لینک ویدیو حافظ و کودک آزاری؟؟! بر روی یوتوب (به دلیل دسته‌بندی محدودیت سنی در یوتوب، بر روی سایت نمایش داده نمی‌شود. بر روی حافظ و کودک آزاری؟؟! کلیک کنید)

https://www.youtube.com/watch?v=jBbCUDXy5Ts&feature=youtu.be


موضوع این جلسه درباره چیزی هست که امروز بهش کودک آزاری، هم‌جنس بازی (در  اینجا در معنی تجاوز به هم‌جنس)، حتی ازدواج کودکان، و هم گروه‌ها و هم‌خانواده‌های دیگه‌ای داره مثل آزار جنسی… و مواردی در این گروه.

می‌دونید که برخی معتقدند در بین شعرا و عرفا خیلی از این اتفاق‌ها افتاده. ما اینجا این موارد رو در مورد حافظ بررسی می‌کنیم. ولی محتوای مطالبمون تا حد زیادی آزاردهنده نیست. از این جهت خیالتون می‌تونه تا حدودی راحت باشه که این اتهامات رو بدون ورود به بخش‌های آزاردهنده‌اش در مورد حافظ و در شعر او بررسی کردیم.

ما می‌خواهیم اینجا؛ مساله رو به شکل دیگه‌ای بررسی کنیم.موضوع این جلسه درباره چیزی هست که امروز بهش کودک آزاری، هم‌جنس بازی (در  اینجا در معنی تجاوز به هم‌جنس)، حتی ازدواج کودکان، و هم گروه‌ها و هم‌خانواده‌های دیگه‌ای داره مثل آزار جنسی… و مواردی در این گروه.

می‌دونید که برخی معتقدند در بین شعرا و عرفا خیلی از این اتفاق‌ها افتاده. ما اینجا این موارد رو در مورد حافظ بررسی می‌کنیم. ولی محتوای مطالبمون تا حد زیادی آزاردهنده نیست. اگرچه شما به اختیار و انتخاب خودتون محتوا رو دنبال می‌کنید، اما کاری به ورود به بخش‌های آزاردهنده و مردافکن و زن شکن بحث نداشتیم. از این جهت خیالتون می‌تونه تا حدودی راحت باشه که این اتهامات رو بدون ورود به بخش‌های آزاردهنده‌اش در مورد حافظ و در شعر او بررسی کردیم.

ما می‌خواهیم اینجا؛ مساله رو به شکل دیگه‌ای بررسی کنیم.

سلام. من امیرحسین هستم. از پادکست پروژه حافظ‌پجوهی.

در جلسات قبل درباره‌ی شناخت یا روشی از شناخت صحبت کردیم که یه چیزی، مثلاً شراب می‌اومد به حافظ کمک می‌کرد تا او، به شناخت برسه. یه پازلی توی ذهنش تکمیل بشه. حافظ با این ادبیات، سخنش رو بیان نمی‌کرد؛ می‌گفت یه چیزی نور چشمم شده، مثل شراب.

در شعر فارسی، شراب نور داشت. و در گذشته تصور می‌شد، چشم نور داره. حافظ می‌گفت نور شراب اومده، نور چشم من شده.

یا می‌گفت روی معشوق که نور داره. مثل اونکه می‌گیم چهره طرف نورانی هست. می‌گفت نور چهره‌ی معشوق، نور چشم من شده. یعنی به مثل، معشوقش یه پازلی رو در ذهنش تکمیل کرده. حافظ رو به حقیقتی رسونده. او رو متوجه موضوع یا مساله‌ی تازه‌ای کرده…

این روش نور به چشم رسیدن، یا حقیقتی رو به چشم دیدن رو اسمش گذاشتیم، روش «جام می». عبارتی که خود حافظ در این موضوع بیان می‌کرد. می‌گفت مثل جام جم که اسرار رو نشون می‌ده. یه حقیقتی هم برای من کشف شده که نور به چشمم رسیده.

گویند و گذشتگان هم می‌گفتند که از روش‌هایی، حتی به غلط، غیر از شراب، حتی به غلط‌تر؛ برای شناخت استفاده می‌کردند… ما این موضوع رو در جلسه‌ی خطا بر قلم صنع رفت یا نرفت… توضیح دادیم. یکی از اونها موضوع این جلسه هست.

نزد حافظ، یک راه دیگه برای شناخت، تلاش بسیار زیاد، برای دستیابی به یک حقیقت، یا حل یک مساله به بیان امروزی بود، که اسمش رو گذاشته بود، روشِ «خون دل».

می‌گفت من خون دل می‌خورم، تا به حقیقتی دست پیدا کنم. یه حقیقتی رو به نحو تازه‌ای دریابم.

پس شناختِ حافظی به شکل کلی شد دو روش: یک: «جام می»، که اغلب با نور به چشم رسیدن همراه بود. و دو: «خون دل» که با سختی کشیدن. و تحمل عذاب.

«جام می» و «خون دل».

حافظ می‌گفت یه موقعی شناخت نور چشم خیلی عمیق هست. تشعشعات نور خیلی شدید و گسترده هست:

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

درباره‌ی شناخت نور چشم یا نور باده‌ای صحبت می‌کنه، که از جام تجلی صفات بوده.

مربوط به داستان حضرت موسی هست. به خدا گفت، خودت رو به من بنما. خودت رو به من نشون بده. خداوند فرمود: تو هرگز نمی‌تونی من رو ببینی. به این کوه نگاه کن، اگر این کوه تونست بر جای خودش بمونه؛ تو هم می‌تونی من رو ببینی… و کوه متلاشی شد و موسی بیهوش افتاد.

حافظ هم می‌گه بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند. بیخود شدنش در اشاره به بیهوش شدن حضرت موسی هست.

حافظ از کیفیت شناختش، توضیحاتی می‌داد. مثل اینجا که از تابش نور تجلی بر کوه میگه: باده از جام تجلی صفاتم دادند؛ از نور باده کشونده، که نور چشم شده. کیفیت شناخت سنگین و عمیقش رو با شعشعه‌ی پرتو ذات توصیف کرده.

وقتی خیلی شناخت سختی داشت، می‌گفت همراه با خون دل بود. شناختِ با خون دل هست.

اما گاهی از شناختی صحبت می‌کنه که کوچیک هست. یعنی بیخودی از شعشعه‌ی پرتو ذات یا بیخودی از شعشعه‌ی پرتو اون شناخت؛ در کار نیست.

اونکه خیام می‌گفت:

من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

یعنی اون شناختی در کار باشه؛ که در نظر حافظ؛ توان ادامه دادن براش باقی نمونه… بیخود از شعشعه پرتو ذات بشه. مثل موسی که بیهوش افتاد. مثل اونچه در اینجا توصیف می‌کرد.

گاهی هم می‌گفت یه نقش کوچیکی از معشوق میاد توی ذهنش، و او رو راهنمایی می‌کنه. یه چراغ کوچکی، راه رو به او نشون میده.

ما جلسه گذشته، در مورد نورچشم کوچیک یا نورچشمی که می‌تونست کم هم باشه، همین بحث رو داشتیم… اونجا گفتیم به فرزند میگن نور چشم، و بررسی کردیم که وقتی می‌گه نور چشمم رفت، معلوم نیست که فرزندش رو می‌گه یا مثلاً یه عزیز دیگری مثل معشوقش رو می‌گه؟

یا اون نور چشمی که در پزشکی گذشتگان، وقتی یه نفر چشمش ضعیف می‌شد، می‌گفت نور چشمم یا سوی چشمم رفت.

یا منظورش به چیزی که به او کمک می‌کرده که نور چشم او بشه. یه پازلی توی ذهنش حل بشه، هست. انواع مختلفی از این موارد رو در جلسه حافظ و سوگ فرزند… بررسی کردیم.

اونجا گفتیم برخی میگن، از اون زمانی که نور چشمم رفت… مثلاً فرزندش رو از دست داده، برخی می‌گفتند دختر بوده یا پسر؟

از آن دمی که ز چشمم برفت رود عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است

ما در ویدیوی «حافظ و سوگ فرزند» بررسی کردیم که «نور چشمش» حتماً فرزندش نیست. و چند مورد از «نور چشم»ها رو بررسی کردیم.

حالا توی موضوع این جلسه که عنوانش به ارتباط حافظ با کودکان مربوط میشه… حافظ و کودک‌آزاری… چنانچه برخی در مورد شعرای گذشته می‌گن، در مورد حافظ هم گفتند، بیرون از فضای شعری هم خیلی اتفاق می‌افتاده، رسوایی جنسی در کلیساها…

ما اینجا داریم توضیح می‌دیم، در شعر حافظ، اون کودک می‌تونه نور چشم حافظ باشه، الزاماً بچه‌ی مردم یا مطابق اونچه امروز می‌شنویم، و تنمون می‌لرزه، در مورد فرزند خودش نیست… یعنی کودک، پسر، دختر، معشوق زیر 18 سال، حتماً به اون معنا که پیش از این تصور می‌کردند نیست. ما اینها رو در قالب یک نمونه آزمایشی و یک بررسی جدید، یک تست-کیس تازه بررسی خواهیم کرد.

مثلاً حافظ در مورد معشوقش می‌گفت، الآن بهش دسترسی ندارم. معشوقم نیست. خوابش رو هم نمی‌بینم، چه جای بیداری:

به خواب نیز نمی‌بینمش چه جای وصال

می‌گفت در بیداری که نیست، وصالش که دست نمی‌ده. ای کاش در خواب بود.

چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی

به خواب نیز نمی‌بینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی

 

حالا در مورد این نشونی‌های کوچک، ما در ادبیات کوچه‌بازار، بلکه در ادبیات مجازی یا سایبری امروز می‌گیم: دلخوشی‌های کوچیک… در غزل دیگه‌ای میگه: همین که من خواب تو رو می‌بینم، چیز کمی نیست:

خواب آن نرگس فتان تو بی‌چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی‌چیزی نیست.

بعد توی همون غزل به معشوقش که برخی می‌گن، مثلاً حافظ خاکم به دهن، روم به دیوار، اهل کودک آزاری بوده، سروده:

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی‌چیزی نیست.

دیگه کودک شیرخوار، برای بیان این منظور به کار نمی‌ره. اونجایی که میگه:

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش.

یعنی یه نشونه، یه نور چشم یه حقیقت‌بینی کوچکی در کار هست…

البته توی اخبار سیاه صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها و امروز، در اخبار سایت‌ها، از این فجایع مهیب و دلخراش می‌بینیم، ولی سخن حافظ به هیچ وجه به اون موارد، برخلاف اونچه درباره‌ی او یا درباره‌ی دیگران می‌گفتند، صدق نمی‌کنه. سایرین، موضوع صحبت ما نیستند، باید بررسی کنیم. ولی در مورد حافظ، ابداً.

تازه می‌گفت دلبرش که کودک یا طفل هست، حافظ رو اذیت و آزار می‌کنه.

دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش.

وقتی سخن از دستیبابی به حقیقتی کوچیک بود، وقتی سخن از انجام کاری بود که به حساب خرد، مورد پذیرش نبود، حتی ممکن بود جونش رو در این راه بگذاره، با اون ادبیات رایج، صحبت از دلخوشی‌های کوچیک می‌کرد. که مثل فرزند، مثل کودک، نور چشم بود.

وقتی به حقیقت رسیدن، همراه با سختی بود، نمی‌گفت نور چشم هست، می‌گفت خون دله. می‌گفت مثل خون دلی که در ناف آهوی مُشک هست، خون دل من هم تبدیل به نافه‌ای میشه که آهو تولید می‌کنه. از الگوهای طبیعی یا علوم زمانه خودش برای بیان منظور خودش بهره می‌برد.

اینجا میگه نور چشم، یا اون شیرینی‌های درک حقیقت، همراه با یه سختی‌هایی، همراه با یه مشکلاتی بوده:

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی‌چیزی نیست

دیگه تقریباً رسیدیم به آخر مطلب، فقط چندتا مثال از این مورد در شعر حافظ میاریم.

در این فراغت‌ها یا لذت‌های کوچیک، ما گفتیم به مثل، توی دنیای امروز، در اصطلاحات عامیانه، عبارتِ دلخوشی‌های کوچیک به کار برده میشه.

در مورد حافظ حقایق یا شیرینی‌های کوچیک در راه رسیدن به اون حقایق؛ به کودک و طفل تشبیه می‌شد. برخلاف اون اتهامات و جرایمی که برای او تراشیده بودند؛ و برخی از دیگر شعرا و عارفان به انجام اون اعمال، مبادرت می‌ورزیدند.

یکی از اون مواردی که نور چشم حافظ می‌شد، شراب بود. رز، می‌شد انگور. دختر رز، می‌شد، دختر انگور، یعنی شراب.

اینجا که اسم «دختر» میاد، ما باید دقت داشته باشیم.

حافظ می‌گفت:

عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گه گه سزاوار طلاقی.

حالا بسته به اینکه تعریف شما از دختر چی باشه؛ ولی احتمالاً منظورش از دختر، همون کودک و طفل، در تعاریف امروزی بوده. همون که می‌گفتند 9 سالش شد، 10 سالش شد، شوهرش بده بره. چیزی شبیه به این. اون زمان می‌گفتند.

اینکه می‌گفت گه گه سزاوار طلاقی، همونی هست که می‌گفت: این شکر گرد نمکدان تو بی‌چیزی نیست.

یعنی در رسیدن به اون حقایق، در رسیدن به اون محبوب یا معشوق، سختی‌هایی، نمکی، در نمکدان، گرد آن شکرها هست.

گه گه سزاوار طلاقی…

جای دیگه‌ای می‌گفت:

سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن

سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد.

یعنی سختی‌های راه اونقدر زیاد هست، که نمیشه ادامه داد. گه گه سزاوار طلاقی…

عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گه گه سزاوار طلاقی.

اینجا دیدیم که با یک طفل، در تعریف‌های امروزی، طرف مقابلش کودک بود، می‌خواست باهاش ازدواج هم بکنه، ولی دختر واقعی نبود. کودک نبود، بلکه یک شناختی بود که به نور چشم، به دختر، به کودک، به فرزند، مثلاً فرزند دیگران، که البته دختر رز، یعنی شراب که نور چشم می‌شد، نسبتش می‌داد.

عروسی بس خوشی ای دختر رز
ولی گه گه سزاوار طلاقی.

در بین این تعابیر که کودکی هست که حافظ می‌خواد به وصال او برسه، چون کودک، یعنی فرزند، به معنی نور چشم؛ توی جلسه قبل، چندین مورد از این نورچشم‌ها مرتبط با فرزند و کودک، حالا فرزند یا کودک دیگران رو شرح دادیم. مثل میوه، میوه‌ی دل، میوه‌ی بهشتی، که به فرزند هم می‌گفتند. یا رود، که البته معنی معشوق هم می‌داد.

ولی دهان توی شعر فارسی خیلی کوچک بود. اون موقع دهان کوچک مد بود. یا زیبا بود. کمر هم توی شعر فارسی خیلی باریکش خوب بود. برای اینکه چیزی نباشه که بشه بهش رسید. یعنی چیزی نبود که بشه دست به کمرش برد. دست به کمر رسیدن، رسیدن به محبوب بود.

می‌گفتند معشوقی که دهان نداره. یا کمر نداره. حافظ از همین تعابیر استفاده می‌کرد. این دو مورد هم مثل همون دلبر کودک یا طفل، در شعر حافظ هستند. تقریباً همون معنا و کاربرد رو می‌تونه داشته باشه.

یعنی دهان کوچک یا کمر باریک هست، و چیزی از اون دهان یا کمر به حافظ نمی‌رسه. و حافظ می‌خواد به اون دهان برسه تا کامیابی کنه، یا دستش به اون کمر برسه، تا با معشوق همراه بشه.

و همین دست نیافتنی بودن رو، به معشوق حقیقی نسبت می‌دادند. می‌گفتند کلاً یا دهان نداره، یا کمر نداره، یا دهان کوچک و کمر خیلی باریکی داره که خیلی به سختی؛ حتی دیده میشه.

میان، میان یعنی کمر.

میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میان داری.

جای دیگه‌ای کمر معشوق رو، بلکه دور کمر معشوق رو، به «مو» تشبیه کرده:

 اگرچه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق.

یا

نشان موی میانش که دل در او بستم
ز من مپرس که خود در میان نمی‌بینم.

یعنی دل به موی میان معشوقش، دل به کمر چو موی معشوقش بسته، ولی ازش سوال نکن، که خودش اون چیزی که بهش دل بسته رو نمی‌بینه.

ما گفتیم شبیه به استفاده از کودک و طفل، یا پسر در شعرش هست. که اونها هم نور چشم می‌شدند، ولی حافظ اهل اون صحبتا نبود. اهل سو استفاده از کودک، با مطرح بودن جنسیت! یا بدون مطرح بودن جنسیت! نبود.

به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ
تنگ، در اینجا همراه و در کنار، دهان اومده.

که کس مباد چو من در پی خیال محال…

یعنی دهان معشوق قابل دستیابی نیست. خیال محال هست.

به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ
که کس مباد چو من در پی خیال محال

در باب تنگ بودن دهان، یعنی کوچک بودن آن، که مربوط به بحث کوچک بودن مواردی از شناخت می‌شد، اونچه در مورد حافظ کودک‌آزاری، یا بچه‌خواهی نامیده می‌شه، به همین مطلب مربوط هست. نه اونچه در مورد دیگران می‌گفتند و برخیش هم صحت داشت.

در غزل دیگه‌ای:

تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی.

در یک غزلی که معنی مشابه اون غزل دلبر طفل و شیرینش که از لبش شیر روان بود، داره، اونجا می‌گفت: نمک گرد دهان معشوقِ شیرخوارش؛ بی‌چیزی نیست.

الآن ما کوچکترین ذره تشکیل دهنده ماده رو «اتم» می‌دونیم. حالا اجزای تشکیل دهنده‌ی اتم و کوارک و ریسمان و تکینگی و… رو کاری نداریم.

الآن بخواهیم بگیم یه چیزی خیلی کوچیک هست، می‌گیم اندازه‌ی یه اتم. در گذشته بهش می‌گفتند: «جوهر فرد». البته «جوهر فرد» اون چیزی بود که دیگه تجزیه نمی‌شد. ندیده بودنش، ولی می‌گفتند چیزی که دیگه قابل تجزیه نباشه هم وجود داره.

مثلاً آهنربا رو شما هر چقدر که نصف کنید، نمیشه قطب N و Sش رو از هم جدا کرد. هرچقدر کوچیک بشه، باز قطب N و S داره. یعنی هرچقدر یک آهنربا رو نصف کنید، باز اون تکه دارای یک قطب N و یک قطب S خواهد بود. این مثلاً میشه جوهر فرد آهنربا! البته آهنربا رو میشه به اجزایی که از اون ساخته شده تجزیه کرد. ولی قطب‌های مغناطیسی رو نمیشه از هم جدا کرد. این مثال از خودم بود. قطب‌های مغناطیسی رو میشه تجزیه‌ناپذیر معرفی کرد، مثلاً.

در گذشته هم سر وجود جوهر فرد اختلاف نظر بود. حافظ می‌گفت: دهان تو شاهد خوبی بر وجود «جوهر فرد» هست. دیگه شک و شبهه‌ای در وجود جوهر فرد، و اختلافی که بر سر اون هست، وجود نداره. چون دیگه از این کوچکتر نیست. چون به چیز کوچکتری قابل تجزیه نیست.

بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست

بینید کامیابی از معشوق رو، دسترسی به معشوق رو می‌خواست چقدر کوچک معرفی کنه، می‌گفت تا این اندازه کوچک هست.

بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد
که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست

 

صحبت ما این بود، که حافظ از معشوقِ دلبر و طفل، یا پسرکان کم سن و سال، به دنبال اون بهره‌ای که دیگران می‌بردند، یا به برخی نسبت می‌دادند، نبود.

در غزل 476 می‌گه:

یه خبری به ما برسون. به همون روشی باشه که خودت می‌دونی.

نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به سوی فلان کن بدان نشان که تو دانی

باد، یعنی نسیم و صبا هم نور چشم حافظ می‌شدند. یعنی یک حقیقتی رو به ذهن او، به روح او می‌رسوندند:

ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی

می‌خواست چشم دلش رو با خاک کوی دوست که صبا برای او می‌آوُرد، نورانی کنه. می‌خواست نور چشم دلش رو از طریقی که خاک کوی معشوق که صبا برای او می‌آوُرد، تامین کنه.

در این غزل هم که از نظر مفهومی، شبیه به مفاهیم ازدواج با طفل و کودک و بازی پسرکان و این موارد هست، می‌گه:

نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به سوی فلان کن بدان نشان که تو دانی

اونجا هم می‌گه:

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
بعد می‌گه تو هم اونطوری بخونش که خودت می‌دونی:

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی.

اینطوری می‌گفت تا هزینه‌هاش کمتر باشه. کسی متوجه نشه.

برخی گفتند حافظ این حرفا رو طوری گفته که دیگران متوجه نشن، ولی نگفتند اون معنی چی بوده؟!

توی این غزل که مثل بسیاری از غزل‌های دیگه ارتباط معنایی عمیقی بین ابیات برقرار هست. و ابیات غزل‌های حافظ پاشان و پریشان نیستند. می‌گه: دست ما به اون کمر طلایی نمی‌رسه… چون اون کمر باریک، که دورش اون کمربند هست، دیگه، توی این کمربند، از اون کمر چیزی نمی‌مونه.

امید در کمر زرکشت چگونه ببندم
دقیقه‌ای است نگارا در آن میان که تو دانی.

این مثل همون معشوق کودک هست.

جای دیگه‌ای می‌گه:

بباختم دل دیوانه و ندانستم
که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

آدمی بچه‌ای، همون طفل و کودک می‌تونه باشه. می‌گفتند پری وقتی میره توی جسم یک نفر، مثل شیطون رفته توی جلدش… شخص رو دیوانه می‌کنه. می‌گه اون پری هم رفت در جسم من. یا مثلاً در روح من، و من رو دیوونه کرد. آدمی بچه‌ای، شیوه‌ی پری دارند. ولی شما می‌دونید که آدمی بچه‌اش، یعنی معشوق کم سن و سالش، نوعاً از اون جنس چیزها نبوده. یا با کودکان، برای رسیدن به جمال و زیبایی حقیقی، اونچه برخی دیگه انجام می‌دادند رو در اون قالب‌ها، انجام نمی‌داد.

در دو بیت بعد هم می‌گه: مدار نقطه بینش ز خال تست مرا. یعنی همون چیزی که نور چشم میشه. این رو در جلسات قبل بیان کردیم.

این نقطه سیاه که آمد مدار نور…

این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسی است در حدیقه بینش ز خال تو

خال سیاهی که مدار نور می‌شد. و مدار نوری که نور چشم می‌شد. حقایقی رو به ذهن او می‌رسوند.

و مرتبط با نور چشم شدن هست. می‌گفت: خال هست…کوچیکه.

ما گفتیم اون آدمی بچه‌ای که می‌گفت، اگرچه در مورد بسیاری، می‌تونست به کودک همسری و شاهد بازی و بچه‌خواهی و کثافت کاری باشه، اما در مورد حافظ چنین چیزی نبوده.

در غزلی می‌گه:

نصاب حسن در حد کمال است…

در ابیات بعد هم می‌گه: چو طفلان، طفل و کودک رو دیدیم که در شعر حافظ به چه معنی مربوط می‌شد. یا پسر و دختر، یعنی فرزندی که نور چشم می‌شدند…

در ادامه می‌گه: چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی…

در بیت قبل برخلاف اونچه در خیلی جاهای دیگه به کودک همسری، که کودک همسری نبود، منظورش نشانه یا حقیقت کوچکی بود، اشاره کرده بود، اینجا گفته:

نصاب حسن در حد کمال است… کمال معنی بلوغ هم می‌ده. یعنی کودک همسری نیست. البته ازدواج‌های در حد کمال اون موقع، با معیارهای امروزی، کودک همسری می‌شد. ولی گفتیم که مثل اینجا، برخلاف اونچه در ابیات دیگر هم در جریان بود، حافظ توجهی به چشم دوختن و نظربازی و بقیه داستان‌ها و سو استفاده از کودکان هم‌جنس یا ناهم‌جنس نداشت.

اینکه داریم می‌گیم و تکرارش می‌کنیم چیز خوبی نیست؛ سخن این بود که در مورد حافظ اینطوری نبود. اینجا می‌گه بالغ هست، به بلوغ رسیده، درسته که بلوغ در سن کودکی، یعنی زیر 18 سال هست، ولی منظور حافظ در اینجا از کودک، چه پسر، چه دختر، چیز دیگه‌ای بود. اینکه اون موقع در سنین پایین ازدواج می‌کردند و رسم بود، یه ماجرای دیگه‌ای هست، تا همین چندین دهه قبل هم به اندازه‌ی امروز بد نبود. امروز که در حد فاجعه می‌دونند، در برخی نقاط، یعنی برخی کشورها، اکثر کشورهای پیشرفته، غیرقانونی هست. ولی سخن ما این بود، حافظ از اون آدماش نبود. برخلاف اونچه در مورد بسیاری می‌گن یا بسیاری در مورد حافظ میگن. اصلاً اینطوری نبوده.

اینجا هم می‌گفت: نصاب حسن در حد کمال است…

همونطور که گفتیم، در بیت بعد می‌گفت: چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم.

بر خلاف اونچه خودش می‌گفت: عقل کی و عقل؛ کِی می‌تونه از پیری من خبردار بشه. کی می‌تونه پیری من رو معتبر بشماره؟

کِی میاد بگه؟ تو با این همه سن، عاقلی؛ وقتی که با معشوقی کودک، قشنگ می‌گفت: «طفل» عشقبازی می‌کنم، عشق می‌بازم.

خرد ز پیری من کی حساب برگیرد
که باز با صنمی طفل عشق می‌بازم

منظورش از معشوقی کودک، یعنی «باد به دست بودن» بود. جای دیگه‌ای می‌گفت:

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست

باد به دست بودن، یعنی هیچ. یعنی آدم محروم. از دولت عشق کسی باد به دست شدن، یعنی هیچی. در شعر حافظ و در نظر حافظ، یعنی معشوق طفل یا شیرخوار داشتن.

می‌گفت معشوقم، خیلی کوچک هست. انگار که هیچی. صنمی طفل هست، و من همه‌ی زندگیم رو به راه او گذاشتم.

ما گفتیم کوچک بودن معشوقش، کم یا پایین بودن سنش نیست، اصلاً آدم خیلی کاملِ خیلی عاقل دوست داشت. متوجه هستید دیگه؟ معشوقی که تازه حافظ از اون یاد بگیره. نمی‌خواست مهدکودک بزنه!

اینجا می‌گه نشان معشوق، نصاب حسن، در حد کمال است، به زاهد می‌گه تو تا کی می‌خوای من رو به وعده‌های سیب و شیر و عسل، مثل بچه‌ها فریب بدی.

چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم.

اونجایی که به راه خودش بود، می‌گفت: من مثل بچه‌ها، در راه عشق می‌رم، با صنمی طفل عشق می‌بازم.

می‌گفت من مثل سلیمان هستم. سلیمان پیامبر که بر باد سوار می‌شد. باد در دستش بود. در کنترل او بود. بعد به طنز می‌گفت، یعنی هیچی در دستم نیست.

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست

اینجایی که راه خودش، نصاب حسن معشوقش در حد کمال هست، به زاهد می‌گه تا کی می‌خوای منو مثل بچه‌ها به وعده‌ی میوه‌های بهشتی فریب بدی.

چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی

جای دیگه‌ای می‌گه: بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ…

بدت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ

ولی خودش، خواب نرگس معشوقش رو، یا معشوق چون طفل شیرخوارش رو، «بی چیزی» یا هیچی، نمی‌دونست.

خواب آن نرگس فتان تو بی‌چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی‌چیزی نیست

شیرینی لب معشوق طفل شیرخوار خودش، که اونچه برخی گفتند و معنی کردند، نبود رو، «بی چیزی نمی‌دونست».

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی‌چیزی نیست

بادی که از سر کوی معشوقش می‌اومد رو «بی‌چیزی» نمی‌دونست.

دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای دل این ناله و افغان تو بی‌چیزی نیست.

دیده‌ی گریان خودش از درد عشق معشوقش رو «بی‌چیزی» نمی‌دونست.

درد عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیده گریان تو بی‌چیزی نیست.

ولی به زاهد می‌گفت، تا کی می‌خوای ما رو به وعده‌ی میوه‌های بهشتی، فریب بدی.

چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم.

خیلی هم منطقی. خیلی هم خوب. اون رو خودش باور کرده بود. ایمان آورده بود. ولی وعده‌ی فردای زاهد رو باور نمی‌کرد.

در مورد پسر یا پسران هم داستان همین بود. گفتیم شراب، نور چشم می‌شد. جام جم، جام شراب جمشید بود که اسرار رو در اون می‌دیدند، جام جهان‌بین بود. حافظ هم یه مکانیزمی تعریف کرده بود که چطور شراب نور چشم میشه.

مرتبط با شراب، مغبچه یا مغبچه باده‌فروش، که معنی کامل و دقیقی براش پیدا نکردند… در همین موضوع، معنی می‌داد.

مُغ، پیشوای مذهبی زرتشتیان بود. روحانی زرتشتیان. بچه هم به معنای کودک، کم تجربه، خام، نهال نو رسته هست. مغبچه از اسم رمزهای حافظی هست. از کلیدواژه‌های دیوان حافظ هست.

دیر مغان هم مربوط به همون نور چشم شدن می‌شد. مغبچه، پسر بچه‌ای بود که در میخانه‌ها خدمت می‌کرد. اما در نظر و در شعر حافظ، مرتبط با همین حقیقت کوچکی هست که حافظ به اون دست پیدا کرده. مثلاً به ذهن او رسیده، به یک معشوق کودک، بلکه یک معشوق طفل، تشبیه یا بیانش کرده. که نور چشمش شده. یا به مثل در بیان شیرینی کوچکی که به کام او رسیده و او در قالب یک طفل شیرخوار در شعرش ذکر کرده. معنیش اون چیزهایی که می‌گفتند نیست. حافظ از اون کارها نمی‌کرده.

در مورد خودش می‌گفت: سر تا قدم وجود حافظ، در عشق نهال حیرت آمد. نهال اسم یه دختر بچه نبوده. شناخت خودش بوده. که باریک و ظریف و کم و کوچک بوده…

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام.

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام
و از خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام.

نوخاسته معنی طفل و نوجوان میده. مثل اونچه میگن نوگل نوشکفته، اینجا می‌گه جوانی خوش نوخاسته…

مثل همون طفلی که شیرینی، گرد نمکدانش در کار داشت، اینجا هم می‌گه اون جوان خوش نوخاسته، یا عشق به اون جوان خوش نوخاسته… غمی داشت که شیرین بود، از خدا دولت این غم رو طلب کرده بود.

عاشق روی جوانی خوش نوخاسته‌ام
و از خدا دولت این غم به دعا خواسته‌ام.

یا می‌گفت:

می دو ساله و محبوب چارده ساله

شراب که نور چشم بود. اون چهارده هم مربوط به زیبایی می‌شد، که در مورد ماه بود. و ماه شب چهارده، بدر یا ماه کامل هست. ماه هم نور داشت و وقتی کنایه از معشوق بود، که روی معشوق، یا چهره معشوق، نور داشت. و نور چشم حافظ می‌شد. دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است. رخ تو که نور داشت، نور چشم من می‌شد.

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است

و وقتی کنایه از روی ماه معشوق بود، در اشاره به اون نور چشم شدن بود. عذار چو مهش…

مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست، خدایا بدهش

یا

حالی اسیر عشق جوانان مهوشم…

من آدم بهشتی‌ام ام در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مهوشم

جوانان مهوش…

که نور چشم می‌شوند.

ما دیدیم که خاک کوی معشوق هم نور چشم حافظ می‌شد:

ای نسیم سحری خاک در یار بیار
که کند حافظ از او دیده دل نورانی

در یک مورد دیگه اگه خاک کوی معشوق به دست من برسه، بر چشمم، بر لوح بصر، بر صفحه چشم، یک خط غباری بنویسم. بنگارم.

 

خط غبار که خط بسیار ریزی بوده. نوشتن بر چشم هم با اون قلم ریز، یعنی از معشوقش بر چشم دلش معنی برسه. پیامِ نور بود. یعنی به واسطه خاک کوی معشوق چشمش روشن بشه. نور داخلی چشم؛ به چشمش برسونه و چشمش روشن بشه. یا سوی چشمش زیاد بشه. نور چشمش زیاد بشه.

گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم

گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم

 

همین اشاره به کوچک بودن این موضوع، یا اینکه یک حقیقت کوچک یا شیرینی کوچک در این راه رو به طفل یا کودک یا شیرخوار بودن تشبیه می‌کنه. می‌تونه اشاره‌ای یا گواه و نشانه‌ای به پست بودن آنچه با کودکان یا ازدواج با دخترکان می‌کردند، در ذهن حافظ باشه.

 

ادامه این قسمت، در جلسه بعد و در پلی‌لیستی با نامی مشابه این جلسه، منتشر خواهد شد.

https://youtu.be/jBbCUDXy5Ts

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

For security, use of Google's reCAPTCHA service is required which is subject to the Google Privacy Policy and Terms of Use.

I agree to these terms.