید. اگر ابیات مشابهی سراغ دارید، از حافظ یا شعرای دیگه، در نظرات بنویسید. اگر موضوع یا مطلب دیگری هم بود، از طریق نظرات در میون بگذارید. در ادامه دو تا ویدیو دیگه به شما معرفی میشه. صحیحخوانی اشعار حافظ رو هم تمرین کنید، تا در طول زمان و به مرور، قرائت صحیح اشعار حافظ رو هم بشه تکمیل کرد.
Podcast: Play in new window | Download