«که در برابر چشمی و غایب از نظری»، تعبیری
هست که در دیوان حافظ بارها مورد اشاره قرار گرفته، مشابه این معنی در شعر سعدی هم هست. ما میخواهیم معنی تازهای از
این عبارت بدست بیاریم. و یک بررسی کوتاه در تفاوت سخن سعدی و حافظ در استفاده از
این تعبیر؛ داشته باشیم.
تو خود چه
لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
برای
اینکه آخر قضیه رو اول بگیم، باید بدونیم،
“اگر در شعر سعدی
چیزی شبیه به این رو ببینیم، یعنی؛ توی جلوی چشمم هستی، در یادم هستی، اما با من
در فاصلهای. از من دوری.
صورت ز چشم غایب و
اخلاق در نظر
ولی وقتی حافظ میگه: «که در
برابر چشمی و غایب از نظری»، یعنی تو در مقابل چشمم هستی، و از جنس چشمم هستی و
اثر تو بر چشم من هست، اما از نظرم غایبی. مثل نور که در برابر چشم هست و باعث
دیدن میشه، اما غایب از نظر است. و حتی حافظ در همین دستهبندی و مرتبط با این
موضوع میگفت، چشم جایگاه معشوق هست. جایگاه معشوق بر چشم است. اما معشوقی
که در چشم حافظ، حاضر نبود.“
سلام. من
امیرحسین هستم. از پادکست پروژه حافظپجوهی.
حافظ میگفت مطالبی که من دریافت و درک میکنم، یا اونچه از
جانب معشوق به ذهن من یا به دل من میافته، یا مثلاً به گوش یا به چشم من میرسه، برای
من مفهومه. برای من آشناست.
توی شعری که ما در ادامه برای ورود به مساله، انتخاب کردیم،
به شخص دیگری میگفت تو هم اگر آشنای عشق هستی، اگر اهل نظر هستی، باید معنی و
مفهوم سخن من رو درک کنی. باید سخن من برای تو آشنا و پذیرفتنی باشه. چون من در
قالب یک پروتکل شناخته شده و در قالب یک قواعد مشخصی سخنم رو مطرح میکنم، اگر تو
آشنای عشق هستی، باید متوجه معنی سخن من بشی.
حافظ میگفت من میتونم؛ به درک صحیحی از معنی حرفهای
دارای اعتبار دیگران، در موضوع کاری خودم، برسم. میتونم سخنان دیگران در یک موضوع
خاص رو اعتبار سنجی کنم. چون اهل عشق هستم. چون آشنای عشق هستم.
یا در یک نمای دیگه از سخنش، میگفت من میتونم به
شناختی که بدست میارم، اعتماد کنم، چون آشنای عشق هستم. راه و چاه این
مسیر رو میشناسم. سخن یا معنیای در این راه نیست که برای من قابل درک و قابل فهم
نباشه.
میگفت من، سخن عشق رو میفهمم. و ارزشش رو متوجه میشم. تو
هم اگر اهل عشق هستی، اگر صاحب نظری، اگر اهل نظر هستی، باید معنی سخن من رو متوجه
بشی. و هزینهی اون رو هم بپردازی.
این رو
کجا میگفت؟
بی معرفت
مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
“من
یزید“ یعنی قسمتی از حراج که میگن کسی
نیست که بیشتر پول بده، نبود؟ 1، نبود 2، نبود 3.
در من
یزید عشق؛ یعنی در معامله عشق؛ یعنی در اون قسمت از معاملهی عشق، که هر کسیکه
آشنای عشق هست، حاضره پول بیشتری بده.
میگفت تو
اگر آشنای عشقی، اگر اهل نظری، پس قیمتش رو میدونی، بی معرفت نباش، پولش رو
بپرداز.
به تعبیر
آکادمیک امروزی میگفت، اونچه از سوی یک آشنای عشق برای من بیان میشه، جز علایق
پژوهشی و مسائل قابل فهم و در حوزه دانش من هست. یا در دایره نکاتی قرار داره که
از کیفیت اونها آگاهی دارم. پس میفهممشون. اگر تو هم اهل نظر هستی، باید معنی سخن
من رو بفهمی.
حافظ میگه در معامله عشق هم اینطوریه، اونی که بیشتر میپردازه،
ارزش اونچه خریداری میکنه رو میدونه.
اما این سخن حافظ یک معنی پنهانی دیگری هم داشت.
نظر، به معنی چشم هم هست. اهل نظر که دو دیده هستند. آشنایان دو دیده، یا آشنای اهل نظر، نور هست. یا در گذشته بیشتر نور بود. که در
جهان فکری حافظ هم مرتبط با موضوع نور چشم شدن میشه.
نور چشم شدن چی بود؟ در گذشته میگفتند اشعهای در چشم هست،
که باعث بینایی میشه. امروز هم میگن: نور چشمم یا سوی چشمم ضعیف شده. ما توی جلسه
نور شراب
به چند تا از ترانههای امروزی که از این تعبیر استفاده کردند هم اشاره کردیم.
یکیش سرود ملی بود. فروغ دیدهی حق باوران.
یعنی نور چشم حق باوران، یا نوری در چشم حقباوران که به آنها کمک میکند حقیقت رو
ببینند.
حافظ به این باور گذشتگان، یه چیزی رو هم به شکل مخفیانه اضافه
کرده بود. چرا مخفیانه؟ چون توضیحش رو به کسی نداده بود. و به نحوی هم نمیگفت که
کسی متوجه منظور او بشه.
توی جلسه شراب و نور چشم، به طور مفصل این ماجرا رو توضیح
دادیم. میگفت یه نوری در چشم هست. به جز وجود نور در چشم، در باور گذشتگان؛ مثلاً
شراب هم توی شعر فارسی نور داشت. چون شراب میخوردند و ذهنشون
بهتر به کار میافتاد. فهم و خاطرشون تیز میشد. به شکل استعاری میگفتند شراب نور
داره.
حافظ در یک راهکار خلاقانه میگفت نور شراب میاد، نور چشم
ما میشه. این دو مورد رو با هم ترکیب میکرد، تا بگه مثلاً شراب اومده نور چشم من
شده، تا من حقایق رو ببینم.
یا حقایق رو متفاوت از اونچه دیگران میبینند، ببینم. این
میشد مکانیزمِ روش ِ شناختِ نور چشم.
یا روی معشوق، در شعر فارسی، و نزد حافظ نور داشت. الآن هم در
مورد نور داشتن چهره، میگن چهره طرف نور بالا میزنه. یا فلان شخص، چهره نورانی
داره. حافظ در این مورد هم در اون روش خلاقانهی خودش میگفت، نور چهرهی معشوق
میاد و نور داخلی چشم من میشه. و من راهم رو در شب تاریک، به واسطهی نور روی
معشوق پیدا میکنم.
شب ظلمت و بیابان به کجا توان
رسیدن
مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد
تفاوت حافظ با شعرای دیگه این بود که تعبیرات انتزاعی و
شاعرانه به کار نمیبرد. یک دستگاه شناختی شخصیسازی شده طراحی کرده بود. و اشعار
دارای معنای عمیقی داشت.
نور چشم شدن به واسطهی شراب، یا روی معشوق، به معنی شناخت
حاصل کردن، معرفت آموختن، متوجه موضوع یا دانش جدیدی شدن، حقیقت یک مسالهای رو به
نحوی دیگر دیدن، بود.
در مورد نور چشم شدن که حافظ میگفت: عاشق در معامله عشق،
در پی فردی آشنا، در پی کسی که او رو میشناسه، این معامله رو انجام میده.
یک معنی دیگر سخنش این بود که اون نوری که به چشم ما میرسه،
و نور چشم میشه، و حافظ شناخت بدست میاره، اون هم برای چشم، آشنا هست، قابل
اعتماده. با شناختها و قواعد ذهنی پیشین همسو هست.
و از جنس چیزی هست که با چشم در ارتباطه. چشم در گذشته با
نور کار میکرد، الآن هم با نور کار میکنه. میگه اون حقیقتی که به چشم میرسه، درست
و قابل اعتماده. چون به وسیلهی نور به چشم رسیده، به وسیلهی نوری که مشابهش، در
چشم هم هست. یعنی آشنای چشم هست. منظورش به شناخت حاصل از نور چشم و قابل اعتماد
بودن این نوع از شناخت بود.
بی معرفت مباش که در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند.
سخنش این بود که دربارهی آشنای چشم یا آشنای اهل نظر، میشه
درستی اون مسیر یا شناختی که بدست میاره رو تصدیق کرد. و مطابق روایتی که درباره
این غزل گفته شده یا بدون توجه به اون روایت، در اینجا به شخصی میگه بی معرفت نباش،
بیمعرفت مباش، یعنی تو باید معنی حرف من رو بفهمی، و اونچه من میگم رو تصدیق
کنی. بر درستی حرف من صحه بگذاری. و هزینهی لازم رو بپردازی. نگو هزینهاش زیاده،
ما بریم یه دور بزنیم برمیگردیم. هزینهاش رو بپرداز. نگو از کجا معلوم تا 600
سال آینده کسی معنی حرفت رو بفهمه و پروژه تو به سوددهی برسه. در من یزید عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند.
امروز توی طرحهای پژوهشی، یه همچین چیزی هست. یا یه همچین
چیزی صدق میکنه. میشه به اون ماجرا تشبیهش کرد. حافظ اون زمان میگفت، من طبق
قالب استاندارد IEEE، دارم مثلاً طرح پژوهشی خودم رو عرضه میکنم،
دارم مقالهام رو ارسال میکنم. اگر شما مدرکت رو با پول نگرفتی، اگر اونجا پارتی
بازی نیست. اگر سواد داری، باید سخن من رو متوجه بشی. باید معنی حرف من رو بفهمی.
نباید مقاله رو رد کنی.
یه جورایی گفتند یا در دل این غزل هم هست که حافظ دنبال
«گرنت» بود. میگه پذیرش کن. میگفت بیمعرفت نباش، اگر اهل نظر یا اهل عشق هستی،
هزینهاش رو بپرداز. میگفت تو آشنای عشقی، اهل نظری، باید معنی این سخن من رو
بدونی.
سخنش در اون تعبیر ابتدایی این بود که نوری که مثلاً از
چهره معشوق به چشم میرسه و نور داخلی چشم میشه. و باعث شناخت میشه یا کمک میکنه
که حافظ حقیقتی رو ببینه، در برابر چشم هست، اما از چشم پنهانه. غایب از نظره.
که در برابر چشمی و غایب از نظری.
این سخن رو به معشوقش میگفت:
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین
کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری.
یک معنی یا یک مبحث در ارتباط با عبارتِ «که در برابر چشمی
و غایب از نظری» نزد حافظ این بود که معشوق در برابر چشم است، و از جنس چیزی در
چشم، یعنی نور هست. یا از او نور به چشم میرسه. و در برابر چشم قرار میگیره، و
طبق اون قاعدهی نور چشم شدن، به چشم وارد میشه، اما از نظر غایبه. به قول امروزی
میگفت بابا تو چی هستی، تو کی هستی، که در برابر چشم هستی، اما از چشم پنهانی.
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین
کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
و اشاره و منظور حافظ، به موضوع نور چشم شدن. و روش شناخت
مرتبط با نور چشم بود.
برخلاف سعدی که خیلی به این بخش از معنی کار نداشت:
رفتی و همچنان به
خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری
سعدی میگفت: جلوی چشمم نیستی، ولی در یادم، در خیالم هستی.
انگار که در برابر چشمم تصویر شدی. نقش بستی.
حافظ میگفت چطور هست که در برابر چشمم هستی، اما از نظرم
غایبی، در نظرم پیدا نیستی.
و چون حافظ، نگاه 360 درجهای به مسائل داشت، میگفت:
دیگران هم اگر آشنای عشق باشند، باید بتونند متجه سخن من بشن، اعتبار سخن من رو
درک کنند.
میگه معشوق در برابر چشمم هست، و از جنس چشم هم هست. یعنی
نور هست. نور چشم هست. یا نور چشم میشه. اما از نظر، از چشم، غایبه.
اینکه معشوق در چشم هست، یعنی مربوط به نور چشم شدن میشه. و
زیاد در شعر حافظ تکرار شده، اما بیشتر مفسرین، معنی «عزیز» رو، از نورچشم بودن
معشوق بدست آوردند. مثل امروز که به یک عزیز نورچشمی میگن.
همونطور
که دیدیم غایب از نظر و در برابر چشم بودن؛ پیش از حافظ، در شعر سعدی استفاده شده.
یکی از
کارهای حافظ این بود که یک عبارت یا یک معنی رو بگیره، بپیچونه، بچرخونه، و به شکل
متفاوت و در معنی دیگری اون رو عرضه کنه. مثل API.
مثلاً ما یک سرویس نقشه اینترنتی داریم، یکی میاد از اون
برای تاکسی اینترنتی استفاده میکنه. یکی میاد برای ثبت location در سفارش کالا و خرید اینترنتی استفاده میکنه.
به واسطهی دسترسیها و امکاناتی که سرویس نقشه ارائه کرده. بعد بزرگوار میزنه
همه رو تحریم میکنه. توی شعر دسترسی خاصی مورد نیاز نبود. در اینجا هم حافظ یک
نمای 360 درجه از سخنی که سعدی هم عنوان کرده بود، عرضه میکنه. از APIش استفاده میکنه.
سخن
سعدی بیشتر معطوف به این هست که در برابر چشم من نیستی، ولی در دلم هستی.
بازآی کز صبوری و
دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری
سعدی
میگه: از حضورم غایبی، ولی در حقیقت؛ یا، به معنی، در برابرم هستی. حافظ میگفت در
برابر چشمم هستی، ولی نمیتونم ببینمت.
نزد
سعدی در برابر چشم بودن، اونقدر موثر نبوده که غایب از نظر بودنش اثر داشته، چون
از صبوری و دوری سوخته. برخلاف حافظ که در برابر چشم بودن معشوق، یعنی نور چشم
شدن، یا بر چشم رفتن و در چشم نشستن معشوقش، اثرگذارتر از غیبت او میشد.
سعدی
در همین غزل میگه:
ای ماهروی حاضر
غایب که پیش دل
یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری
دل و دیده زیاد
تفاوتی نمیکنه. گذشتن معشوق هم معمولاً از برابر چشم بوده. حاضر غایب یا در برابر
چشم بودن و غایب از نظر در شعر سعدی، در قالب همین هست که یادش در دل یا در برابر
نظر هست، اما خودش غایب هست.
مثل اونچه میگه: یار
ما غایب است و در نظر است.
ما پراکندگان مجموعیم
یار ما غایب است و در نظر است
سعدی
در غزل دیگری میگه: غایب و در تصوری
گفتم اگر نبینمت
مهر فرامشم شود
میروی و مقابلی،
غایب و در تصوری
میگه اگر نبینمت،
خورشید از یادم میره. این هم اشارهای به حضور معشوق در همه جا و همه حالت هست. میگه
اگر تو رو نبینم، خورشیدی که همه جا هست رو فراموش میکنم. هم معشوق رو به خورشید
تشبیه میکنه، هم به هرجایی بودن اون اشاره میکنه. هم اون معنی که در نظر خودش
بوده و بارها اون رو تکرار کرده بود رو بیان میکنه. «غایب و در تصوری».
حافظ هم مشابه این
سخن رو در باب اینکه معشوق همه جا هست، سروده:
“رخساره به
کس ننمود آن شاهد هرجایی”. میگه اینو چجوری بگم؟ چجوری توضیحش بدم که معشوق
همه جا بود، ولی هیچکس او رو نمیدید. «هرجایی»، الآن حرف زشت هست. اون موقع
اینطور نبود یا اینقدر کاربرد امروزیش رو نداشت:
یا رب به که شاید
گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس
ننمود آن شاهد هرجایی
حافظ میگه چه کسی
شایستهی شنیدن این سخن هست که این نکته رو، به او بگم. دقت دارید که من؛ الآن
دارم خدمت شما عرض میکنم.
سخن این بود که
سعدی میگفت: غایب از چشم است، اما در دل حاضر است.
ای غایب چشم و
حاضر دل چونی
وی شاخ گل شکفته
در گل چونی
حافظ، میگفت: از
جنس چشم هست و نور چشم میشه، و راه را نشون میده، اما غایب از نظره. رخساره به
کس ننمود، آن شاهد هرجایی.
سعدی هم میگفت،
معشوقش که صورتش نور داشت، وقتی رفته بود، نور چشم سعدی هم رفته بود. و راهش رو
پیدا نمیکرد.
ره ندیدم چو برفت
از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که
چراغش ز مقابل برود
یعنی وقتی معشوقش
که رخ نورانی داشت، از نظرش رفت، چشمش نور نداشت. و راهش رو در مرحلهی عشق یا در
کار عشق پیدا نمیکرد. افراد اندک دیگری هم شبیه به این رو گفته بودند، ولی حافظ
این موضوع رو تئوریپردازی کرده بود. و چنانچه بالاتر در بیت ابتدایی در ورود به
این مبحث گفتیم، در یک نمای 360 درجه از این تعبیر بهره میبرد. دیدیم میخواست
پول دستی هم بگیره، همین رو میگفت. میگفت توی معاملهی عشق، قیمت بالا رو
بپرداز.
حافظ
معنی سخنش رو، یا بخشی از معنی سخنش رو، پنهان میکرد.
اون
عبارت نزد حافظ؛ یک توصیف پیچیده و چند بُعدی مرتبط با علم اون زمان بود، که حافظ
میگفت: معشوقش نور چشم است یا نور چشم میشه. و در برابر
چشم است. ولی خودش از چشم پنهان است.
منظور سعدی از حاضر غایب یا حاضر غایب از نظر، این بود که معشوقش
در غیبت هم، در برابر او حاضره:
گفتم مگر ز رفتن
غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی،
آنی که در ضمیری
یعنی جلوی چشمش یا در دلش هست:
اگر پیشم نشینی دل
نشانی
و گر غایب شوی در
دل نشان هست
نزد
حافظ این عبارت، معنی دیگری داشته. حافظ میگفت معشوق از جنسی نیست که بشه او رو
دید. این معنی رو به اشکال دیگری هم مطرح کرده.
میگفت
معشوق با اینکه نورچشم میشه و بر چشم مینشینه یا در چشم میره و حافظ به واسطهی
او شناخت حاصل میکنه. ولی غایب از نظره. به چشم نمیبیندش. روایت و توصیف حافظ در
این موضوع، بسیار عمیقتر و عاشقانهتر و حتی عارفانهتر، یعنی معرفتیتر بود.
در باب موضوع این نوبت که میگفت، تو اگر اهل
نظر هستی باید معنی حرف من رو بفهمی، باید به چشمت بیاد؛ از طرف دیگه میگفت: باید
یک موضوع ویژهای باشه، یا یک شخص خاصی باشه که بتونه توجه شخصی چون حافظ رو به
خودش جلب کنه. به چشم حافظ بیاد. یعنی از چند لایه فیلتر دستگاه شناختی حافظانه عبور کنه. و
مورد پذیرش قرار بگیره. چنانچه معشوق اینطور بود. یا باید حقیقت و شناختی که به
واسطهی دیگری معرفی میشد، در سطحی میبود که مورد وثوق حافظ باشه.
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
یک معنی بیت بالا این هست که غیر از زیبایی، نکات بسیار دیگری لازم
است تا کسی مورد قبول ذائفه، سلیقه و پسند مردم صاحبنظر بشه. یک معنی دیگر اون
مطابق شرح این جلسه و از جنس چشم بودن و مورد پذیرش چشم قرار گرفتن، یعنی باید یک
نفر ویژگیهایی داشته باشه یا از اون جنسی باشه تا مورد قبول و تایید مردمکِ چشمِ
مردم صاحب نظر بشه، نور چشم اونها بشه.
همانطور که حافظ به دیگران میگفت اونچه من عرضه میکنم،
باید به تایید نظر تو برسه. یعنی تو اگر شایسته هستی، باید معنی حرف من رو بفهمی.
اهل نظر معامله با آشنا کنند. میگفت تو هم باید در اون حد، در حد باشی که متوجه
حرف من بشی. سخن من از جنسی هست که به چشم هم مییاد، مطابق اون قاعدهی نور چشم.
یا در جای دیگری، در نمای مقابل
بیتی که خوندیم؛ میگفت: کسی هم که بخواد زیبایی معشوق در چشمش بیاد، او هم باید
شخص خاصی باشه تا بتونه زیباییهای معشوق رو ببینه. تا بتونه زیباییهای معشوق رو درک
کنه؛ هر کسی، این توانایی رو نداره.
میگفت اون شخص باید نظر پاک
داشته باشه. تا زیبایی معشوق بر او جلوه کنه. معتقد بود زیباییهای معشوق او، بر هر
شخصی عیان نمیشه. یا معشوق بر هر کسی جلوه نمیکنه.
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
این مطلب رو جای دیگری، به نحو
دیگری به معشوقش گفته بود که هر کسی؛ نمیتونه زیباییهای تو رو درک کنه، من واسه تو
کیس مناسبم. بیا با هم رل بزنیم.
زبور عشق نوازی نه
کار هر مرغیست
بیا و نو گل این بلبل غزلخوان باش.
ما
توضیحات کاملتری در این موضوع رو در اپیزود دوم شراب و
شناخت در شعر حافظ ارائه کردیم. اونجا حتی میگفت: ای کاش معشوق به سوی
من، به طرف من یا از در من، از دروازه من، مثل نور وارد میشد. چون بر دو دیده من،
حکم او روان بود.
میگفت
همونطوری که نور آشنای چشم هست، همونطوری که نور به چشم وارد میشه، ای کاش معشوق
هم از در من وارد میشد، یا به سمت من میاومد، چون بر دو دیده من حکم او روان
بود.
یعنی
چون هر چیزی که او میگفت رو به دیده میپذیرفتم. در اون جلسه، ما در باب «دَرَم»
هم توضیح دادیم. که چه معانی میپذیره. چه اجزایی داره که توی شعر حافظ، معنی
اونها رو میشه دنبال کرد.
درم،
در اون بیت، یکی به معنای به سوی من، به طرف من بود. و به در چشمم وارد میشد، مثل
نور، که بر دو دیده ما حکم او روان بود. ولی معانی جالبتری هم داشت که اونجا توضیح
دادیم. اسم یه محلی بود. و اونجا هم میگفت چشم، جایگاه معشوق هست. جایگاه خدایان
هست.
اینکه
معشوق در چشم حافظ مینشست، در یک نما از اون معانی 360 درجهی حافظی، یعنی معشوق
مثل نور هست، و بر چشم حافظ وارد میشه، یا جایگاهش در چشم او و بر چشم او هست، تا
نور چشمش بشه. که حافظ مطابق اصول و قواعد روش شناختی یا «فریمورک» نور چشم، در
نظر و جهانبینی خودش، معرفت حاصل کنه. شناخت بدست بیاره.
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرمنما و فرودآ که خانه خانهی توست.
یا
بی خیالش مباد منظر چشم
زانکه این گوشه جای خلوت اوست.
از موضوع در برابر چشم بودن
معشوق، خیلی استفادههای دیگری در شعر فارسی شده. حافظ هم استفادههای متفاوت
دیگری کرده. در این نوبت ما به بررسی تفاوتِ در برابر چشم بودن و از چشم پنهان
بودن، نزد حافظ و سعدی پرداختیم. و معنی این عبارت رو در استفادهای که این شاعران
داشتند شرح دادیم.
لینکی ویدیوی اون جلسهای که در
موضوع نور چشم شدن به این بخش از محتوا اشاره کردم رو در توضیحات قرار میدم، و
زمانش رو هم تنظیم میکنم برای اون قسمتی از پادکست که در موضوع این جلسه، در
اپیزود معنی شراب و نور چشم، راجع بهش صحبت کرده بودیم. یعنی شما با کلیک روی لینک
موجود در قسمت توضیحات، میتونید به همون بخشی از ویدیو تشریف ببرید که موضوع صحبت
این جلسه از اونجا شروع میشه.
واکنش و نوع ارتباط شما با این
ویدیو در قالب لایک و دیسلایک، به من کمک میکنه تا از طرف یوتوب این ویدیو به
افراد بیشتری پیشنهاد بشه. اگر هم سابسکرایب کنید، میتونید از مطالبی که از طریق
این کانال منتشر میشن، اطلاع پیدا کنید.
اگر ابیات مشابهی، در شعر حافظ
در این موضوع سراغ دارید، یا مطلب پیشنهادی یا موضوع خاصی مورد نظرتون هست، توی
نظرات بنویسید.
و تعامل کنید که چه شکلی از
محتوا یا ارائهی اون به نظر شما مناسبتر هست؟
اون اپیزودهای شراب و نور چشم،
قسمت اول و دوم رو هم ببینید. موضوعات جالبی درباره نور چشم در اون اپیزودها هست.
در حاشیه این جلسه، در موضوعی
که ابتدا گفتیم حافظ میگفت نگو چقدر، بپرداز. معشوقت هست، غریبه که نیست. راه
دوری نمیره. در من یزید عشق، اهل نظر معامله با آشنا کنند. یعنی دارند با کسی که
میشناسندش معامله میکنند، پس بی معرفت مباش، بپرداز. جای دیگری گفته بود:
من از بیگانگان دیگر
ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد.
به نگاه امروزی، انگار، اون
آشنا، اون هر چقدری که متعهد شده بودند رو، به اجرا گذاشت.
«تا نگردی آشنا زاین پرده رمزی
نشنوی» هم؛ مربوط به همین نوع از آشنایی میشه. آشنای عشق بودن. شکل آشناییهای
امروزی، مثل معمولی، اجتماعی و … مد نظر حافظ نبوده.
Podcast: Play in new window | Download