لینک ویدیو در یوتوب: https://youtu.be/Kodikt5MNZ4
در جلسه قبل
درباره مواردی که با کودک آزاری، همجنس بازی (در
معنی تجاوز به همجنس و حتی به کودکان)، ازدواج کودکان، و هم گروهها و همخانوادههای
دیگهای مثل آزار جنسی… و مواردی در این گروه صحبت کردیم.
قرار بر این بود
که بدون ورود به مباحث آزاردهنده و تلخ، رد این موارد رو در شعر حافظ بررسی کنیم.
حافظ
فراوان صوفیان رو به خاطر کارهای اشتباه مختلفی که میکردند، تمسخر میکرد. و به
اونها طعن میزد.
البته اون
موقع برخی از اون کارها مُد بود و نزد عموم اشکال چندانی نداشت. در اون زمان، میبینیم
که مورد تایید برخی یا بسیاری بود.
حتی کسی
باور نمیکرد که اونها یا کارشون دارای اشکال باشه. میگفت گرت باور بود یا نه…
در میخانهام
بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود یا نه، سخن این بود و ما گفتیم.
در مواردی
که در جلسه «حافظ و سوگ فرزند» صحبت کردیم و در این جلسه صحبت میکنیم، اصلاً در
اون زمان، و از اونطرف، یعنی از سوی مظلومان، قربانیان صدایی نبود که بخواد
اعتراضی در کار باشه. کسی بشنوه، بدونه. اقدامی بشه. ولی حافظ اینکه شخص صوفیگریش
رو، در این کار و در این راه میذاشت رو نمیپسندید. در جلسهی خطا بر قلم صنع رفت
یا نرفت؟ در این موضوعات توضیحاتی دادیم.
ما در اصل
این موضوع اصلاً شوخی نداریم، چون اصلاً موضوع شوخیبرداری نیست. و اگر بخواهیم
وارد ابعاد چنین فجایعی بشیم، بسیار دلخراش و آزاردهنده هست. اما سخن ما این بود
که در اون دوران، چنین چیزی برای حافظ افتخار یا ارزش به حساب نمیاومد. میتونیم
اینطوری هم بگیم. چون خودش ویژگیهایی و توصیفاتی که از معشوقش یا مشخصاتی که از
محبوب مورد پسندش ارائه میکنه، اونقدرها به این موارد محدود نیست.
یه جایی
میگه:
زبور عشق
نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نو گل این بلبل غزلخوان باش
در ادامه
هم میگه که این نوگلش، در کمال حسن و دلبری، باید به شیوه نظر ز نادران دوران
باشه:
کمال دلبری
و حسن در نظر بازی است
به شیوه نظر از نادران دوران باش
به شیوه
نظر از نادران دوران شدن، مربوط به همون نور به چشم رسیدن و نور چشم شدن در نظر
حافظ بود. این «راز سر به مُهر» حافظ بود.
یا جای
دیگری در توصیف محبوب میگه:
سزای تکیه
گهت منظری نمیبینم
منم ز عالم و این گوشه معین چشم
معین که
معنی روشن هم میده. گوشه معین چشم، مربوط به اون نور چشم میشه. جای معشوق هم بر
چشم حافظ بود. در بیت قبل هم گفته بود، در ازای ورود خیال معشوق به چشم؛ دل، یعنی
در اینجا چشم دل، برای نگاه کردن آن معشوق، به سوی روزنهی چشم میاد. چون خیال
معشوق رو در ذهنش تصویر میکرد، و در چشم میدید. میگفت دل من از پی نظر آید به
سوی روزن چشم. که یعنی ببینه.
خیال روی
تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم
اینجا هم
میگه: خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم…
گفتیم حافظ
میگفت: باغ نظر. یعنی باغ دیده. گلشن چشم. حدیقه چشم. حدیقه مرتبط با حدقه، توی
اون باغ، میوه هم بود. میوه هم در جلسه حافظ و سوگ فرزند توضیح دادیم، که چطور
مرتبط با نور چشم میشد. میوهی دل، فرزند… که نور چشم بود.
اینها
موارد و معیارهایی بودند که حافظ در پی اونها بود. دنبال شاهد بازی و کودک آزاری و
اونچه برخی در مورد او گفتند یا درباره بسیاری از شعرای دیگه گفتند نبود.
جایی که
میگه:
خرد ز پیری من
کی حساب برگیرد
که باز با صنمی طفل عشق میبازم.
معنیش در این
هست که به دنبال چیز کوچکی؛ به دنبال مسالهای که از نظر دیگران، حتی از نظر خرد
خودش کوچک و کم اهمیت هست؛ امر مهمی؛ مثلاً زندگی خودش رو گذاشته. زندگیش رو بر سر
اون قمار کرده.
دوستان جان دادهام بهر دهانش بنگرید
کو به چیزی مختصر چون باز میماند ز من
از طرفی دیگه میگفت:
اگر این رو
دیگران هم میفهمیدند، همین مساله رو دنبال میکردند. همین موضوع رو جدی میگرفتند:
یار دلدار من ار قلب بدینسان
شکند
ببرد زود بجانداری خود پادشهش
این بیت رو در غزلی سروده که میگه:
دلبرم
شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم
و در شرع نباشد گنهش
من همان
به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و
نیک ندیدست و ندارد نگهش
میگه
انقدر کوچک هست، که بد و نیک ندیدست، وُ ندارد نگهش. میگه انقدر بچه هست، خوب و بد
رو از هم تشخیص نمیده. در بیت قبل هم با توجه به همین مفهوم که خوب و بد رو تشخیص
نمیده، و معذور هست، نمیشه باهاش کاری کرد، گفته بود من رو میکشه. و در شرع
گناهی بر او نیست. چون بچه بوده. چون به سن مسئولیت نرسیده. این معنی که خوب و بد
رو از هم تشخیص نمیده، در ادامهی بیت قبل آورده بود. میگه اصلاً چیز خوبی بهش
بدی، چون طفل هست، توانایی تشخیصش نداره، و نگهش نمیداره. ندارد نگهش. بهتر اینه
که من دلم رو به او ندم. منظورش این بود که
که بد و
نیک ندیدست و ندارد نگهش
من همان
به که از و نیک نگه دارم دل
که بد و
نیک ندیدست و ندارد نگهش
بوی شیر
از لب همچون شکرش میآید
گر چه خون می چکد از شیوه چشم سیهش
چارده
ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان
حلقه به گوش است مه چاردهش
این چارده
سالگی رو برای زیبایی معشوق گفته بود. همونطور که بالاتر گفتیم. میگه مثل ماه
چارده هست. ماه شب چهارده. میگه تازه از ماه شب چهارده شیرینتر و بهتر هست.
که به جان
حلقه به گوش است مه چاردهش.
ماه شب
چهارده، غلام و حلقه به گوش او هست.
در پی آن
گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا
شد که ندیدیم درین چند گهش
میگه اون
گل نورسته، نیومده. در این چند گهش نبوده. همون که میگفت، نسیم صبح سعادت رو به
سوی من بفرست. در ابتدای قسمت اول این بخش، جلسه قبل، مرتبط با این مطالب خوندیم،
اینجا میگه چند وقتی نبوده.
در حاشیه این جلسه، در اون غزلی که حافظ میگفت، چیز مختصری
از معشوق، دارایی بسیار به حساب میاد. و نمیشه اون رو نادیده گرفت. و ما گفتیم،
ارتباطی با کودک آزاری و شاهد بازی و بچهخواهی و این موارد نداره؛ در غزل 75:
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که یقین میدانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست
گویا یک آقایی،
متوجه معنی این بیت، و معنی این غزل و قطعاً این مفهوم در شعر حافظ نبودند، میفرمودند:
بی؛ چیزی نیست. یعنی بیدلیل نیست. یا یعنی همراه با یه چیزی هست. درصورتیکه معنی
بیچیزی؛ به معنی: یه چیزی هست، یا چیزِ کمی نیست؛ میشه. نه اینکه به مثل همراه با
چیزی نیست. یا بیدلیل نیست. که بخونیم: بی، چیزی نیست. باید بگیم، بیچیزی نیست.
در باب اینکه حافظ اهل شاهد
بازی و بچهخواهی و اونچه به دیگران نسبت میدادند ولی در مورد حافظ صادق نبود، غزلی
رو اینطور شروع میکنه:
باغ مرا چه حاجت سرو و
صنوبر است
شمشاد
خانه پرور ما از که کمتر است
ای
نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
کت
خون ما حلالتر از شیر مادر است
کار ما با، البته کار
دیگران، با بیت دوم بوده:
ای نازنین پسر تو چه
مذهب گرفتهای
کت
خون ما حلالتر از شیر مادر است
اما در مصراع اول، باغ
رو داریم، که توضیحش رو هم در این جلسه و هم در جلسه قبل دادیم که یعنی باغ نظر، یعنی باغ دیده، حدیقه چشم و
مواردی از این دست.
در جلسه قبل، که در مورد «نور
چشم» و فرزند صحبت کردیم.
اون خون حافظ، در بیت دوم رو، در
جلسه خون دل، در جلسهای با عنوان «فریمورک خون دل» در شعر حافظ، توضیح دادیم
مکانیزمش چی هست. و حافظ چه فرمولهبندی برای این موضوع داشته. خونی که حلالتر از
شیر مادر هست، یعنی در اینجا معشوقش طفل بود. شیرخوار بوده. که توضیح این مطلب رو
بالاتر دادیم.
شمشاد خانهپرور حافظ، که میگه: “شمشاد
خانهپرور ما از که کمتر است.” این شمشاد خانهپرور، میتونه همون «گلبن
حُسنی» باشه که حافظ دم همت بر او گمارده بوده، و او رو دلفروز، یعنی پسندیده و
گرامی یافته بود.
همت بلند نظر میشه. مرتبط با همون
نور چشم. دلفروز، روشنکننده دل هم معنی میده. یعنی چشم دلش رو روشن میکرده.
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
حافظ جای دیگهای میگفت:
مرا در خانه سروی هست…
نزدیک به همین معنی «شمشاد خانه
پرور».
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه
قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم.
دو بیت قبل هم گفته بود: فروغ چشم
و نور دل، از آن ماه ختن دارم.
صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل
جویم
فروغ چشم و نور دل، از آن ماه ختن دارم.
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه
قدش
فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم.
مثل اینکه اینجا گفته بود:
باغ مرا چه حاجت سرو و
صنوبر است
شمشاد
خانه پرور ما از که کمتر است
ضمن اینکه «خانه» در
شعر حافظ، همراه با چشم میاد. و به چشم هم مربوط میشه. مثل:
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
بیا که پرده گلریز هفت خانه چشم…
بیا که پرده گلریز هفت خانه
چشم
کشیدهام به تحریر کارگاه خیال
یعنی هفت طبقه چشم، در پزشکی یا چشمپزشکی قدیم.
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد…
اینجا مردمش، به مردمک هم نزدیکه…
توی شعر فارسی هم «خانه چشم» میگفتند. و خانه رو
با چشم همراه میکردند:
سلمان ساوجی:
مردم چشمی و بی مردم ندارد خانه نور
مردمی
فرمای و روشن کن سرای چشم من
در اپیزود دوم شراب و نور
چشم گفتیم که حافظ میگفت جایگاه خدا یا جایگاه خدایان بر چشم هست.
خانه به معنی سوراخ. و خانه کمان: که
سوراخ موجود در وسط کمان هست، معنی میده. در کنار محل دست گرفتن، که تیر رو از اون
میگذرانند؛ در تصویری که ملاحظه میفرمایید، خیلی بزرگ هست این محل. اما اونچه
حافظ میگه، سوراخ کوچکی هست که تیر از اون رد میشه. توی کمانهای اسباببازی
امروزی هم میتونید ببیندش. اون سوراخ کوچیکی که تیر ازش رد میشه. و خانه کمان
گفته میشه. میتونه در تشبیه یا یادآور مردمک چشم هم باشه. که حافظ خانه رو با چشم
میآورد.
از خانه کمان تو هر مرغ
تیز پر
کامد درون سینه من آشیانه ساخت
جامی:
از خانه کمان تو هر مرغ تیز پر
کامد درون سینه من آشیانه ساخت
یعنی از اون سوراخ کمان
تو، هر تیری که به سمت من روانه شد، درون سینه من نشست.
حافظ به جز ابرو، چشم رو هم مرتبط با تیرانداختن کرده.
ز چشم شوخ تو کی جان توان برد
که دائم با کمان اندر کمین است.
تیر کمان چشم هم از خانه کمان میومده. این خانه، از اینجا هم میتونه
مربوط به چشم بشه. چون خانه، مربوط به چشم میشه. که ما بالاتر توضیح دادیم، شمشاد
خانهپرورش، که نازنین پسری بوده، مرتبط با چشمش و نور چشمش میشده. خانه به معنی
سوراخی که تیر رو از اون عبور میدن.
در آخر این جلسه میبینید که اینطوری حرفش رو میزد، براش هزینه
کمتری داشت. این حرفا رو میزد، اینجوری حرف میزد، براش بهتر بود.
مثلاً قربان، که به معنی کماندان یا جای کمان هست، رو همینجوری
توی شعرش استفاده کرده. یا کیش، که به معنی پری که بر تیر نصب میشه هست. به معنی
تیردان هم هست. برخی از این تعابیر رو برای زیبایی در شعر استفاده میکردند.
کیش و قربان، به معنی مذهب و قربانی کردن هم هست.
تا بدانند که قربان تو کافر کیشم.
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافر کیشم
امروزیش رو میتونیم بگیم: تا پولداری رفیقتم، دنبال بند کیفتم. یا
میگن قربون بند کیفتم. حافظ میگفت: تا بدانند که قربان تو کافر کیشم. یعنی مثل
کماندان و تیردان بر دوشت هستم.
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه در کم خردی، از همه عالم بیشم
بر جبین نقش کن از خون دل من خالی
تا بدانند که قربان تو کافر کیشم.
یا
که دل به دست کمان ابرویی است کافر کیش
کیش، در معنی تیردان، مرتبط با کمان.
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم
که دل به دست کمان ابرویی است کافر کیش
بالاتر گفتیم خانه، مرتبط با چشم هست. که تیر از اون پرتاب میشه.
با توجه به معنی خانه کمان، که سوراخی بود که تیر از اون پرتاب میشد. و بیشباهت
با چشم نبود.
از چشم شوخش ای دل ایمان خود نگهدار
کان جادوی کمان کش، بر عزم غارت آمد.
که چندتا مثال زدیم. چشم هم مرتبط با اون تیری که از خانه، خانهی
کمان پرتاب میشه.
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم
کمین از گوشهای کرده است و تیر اندر کمان دارد.
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد
صائب تبریزی میگفت:
دست از ستم بدار که در هر گشاد تیر
شیون بلند می شود از خانه کمان
میگه زوزه کشان، از کنارِ یا از داخل سوراخ کمان
رها میشه. زوزه کشان رو در گزارش فوتبال میگن، زوزه کشان از کنار دروازه… اینجا
میگه با صدای شیون از خانه کمان، همون خانهای که گفتیم شاید مرتبط با چشم هم میشد.
و ما گفتیم شمشاد خانهپرور حافظ، شمشادی هست که در چشمش پرورش داده. و طفل هست.
چون اونقدرها قابل تکیه کردن نیست. گشاد که در مصراع اول شعر صائب تبریزی، به معنی
رها کردن تیر از کمان هست.
دست از ستم بدار که در هر گشاد تیر
یعنی در هر انداختن تیر، در هر رها کردن تیر از کمان، شیون بلند میشود از خانه کمان.
حافظ جای دیگهای میگفت:
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت. میرفت مثل تیری از کمان.
هیهات از این گوشه که معمور نمانده است.
حیف که نور چشم این گوشهی چشم رفته است. معمور به معنی آباد هست.
باغ نظرش، آباد نیست. شمشاد خانهپروری نداره. میگفت کوچیکه. مثل طفل شیرخوار
هست. اما وعده فردای زاهد رو باور نمیکرد. میگفت اینها برتر هستند.
حافظ میگفت: اگر جای نگریستن چشمان تو، وجه خدا باشه. وجه به
معنی صورت هم هست. صورت معشوق که نور داشت. و نور چشم میشد. اگر جای نگریستن چشمان
تو، وجه خدا باشد، اگر جایگاه خدا چشمان تو باشد، یا اگر چشمان تو جایگاه خدا
باشد، معادل همون چیزی که میگفت: که بر دو دیده تو حکم او روان باشد.
درآمدی ز درم کاشکی چو
لعمه نور
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زاین پس شکی نماند که صاحبنظر شوی. و نور به چشم تو میرسه.
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زاین پس شکی نماند که صاحبنظر شوی.
خوب این بحث تموم شد. صحبت
این بود که
تو را چنانکه تویی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک……
ما گفتیم حافظ، خانه رو مرتبط با چشم به کار میبره. خانه
مجازاً به معنی خانهٴ خدا هست. به معنی کعبه هست.
که توضیحش رو شنیدید. اما معنی مستقیمش، محل سکونت هست. بنایی که
انسان در اون زندگی میکنه. حافظ هم اینجا میگه: که بر در تو نهد روی مسکنت بر
خاک. مسکنت به معنی فقر و بیچیزی هست. ولی یه مسکن هم در مسکنت هست. ما توضیح این
رو قبلاً دادیم، که حافظ کلمهای رو، عبارتی رو داخل یک کلمه دیگه پنهان میکرده.
مشابه ایستراگگ، در مدیای امروزی. موارد مخفی و پنهانی که در بازی و
فیلم و سریال و کتابها قرار میدن تا برخی کاربران بتونند اونها رو پیدا کنند.
ضمن اینکه در مصراع قبل، به خود چشم اشاره کرده. اما در همین
مصراع:
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
حافظ میگفت: خاک کوی معشوق، نور چشم او میشه. هر جای دیوان این رو
گفته، که البته سایرین، معنیش رو پیدا نکردند، همون ماجرای نور چشم شدن هست. یا
مربوط به اون میشه.
ای نسیم سحری
خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی
جای دیگری میگه:
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
مرتبط با همون نور چشم شدن، و خانه، مربوط به چشم.
و جایگاه معشوق، بر چشم، که چشم میشد جایگاه خدایان. میگه: خاک ره معشوق، بر چشم
حافظ جا داره. اونجا به جای خانه یا مسکن، از اقامت، که محل سکونت بود استفاده
کرده. مرتبط با معنی، خانه.
یا میگه:
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمن میوزد باد یمن
معمور باد، یعنی آباد باد. آبادی که برای باغ نظر
بود. یعنی روشن باد. روشنی که برای چشم به کار میرفت که اینجا، به واسطهی خانه و
خاک در معشوق، مرتبط با چشم هم میشه. خاکی که روشنی بخشی برای چشم داره. بیتالمعمور
هم در قرآن آمده، که به معنی خانه آباد. جلسه قبل گفتیم که آبادی مربوط به باغ نظر
میشه. و این عبارت رو به «کعبه» هم معنی کردند. که گفتیم چشم، جایگاه خدا بود.
اینها مرتبط با این بود که:
مرا در خانه سروی هست کاندر سایه
قدش
یعنی، معشوق در «خانه چشم»ش یا بر
«خانه چشم»ش جای داشت.
مثل
آنکه میگوید:
باغ مرا چه حاجت سرو و
صنوبر است
شمشاد
خانه پرور ما از که کمتر است
که شمشاد «خانه» پرورش، در
باغ نظرش جای داره. و در بیت بعدش از همون پسری که طفل و شیرخوار هست، صحبت میکنه.
ای
نازنین پسر تو چه مذهب گرفتهای
کت
خون ما حلالتر از شیر مادر است
سخن این بود که اینها هم
مرتبط با نور چشم شدن و دیدن حقیقت میشدند. نه اونچه به حافظ و برخی دیگران نسبت
دادند. در مورد دیگران رو کاری نداریم، در مورد حافظ اینطور نبود.
در غزل دیگهای گفته
بود:
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
در جلسه «خطا بر قلم صنع نرفت» توضیحاتی دادیم که
معلوم میکرد، معنی سخن او در بیتِ
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
اونچه بسیاری برداشت کردند، نبود. توضیحش رو در
معنیِ آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
آوردیم. گفتیم داخل غزل، معنی این بیت این هست که
حافظ به معشوقش، به محبوبش، به مخاطبش میگه: مثل اونهایی که چنین کردند، ما هم
چنین بکنیم. اونها کردند، اتفاقی نیافتاد. ما هم انجام بدیم. اشکالی نداره در فصل
بهار، باده بنوشیم و چند قطره از آن بر دفتر ما بچکد.
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده…
و در مصراع اول بیت آخر، معشوقش به او پاسخ داد
که:
حافظ، لغز و نکته به یاران مفروش.
سخن این بود، که حافظ مثل برخی یا بسیاری دیگه از
روی جوانان به دنبال تمرین دیدن جمال و زیبایی نبود. در جلسه «خطا بر قلم صنع
نرفت» گفتیم یه عارفی به دنبال اشارهها و عشوهی زنان بود. و میگفت آفتاب رو در
طشت آب میبینم، حتی به غلط. و هم صنفش، یعنی عارف دیگهای، گفت: غلط کردی، غلط
کردی. گفت اگر گردنت مشکلی نداره، سرت رو بالا بگیر، آسمون رو نگاه کن. توضیحش رو
در اون اپیزود دنبال کنید.
وقتی حافظ میگه ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر.
سخنش اینه که فرصتت در این دنیا کوتاهه. معشوقی
بدست بیار، که تنها نمونی. که نقش مقصود رو از گوهر هستی، در این زمان کم، و پیش
از رفتن؛ در این سرای سپنج، بخونی.
عاشق شو ار نه روزی، کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود، از کارگاه هستی.
به تعبیر خودش، شمشادی در باغ نظر داشته باشی.
سروی در خانه داشته باشی. ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم یپر.
توی همین غزل که گفته ز وصل روی جوانان تمتعی
بردار… میگه رودی بساز میخواهم، رود معنی فرزند هم میده. که ما در جلسه گذشته
که موضوع «دختر حافظ مرده بود یا پسرش» توضیح اینکه فرزند حافظ، نور چشمش هست رو
دادیم.
اونجا هم میگه چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و
مشک. در جلسه دوم شراب، گفتیم که قبلاً برای دزدی، مثل الآن که قرص خوابآور توی
آبمیوه میریزند، اون موقع می و مشک میریختند، الآن به این روش، آدم هم کشته شده.
یعنی طرف از اون قرصهای خوابآور، مسموم شده و فوت کرده. حافظ میگفت این کار رو
که میکنند، حالا اون موقع چجوری میکردند که خطر نداشت، ولی میگفت از نتایجش این
هست که صبح فروغ میشه. یعنی پیام او در اون غزل؛ مرتبط با نور چشم شدن بود.
نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک
در او شرار چراغ سحرگهان گیرد
شرار چراغ سحرگهان گیرد. این رو در اون جلسه به
شوخی و جدی، مقایسه کردیم با روش کشف رادیوم.
یا میگفت قبل از خواب، زمان غروب آفتاب شراب
بخور، که صبح نورش رو ببینی.
آن زمان وقت می صبح فروغ
است که شب
گرد خرگاه افق پرده شام
اندازد
یعنی ز روی جوانان تمتعی برداشتن، در این معنی که
حافظ اهل شاهد بازی و بچهخواهی و به دنبال استفاده از آب گل آلوده و تیره و تار
چاه طبیعت بوده، نیست. که در ادامهی اون غزل هم به همین موارد پرداخته بود. یا در
مورد خط عذار و سبزه و سبزه ریش هم در جلسه دوم شراب، و در جلسه خون دل توضیح
دادیم. که برخی همین موارد رو در این موارد معنی کرده بودند که با توجه به این
شواهد، حافظ اهل نظربازی و سواستفاده از پسرکان و مواردی از این دست بوده. که در
مورد حافظ، معنی کردن غلط هست. یا حتی اگر دفاع هم کردند، دفاع قابل دفاع یا دارای
ارزش چندانی نبوده. در جلسه خون دل، شرح داده شد که عذار و سبزه و سبزه ریش مربوط
به روشنی چهره و سیاهی زلف میشدند. توضیح کاملترش رو میتونید در اون جلسات
ببینید.
«در شان من به دُرد کشی ظن بد مبر
کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم».
حتی حافظ و همجنسگرایی
هم میگن، که حافظ «شاهد» رو در معنای معشوق مونث هم به کار برده.
از سر مستی دگر با شاهد
عهد شباب
رجعتی میخواستم لیکن طلاق افتاده بود.
حتی در یک غزل میگه:
مسند به گلستان بر، تا
شاهد و ساقی را
لبگیری و رخبوسی می نوشی و گل بویی
اما در ابیات اون غزل هم
اشارهای به روش شناخت «خون دل» داشته. اشاره مستقیم.
آن طره که هر جعدش صد
نافه چین ارزد
آن طره که هر جعدش صد
نافه چین ارزد
خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوشخویی
جدا از اشارات دیگری که در همین غزل وجود داره. معنی این بود اونچه حافظ از آن برای رسیدن به اهداف بلند و رسیدن به نتایج شگرف و انگیزههای بالا و شریف کمک گرفته از «آب گل آلوده و تیره و تار چاه طبیعت جانوری و نفس
بهیمی» نبوده است.
در زمانهی حافظ، و برای او، به این شکل موضوعات رو مطرح کردن،
هزینه کمتری داشت. اینکه بگه من معشوقی دارم که طفل هست. یا پسری هست که عاشقش
هستم. خیلی کم خطرتر از این بود که بگه یک نوری در چشم هست، یک نوری در بیرون، اون
نور بیرون میاد در دل ما، و میرسه به چشم ما. مثل نور شراب.
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبی است.
و این نوعی روش نور چشم شدن هست. مثل پیراهنی که یوسف برای
پدرش فرستاد، و نور چشم پدرش شد. و یعقوب بینا شد. راز سر به مهر حافظ بود.
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
واین راز سر به مهر به عالم سمر شود
به اون شکل مطالبش رو بیان میکرد، در قالب پسرکان و معشوق طفل
و شیرخوار تا براش دردسر نشه:
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
به معشوقش هم میگفت پنهانی من رو صدا بزن، همونطوری که ابتدای
جلسه، یک نمونه دیگه رو مثال زدیم:
پنهان ز حاسدان به خودم خوان
این رو در غزل:
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
گفته بود.
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند.
حافظ واگذار کرده بود به تاریخ، میگفت آیندگان خواهند فهمید: «اگر
رسد سفینه حافظ به دریایی». اگر کتاب شعر من به دست آیندگان برسه. سفینه به معنی
کتاب شعر، در اینجا دیوان اشعار حافظ، معنی میده.
درر ز شوق برآرند ماهیان به نثار
اگر سفینه حافظ رسد به دریایی
در مورد حافظ، چند دهه پس از مرگش؛ یک بنای گنبد مانندی روی
قبرش گذاشتند. یعنی در زمان خودش، دارای مشکلاتی بود.
گفتند، حالا چقدر معتبر هست رو کاری نداریم، توی دیوانش مشخصه
که در زمان حیاتش با چه مشکلاتی روبرو بود، اما در زمان خاکسپاریش، «گویند»! یه
عده جمع شده بودند، و میگفتند اجازه نمیدن که حافظ رو در اون محل دفن کنند؛ بعد
از دیوان خودش یه غزلی رو باز میکنند، گویند ابیاتی اومده بود که بخشیش رو میخونیم:
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
هر ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩﺭﻭﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ
ﻫﻤﻪ
ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ
ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ
بعد بزرگوار، اون موقع که
با جنازهاش اینطور برخورد کردند، در زمان حیاتش هم فراوان هست که با چه مشکلاتی
مواجه بود، چند دهه پس از مرگش روی سنگ قبرش یه بنای گنبدی گذاشتند؛ میگفت آیندگان
میفهمند که من چی گفتم. میگفت مزار من، آرامگاه من، زیارتگه رندان جهان خواهد
شد.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
میگفت این راز سر به مهر، به عام سمر شود. سمر یعنی قصه و
افسانهای که شب تعریف میکنند.
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
واین راز سر به مهر به عالم سمر شود
ولی اون چیزی که گفته بود، اون انتظاری که داشت، نشد. یا هنوز
اون آینده فرا نرسیده. انتهای همین غزل میگفت اگر به روش خون دل، که یک جلسه در
موردش صحبت کردیم. و در قالب یک «فریمورک» توضیحش دادیم. میگفت اگر نشانی از بوی
معشوق، اگر عطر خوش زلف معشوق، به دستت افتاد، حواست باشه که باد اون بو رو نفهمه.
با خودش به جایی نبره.
در همون غزلی که میگفت، اگر بگم چه چیزی مثل پیراهن یوسف، نور
چشم میشه، به مخاطبش میگه: اگر معنی سخن من رو متوجه میشی، هزینه اون رو باید
بپردازی. اگر اهل عشق هستی؛ میدونی که هر کسی که جنسی رو بشناسه و خریدارش باشه،
هزینه اون رو هم میپردازه. نمیگه گرونه. اتفاقاً اونجا حراجه، و میگن کسی هست که
پول بیشتری بپردازه… و افراد داوطلب میشن که پول بیشتری بدن. مثل حراجها یا
مزایدههای امروزی. اون موقع میگفتند «من یزید».
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
یعنی قیمتش رو میدونند. تو هم اگر قیمتش رو میدونی، نگو
گرونه.
میگفت سیب ز نخدان شاهدی بگزی، یا حالا در اینجا انتخاب
کنی، که وقتی بردنت بهشت، نگی اومدیم اینجا چیکار کنیم؟
ز میوههای بهشتی چه ذوق
دریابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
میگفت اصلاً کسی که معنی
عشق رو نمیفهمه، انسان نیست.
فرشته عشق نداند که چیست
ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز.
ما رو آفریدند، ما رو آوردند به این دنیا، که همین
نقش مقصود رو، از کارگاه هستی بخونیم. به قول آقا رضای مارمولک، برو حالتو بکن.
فقط اسراف نکن.
در
صورتیکه این ویدیو رو تا اینجا ملاحظه فرمودید، اگر مورد پسند واقع شد، لایک
بزنید، تا به افرادی با علایقی نزدیک به شما، از طرف یوتوب پیشنهاد بشه. اگر مورد
مشابهی یا موضوع مرتبطی از حافظ یا شعرای دیگه در ذهنتون بود، در نظرات بنویسید.
اگر کسی رو میشناسید که به این مطالب و موضوعات علاقمند هست. اگر ذهن جستجوگر، یا
حوصلهی فراخی داره، این ویدیو رو براش بفرستید.
ممنون از
اینکه این ویدیو رو دنبال کردید، میتونید ویدیوهای دیگه رو از طریق پلیلیستها
ملاحظه کنید. تا ویدیوی بعدی، خدانگهدار.
Podcast: Play in new window | Download