o       حافظ و پزشکی، کنیزک و پادشاه، در دفتر اول مثنوی معنوی:

موضوع این جلسه درباره ویژه برنامه حافظ و پزشکی، در تقدیر از کادر درمان و جامعه پزشکی ایران و درباره عشقی هست که در اثر دوری از معشوق؛ رنج و شکنجه و عذاب (در اینجا بیشتر بیماری) برای عاشق به وجود میاد. و در هم‌نشینی! و دیدار با معشوق ایمنی و خوشی (و در اینجا بیشتر سلامتی و آسایش) برای عاشق در پی خواهد داشت. چیزی شبیه به داستان کنیزک و پادشاه در دفتر اول مثنوی.
در این جلسه قرار هست درباره  موضوع حافظ و پزشکی صحبت کنیم. یعنی چطور حافظ بیمار میشه و چطور بیماریش بهبود پیدا میکنه و قرار هست درباره بخش‌های مختلف این موضوع صحبت کنیم. و در آخر این پادکست می‌خواهیم پیوندی میان 1) عشق و 2) ایمنی و خوشی؛ با مخاطب هدف این جلسه، یعنی تیم پزشکان و پرستاران برقرار کنیم. یعنی این دو مورد رو بیرون از راه‌های درمان در پزشکی جدید به مخاطب هدف این قسمت، یعنی جامعه پزشکی ایران مرتبط و متصل کنیم. و روایت‌های ما از حافظ یعنی روایت‌های حافظ‌پجوهی بسیاری‌شون بدیع هستند، یعنی جاهای دیگه‌ای با چنین انسجامی یا حتی با چنین موضوعی عرضه نشدند. حتی به نظر من جا داشت این بحث در شعر فارسی، که بهترین ارائه‌ش از حافظ بوده رو، در قالب یک واحد اختیاری یا مثلاً در قالب پیوستی در دروس ادبیات در رشته‌های پزشکی درس می‌دادند.


در جلسه معرفی حافظ‌پجوهی ، گفتیم اگر چه تب این موضوع سرد شده، یعنی آگاهی و قدردانی از زحمات جامعه پزشکی ایران تقریباً داره به فراموشی سپرده میشه. ولی ما قرار هست یک جلسه با عنوان «حافظ و پزشکی» در این موضوع داشته باشیم.
من خودم عاشق موضوعات از مد افتاده‌ی با اصالت هستم. البته تو کار عتیقه نیستم، یه وقت اشتباه نشه، مسائلی شبیه به همین موضوع.


به قول حافظ: جان‌پرور است قصه ارباب معرفت.


در مورد حافظ و پزشکی، این جلسه به تیم‌های پزشکی، پرستاری و سایر تیم‌های فعال در بخش درمان، مثل مالی، اداری، خدمات و غیره؛ تقدیم میشه.
مساله از اینجا شروع میشه، یعنی نحوه ورود به مساله ما در باب «حافظ و پزشکی» اینطور هست.

o       حافظ و پزشکی یا قصه پادشاه و کنیزکک به معنی: “وجود نیازی در معشوق «و» دوای درد بودن عاشق” است.

 

که: حافظ می‌گفت: یک نیازی در من هست و من یک کمبودی دارم، من با وجود این نیاز (با وجود آسیبی که از این کمبود به من می‌رسه) بیمار و فقیر و خسته و شکسته می‌شم. تا آنجایی که اگر یک قدم دیگر پیش برم، دیگه جانی برای من باقی نمی‌مونه، رشته‌های حیاتم از هم پاره می‌شه:


وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نمانده است


معنی که مشخص بود، میگفت وصال تو یا نزدیکی به تو، مرگ رو از من دور می‌کرد. به واسطه دوری از تو الآن دیگه فاصله زیادی با مرگ ندارم:


نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نمانده است


و چیزی نمونده که بیان بهت بگن، دور از جون تو، حافظ از دوری تو، مُرد.
دور از رخ تو همونطور که دیدید دو معنی داره: یکی به معنای دور از جون تو که امروز هم استفاده می‌کنیم. دیگری به معنای از دوری رخ تو یعنی به واسطه فاصله از تو، که در اینجا هم معنی کردیم. اینجا یک ویدیویی هست در باب دو معنی دور از رخت… که می‌تونید ببینید.
و وقتی برای حافظ گشایشی حاصل می‌شد، می‌گفت: بیماری برطرف شده. به همین خاطر هست که در شعر حافظ رسیدن به معشوق، علاج بیماریست. و معشوق، طبیب عشق هست.
این نوع بیماری همان بیماری است که کنیزک در داستان مولانا در کتاب مثنوی به آن مبتلا شده بود. ولی در آنجا بنا به دلایل معلومی! یعنی عشق‌هایی کز پی رنگی بود. به سادگی، کنیزک از بیماری رهایی پیدا کرد. حتی در اون داستان بیماری کنیزک رو بدون اینکه خودش بدونه یا بفهمه، دور زدند.
ولی چون حافظ عاشقی واقعی بود و بیماری حافظ از حد گذشته، فقط و فقط معشوق هست که می‌تونه جون حافظ رو نجات بده. نمی‌تونند بهش trick بزنند، یکی رو بیارند، بعد اون شخص رو مریض کنند، از چشمش بندازند و از دلش ببرند.

 

o       مثال بیماری در شعر حافظ و داستان کنیزک و پادشاه:


قاعده‌ی این داستان ِ بیماری اینطوری هست: اگر شخص «الف» -در حسرت و- نیازمند عامل «ب» باشه. وقتی case «ب» را به او میدن. به راحتی، نیازش رو برطرف می‌کنن.

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند

 

o       داستان کنیزک و پادشاه در دفتر اول مثنوی معنوی:

و این همان نیازی بود که از کنیزک برطرف کردند، شما که داستانش رو احتمالاً می‌دونید. روایت ما از اون داستان اینطوری هست که شاه از یه کنیزکی خوشش اومد. کنیزک رو آوردند به کاخ شاه. بعد اون کنیزک چون عاشق شخص دیگه‌ای بود، مریض شد. شاه گفت ببرینش بیمارستان خصوصی، اتاق VIP، سوییت داشته باشه، تخت بیمار و تخت همراه. پذیرایی ویژه.
و گفت جون من به جون این کنیزک بسته است. و به قول حافظ «زینهار، ای دوستان جان من و جان شما.»
اونها هم یعنی طبیبان گفتند: ما مدرکمون رو از فلان دانشگاه گرفتیم. این تعداد مقالهISI چاپ کردیم. فلوشیپ مثلاً فلان داریم. البته اون موقع که دوره تکمیلی تخصص (یعنی همون فلوشیپ) نبود. می‌گفتند: ما در کار طبابت یا به قول امروزی‌ها پزشکی، مثل حضرت مسیح (ع) هستیم، هر دردی که باشه درمانش دست ماست.. «هر یکی از ما مسیح عالمیست.»
حتی کمیسیون پزشکی تشکیل دادند. مدیرکل‌های حوزه درمان اومدند. اما هیچ کاری نتوانستند بکنند و حال کنیزک بدتر هم شد.
تا اینکه یک نفر اومد گفت من پزشکی؛ با یک تخصص یا یک رویکرد ویژه هستم. مثلاً پزشک نظامی بود. گفت اون چیزهایی که من بلد هستم رو تو مدرسه و دانشگاه به اون متخصص‌هایی که اومدن اینجا، یاد نمیدن. اونایی که اونا خوندن رو من بلدم ولی یه چیزایی هست که من میدونم اونا بلد نیستند. و از روش‌های فنی ضمن مطالعه نتیجه آزمایشات و شرح ماوقع متوجه شد که، کنیزک عاشق زرگری در سمرقند هست. و به پادشاه گفت یک تیم بفرست اونجا که برن و اون زرگر رو تطمیع و تور کنند و بیارنش اینجا.
رفتند نشستند دور هم که چی بگیم، چی نگیم به اون زرگر. سوابق شخص رو هم بررسی کردند و پس از بررسی شرایط و اتخاذ تصمیم، به اون شخص گفتند که تو head زرگرهای منطقه‌ای. پادشاه تو رو برای تخصصت خواسته. و این هم پول کاری که می‌خواهی انجام بدی، نقد، بفرمایید.


کای لطیف استاد کامل معرفت
فاش اندر شهرها از تو صفت
نک فلان شه از برای زرگری
اختیارت کرد زیرا مهتری


به شاه هم گفتند اون شخص که اومد اینجا، شما میشی گماشته‌ی ایشون. هرچی ما رو کاغذ نوشتیم تو یا انجام میدی یا از روش در سخنرانی‌ها و خطابه‌ها می‌خونی که ذهن این شخص رو در مسیری که ما می‌خواهیم هدایت کنی.


شاه دید او را بسی تعظیم کرد
مخزن زر را بدو تسلیم کرد

و به پادشاه گفتند در آخر هم کنیزک را به او می‌دهی تا خوب شه و بعداً وقتی کنیزک خوب شد، ذره ذره زرگر رو، مسموم می‌کنیم. تا زرد رو بشه و کنیزک از او دل بکنه.
اون موقع مُد نبود که پادشاه بکشه کنار تا اثر، مخاطب پسند بشه.
و در آخر کار هم، زرگر متوجه شده بود که در تور افتاده. و گفت اِشکال یا گناه من این بود که به قول حافظ «به شیوه‌ی نظر یا حالا در اینجا یعنی در داستان زرگر، باید بگیم به شیوه عمل، ز نادران دوران»! بود و به همین دلیل در تور افتاد:


دشمن طاووس آمد پر او
ای بسی شه را بکشته فر او
گفت من آن آهوم کز ناف من
ریخت این صیاد خون صاف من


میگه مثل آهویی که به خاطر نافه‌ی خوش‌بوی او؛ او را می‌کُشند. من رو هم به خاطر هنرم یا تخصص‌م در دام انداختند. در بین حیوانات که درباره زرگر سمرقندی، مولوی از آهوی دارای مشک عنبرین مثال می‌زنه، مثال امروزیش کرگدن هست. که به خاطر عاجش داره منقرض میشه. همانطور که در گذشته، آهو رو به خاطر نافه‌ی خوش‌بویی که داشت، می‌کشتند.
این قصه یعنی پادشاه و کنیزک و از سوی دیگه موضوع این ویدیو یعنی حافظ و پزشکی، در مورد علاقه‌ای هست که شخص از دوری معشوق، بیمار می‌شه و یا با وصال با معشوق، بیمار شِفا پیدا می‌کند.

 

o       حافظ: در دوری از معشوق رنج و شکنجه و عذاب است و در هم‌نشینی! و دیدار او ایمنی و خوشی است.

 

پرسیدم از طبیبی احوال دوست، گفتا:
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه


در دوری از معشوق رنج و شکنجه و عذاب (در اینجا منظور، بیماری) است و در هم‌نشینی! و دیدار او ایمنی و خوشی (و در اینجا بیشتر سلامتی و آسایش) است. این شعر از حافظ بود.
حالا این داستان یعنی کنیزک و پادشاه رو شنیدید. و قبل از اون ابیاتی از حافظ رو در مورد بیماری و عشق خوندیم؛ ما می‌خواهیم با یک مقدمه و یک متن، یک نتیجه‌گیری از این داستان بیماری عاشقی و جان بخشی معشوق و در کل تحت عنوانی که برگزیدیم یعنی پزشکی در شعر حافظ داشته باشیم. که مرتبط با فداکاری‌های اخیر جامعه پزشکی در ایران و بسیاری کشورهای دیگه بوده و این جلسه رو تقدیم به این دوستان کنیم.
در مورد حافظ هم داستان تقریباً همین داستان کنیزک و پادشاه یا به نوعی کنیزک و زرگر هست. ولی با این تفاوت که در آنجا حافظ عاشق واقعی است. برخلاف کنیزک در داستان مثنوی که عاشق ظاهر مرد زرگر بود. و عشق او را دور زدند.
به قول مولوی بلخی
:


عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود


در داستان کنیزک و پادشاه، اون رشته‌ای که دل عاشق رو بیمار کرده بود رو «اندک اندک» لرزوندند و جنباندند و نیاز کنیزک رو چون تغییر نتی به گونه‌ای دیگه پاسخ دادند… و زرگر بیچاره رو به ستم کشتند… و شما از زبان مولانا می‌شنوید که اون پادشاه بود و چنین بود و چنان بود و زرگر فدای سر پادشاه.
و اون داستان رو که قبل‌تر، نقد کردند ولی اگر امروز بود می‌دونید که داستان در تور کردن زرگر و کشتنش شبیه به کدوم داستان‌ها میشد. و به اون شخص هم در دنیای امروز نمی‌گفتند حکیم، یه چیز دیگه‌ای میگن. و حتی شما می‌دونید که در دنیای امروز چنین داستانی از چه جاهایی درز می‌کنه. احتمالاً قصه‌ش رو یک حکیمی مثل مولانا نقل نمی‌کرد یا اگر یک حکیم نقل می‌کرد، اون شخص دیگه حکیم نبود، به اون هم باید یه چیز دیگه می‌گفتند. مثلاً داعشیانی که خودشون رو دانشی می‌نامند.
حالا در اون داستان؛ مولوی یه حرف‌هایی رو سر هم می‌کنه یه داستانی می‌سازه، تا به همون ماجرای بیماری عاشق و داروی معشوق بپردازه که حافظ به خوبی و به زیبایی اون موضوع رو بیان کرده.
حافظ به شکل مستقیم خودش و معشوقش رو در شعرش برای بیان این احوالات در کار می‌گیره. و خودش همیشه یعنی در تمام عمر، در این داستان، یعنی بیماری و رفع این بیماری درگیر بوده. شاید بیشتر از دفعاتی که برخی از ما در طول عمرمون سرما می‌خوریم یا آلرژی فصلی می‌گیریم.
در مورد حافظ، برخلاف کنیزک، از آنجایی که حافظ عاشق راستین بود و نمی‌شد که عشقش رو مثل کنیزک دُور بزنند، می‌گفت:


فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به به مداوای حکیم


به قول سعدی:

چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را
گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن
که محالست که حاصل کنم این درمان را


اون شعری که شخصیت عروسکی معروف در نمایش عروسکی کلاه قرمزی، از حافظ می‌خواند، مربوط به همین قصه‌ی بیماری عاشق و داشتن داروی اون در دست؛ یا در وجود معشوق بود. و در آنجا می‌گفت اینطوری نیست که بگن این شخص ِ بیمار، چیزیش نیست، الآن میگن خودشو لوس میکنه، در اون شعر میگه اینجوری نیست که بخوان همچین حرفی بزنند.
اون بیمار؛ همه‌ی دردش، درد عشق هست و تمام نیازش هم معشوق هست. اونهایی که به دنبال راه درمانی دیگری هستند، در آخر به نتیجه نمی‌رسند و در تدبیر درمان، درمی‌مانند:


دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند


یک مصراع از همین غزل رو فامیل دور می‌خواند، که اون هم همین معنی رو میده:

که با این درد اگر دربند درمانند، درمانند


حافظ می‌گه: معشوق در کنار او باشه، که حال او خوب یا خوش باشه، اصلا بتونه زندگی کنه یا زنده بمونه. حافظ می‌گه: چشمش از دوری معشوق بسته شده بود، معشوق بیاد، بلکه دوباره چشمش باز بشه.

o       دیدار یا دوری از معشوق می‌تواند بر احوالات جسمی و روحی حافظ اثر بگذارد:


درآ كه در دل خسته توان درآيد باز
بيا كه در تن مرده روان درآيد باز
بيا كه فرقت تو چشم من چنان در بست
كه فتح باب وصالت مگر گشايد باز


یا جای دیگری در این باب، می‌گوید: همین که باد صبا در گیسوی یار پیچید… آن باد به هر کسی که رسید، جانش رو تازه کرد.


چو برشكست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شكسته كه پيوست تازه شد جانش


یا در غزل دیگری می‌گوید: آن پیک نامور یا آن پیک نامه‌ور در اینجا و تقریباً نزد حافظ یعنی اون پیک مخصوص که از جانب دوست رسید، برای من یعنی حافظ، حفاظ جان آورد.


آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست


در بیت قبل گفته بود صبا وقتی در گیسوی یار می‌پیچید، وقتی به هر کسی می‌رسید جانش را تازه می‌کرد، در اینجا می‌گوید آن پیک نامور یعنی آن پیک مخصوص که همان باد صبا یا نسیم سحری است از گیسوی مُشکین یا خوش بوی معشوق برای من حفاظ جان آورد.


آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست


در مورد گیسوی مُشکین و متعلقات اون که معمولاً بوی نافه‌ی معشوق رو صبا یا همان نسیم میاره، یک جلسه خواهیم داشت که لینکش رو در این بالا خواهم گذاشت. اون موضوع نصف محتویات دیوان حافظ رو تشکیل میده، البته با ذکر این نکته در دیوان حافظ از این نصف‌ها زیاد هست.
گفتیم آن پیک نامور هم همون صبا می‌شه که جان داروی حافظ رو میاره. و موضوع ما هم درباره همان جان بخشی و رفع بیماری عاشق هست. جای دیگری به همین پیک نامور می‌گوید: «نسیم صبح سعادت» و می‌گوید آنرا به این آدرس بیار. من ازت خواهش می‌کنم، بهت دستور نمی‌دم. من دارم جونم رو از دست می‌دم، تو هر جور که صلاح می‌دونی منو نجات بده. و در آخر هم می‌گه این جانبخشی تو چنانچه من توصیف کردم می‌تونه به نحوی باشه که هیچکسی از اون خبر نداشته باشه، تو هم لطف کن چنان برای من بفرست که کسی متوجه نشه.

o       پیام یا خبری از معشوق، برای حافظ جان بخشی و در حکم «نسیم صبح سعادت» است:


نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت
به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را
ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی


و همانطور که مشاهده فرمودید در اون غزل هم می‌گه که اون «نسیم صبح سعادت»، “پیک خلوت راز” است و برای جان عزیز حافظ که دارد از دست می‌رود، یک کاری انجام دهد و در ادامه هم می‌گوید که این موضوع خیلی private است و معشوق نوشته‌اش رو یعنی همون چیزی که به دست پیک نامور هست رو رمزنگاری کرده: من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست / تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی. می‌بینید که میگه من یه چیزی نوشتم که شخص دیگه‌ای مثلاً در میان راه متوجه‌ش نشه، تو هم یه جوری بخون که دیگران نفهمند. نوع رمزنگاریش رو هم در اینجا end to end معرفی یا حالا پیشنهاد کرده بود.
و کلاً در شعر حافظ صبا و نسیم حامل، یا به قول مخابراتی‌ها carrier هستند. Mشون هم، یعنی message یا پیامشون خیلی می‌تونه مختلف باشه. یعنی یه حاملی هست که هرچیزی رو می‌تونه بیاره. اصلاً ما در طبیعت همچین حاملی به این شکل که حافظ توصیف کرده، نداریم. که بتونه پیام و بو و خاک کوی معشوق و حفاظ جان که در اینجا می‌گه؛ و خیلی چیزهای دیگه رو منتقل کنه.

آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست


در شعر حافظ تقریباً هر جا نسیم و صبا رو دیدید، منظور باد دیگه. کارش مرتبط با همین موضوع یعنی حامل بودن هست. که حالا در اینجا برای حافظ جان‌بخشی می‌کنه یا حفاظ جان میاره. یک جای دیگه‌ای نامه میاره، یک جایی بوی زلف معشوق رو میاره. یک جایی خاک کوی معشوق رو میاره. و حالا خوبه که از معشوق به عاشق میاره، اگر برعکس بود ممکن بود داستان بشه.
تمام موضوع صحبت ما همین بود که معشوق یا مثلاً نشونه‌ای از او، مثل خط مشکبارش در بیت بالا که قرائت شد، یا بوی زلف عنبر افشانش، یا وصال او یا نزدیکی و هم‌نشینی و هم‌صحبتی با او، برای حافظ جان بخش هست و حافظ رو زنده می‌کنه و از دوری یا نبود او حافظ دچار بیماری می‌شه.
همانطور که بالاتر اشاره کردیم:

پرسیدم از طبیبی احوال دوست، گفتا:
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه


[یعنی در دوری از معشوق رنج و شکنجه و عذاب (در اینجا بیشتر بیماری) هست و در هم‌نشینی! و دیدار با او، ایمنی و خوشی و در اینجا یعنی در این معنی یا نزد حافظ منظور، سلامتی و آسایش هست].

o       چند مثال از حافظ و پزشکی، دردمندی عاشق و دوای درد بودن معشوق:


اي صبا نكهتي از كوي فلاني به من آر
زار و بيمار غمم راحت جاني به من آر


و حالا حافظ گاهی از این نیاز خودش به معشوق، و عدم دسترسی به معشوق که برای او رنج‌آور است، به «بیماری صبا» یاد می‌کنه.
صبا یا نسیم بادی است که به آهستگی می‌وزد و گاه می‌رود و گاه می‌ایستد، مانند انسانی که بیمار هست و هر چند قدم که می‌رود، می‌ایستد و نفس تازه می‌کند.

چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم


می‌گوید در این راه و با این وضعیت که عاشق هستی؛ خوش باش. این عاشقی یعنی این بیماری، مثل بیماری نسیم، بهتر از تندرستی است. این درد عاشقی، بهتر از این هست که عاشق نباشی.


با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش
بیماری اندر این ره خوشتر ز تندرستی


در شعر حافظ، عیسی (ع) در برخی موارد، اشاره به خود عیسی مسیح نیست. یعنی به همین معنا آمده که برای عاشقی که از دوری معشوق، بیمار شده، جان بخش است:


سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحی است که بر عظم رمیم افتاده است


عظم رمیم یعنی استخوان پوسیده.

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت


جای دیگری می‌گوید معشوق دم مسیحایی دارد ولی به او کمکی نمی‌کند:

با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست


این موضوع البته در پزشکی و با قسم‌نامه پزشکان یعنی همان سوگندنامه بقراط حکیم منافات داره، چون در آنجا یعنی در قسم‌نامه بقراط، پزشکان می‌گویند یا قسم می‌خورند که: “در نهایت تلاش و تخصص پزشکان می‌باید در جهت کمک به بیماران و جلوگیری از آسیب آن‌ها به کار گرفته بشه”. اون داستان حافظ در این موضوع که معشوق او را می‌کُشه یا می‌تونه عاشق رو بیُکشه در حالیکه دم مسیحایی داره، یک قصه عاشقانه دیگری است. دقت هم داشته باشید، در شعر حافظ معشوق میتونه عاشق رو بکشه، نه مثل داستان مثنوی این عاشق اون باشه، اون یکی عاشق این یکی باشه. بعد یکی از اون عاشق‌ها با کلک یکی رو بیاره، بعد معشوق رو بده به اون، بعد با نیرنگ بزنه اون یکی رو بکشه که خودش به اونی که میخواد برسه. اصلاً این چه عشقی شد. این با کشتن عاشق به دست معشوق که حافظ می‌گفت، فرق می‌کنه. در بخشی از اون داستان هم مولوی می‌خواست همین قضیه رو توضیح بده ولی خوب دیدید که بیانش چطور بود.
موضوع این ویدیو و این جلسه این هست که معشوق حافظ برای حافظ جان بخش است و با دوری از او، حافظ، بیمار می‌شود. و ما هم می‌خواهیم یه جوری این مساله رو هدایت کنیم یا یه جوری برداشتی از این بخش از شعر حافظ داشته باشیم که بکشیم به فداکاری‌هایی که نتیجه و اثربخشی اون، بیش از توانایی‌ها و ظرفیت‌های شرایط عادی هست. یا حتی شاید بشه گفت، اثربخشی آن فداکاری‌ها بیش از توانایی‌ها و ظرفیت‌های شرایط غیر عادی اخیر تا اکنون بوده.
خلاصه‌ش این هست، در داستان بیماری عاشق و طبیب بودن معشوق در شعر حافظ؛ حافظ میگه نیاز عاشق یه چیزی هست که درد و بیماری متفاوتی داره. درمانش هم به دست معشوق هست که طبیب خاصی هست. این الآن شد آلترناتیو در پزشکی. حالا ما هم می‌خواهیم با شرح این داستان عاشقی از کادر درمان قدردانی کنیم و میان زحمات و فداکاری‌های اخیر و این نوع از درمان که حول موضوع عشق هست، ارتباطی برقرار کنیم.
ما تا اینجا با یک مقدمه و متن، اول بحث رو شروع کردیم که در شعر حافظ یک بیماری سخت و یک جان دارو وجود داره که مرتبط با معشوق هست. و بعد توضیح دادیم که ماجرای اون چی هست و در مورد اون هم مثال‌های مختلفی رو زدیم که تقریباً شما با همین سطح از علم به موضوع، اگر سراغ دیوان حافظ برید، می‌تونید اَشکال یا ابعاد دیگری از همین ماجرا رو در غزل‌های مختلف حافظ در مطالعه بگیرید و از مفاهیم و معانی اون آگاه بشید.
اما حالا اون نتیجه‌گیری که مد نظر ما بود چی میشه؟ همون که می‌خواستیم ضمن ادای احترام به جامعه پزشکی، اون فداکاری‌ها رو به اصطلاح جوون‌ترها، بکشیم یا بمالیم به اون عشقی که حافظ ازش صحبت می‌کرد که هم بسیار سطح بالا بود و هم جان بخش بود و ما در اینجا شرحی از اون رو ارائه کردیم.
قبل از اون، برای کمی متنوع‌تر شدن بحث، من لازم می‌دونم چند مورد دیگه مرتبط با پزشکی رو در دیوان حافظ توضیح بدهم، که شما بعد از دیدن این برنامه یا این ویدئو بتونید مطالب بیشتری در مورد بیماری رو در دیوان حافظ به شکل شخصی و بدون نیاز به کمک گرفتن از دیگران به معنی آنها نزدیک و نزدیک‌تر بشید.

 

o       شربت قند و گلاب، و برتری دیدار معشوق نسبت به شربت قند و گلاب:


یکی موضوع شربت قند و گلاب در شعر حافظ هست، یه جورایی شاید مولتی‌ویتامین اون زمان بوده. که برای بهبود وضعیت جسمی و شاید به عنوان داروی تقویت قلب می‌خوردند. حافظ می‌گه:


شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است


می‌گوید چشم معشوق، در اینجا به استعاره‌ی نرگس، از لب معشوق شربت قند و گلاب تجویز کرده. یعنی برای درمان بیماری یا بهبود حال عمومی خودش می‌بایست از لب معشوق شربت قند و گلاب رو؛ نمی‌دونم فعل نوشیدن از لب معشوق رو چطوری باید بگیم، ولی مثلاً نوش جان کنه. و این بیت؛ مرتبط با همون بیماری و رسیدن به معشوق هست.


شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است


کامیابی در شعر حافظ و کلاً در شعر، معمولاً به لب حواله می‌شود. دیگه اگر نمی‌دونید چرا لب مرتبط با کامیابی میشه، اون رو من توضیح بیشتری براش ندارم.
یا در جای دیگری می‌گوید:

قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند


در اینجا یعنی در اون غزل، با توجه به بیت اول و آخر ِ غزل، مشخص هست که حافظ مشکل دوری از معشوق رو داره. در ابتدای این غزل می‌گه: حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
حسب حالی ننوشتی یعنی پیامی نفرستادی و در مورد همون پیک نامور، که گفتیم یک حامل یا carrier عجیب و غریبی داره، که هم پیام میاره، هم خاک کوی معشوق میاره، هم بوی زلف عنبرین معشوق رو به مشام حافظ می‌رسونه، هم حفاظ جان حافظ رو حمل می‌کنه و اصل ترانزیت هست دیگه… و گفتیم ما در طبیعت همچین حاملی نداریم.
ولی در ادامه این ابیات حافظ می‌گه:


قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست
بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند


یعنی شربت قندی که داخل اون گلاب باشه یا شربت گلابی که توی اون قند ریخته باشند، مشکل ما رو حل نمی‌کنه، علاج دل ما نیست. و مثل بیت قبل از این بیت، می‌گه برای درمان بیماری یا بهبود وضعیت عمومی، حافظ نیاز به بوسه معشوق داره. در بیتی که قبل از این بیت قرائت شد گفته بود:


شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود


یعنی شربت قند و گلاب رو از لب یارش نوش جان کرده بوده یا یارش براش تجویز کرده بود.
حالا در اینجا دشنام هم که به نوعی پیوست شده: بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند.
با توجه به دوری، از آنجایی که معشوق حافظ، معشوق حافظ هست و یک ارتباطی بین او و حافظ برقراره. می‌گه حالا که مدتی هست از تو خبری نیست. در مصراع اول این غزل گفته بود:حالا که، حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
و در ادامه اون ابیات میگه… الآن بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند. یعنی به واسطه فاصله یا دوری که برگزیدی، اگر انتخابت این هست که فعلاً دور باشیم، اون بوسه رو به من برسون، حتی اگر با دشنامی همراه باشه. در بوسه‌ای چند برآمیز به دشنامی چند، یعنی پیوندی بین اونها یعنی بین حافظ و معشوقش وجود داره. این سر جاش که باید بوسه باشه، اون هم سرجاش که دشنام هم داشته باشه. به قول محروم خسرو شکیبایی که می‌گفت تو اگه با من قهری، نه اینو نمی‌گفت، می‌گفت: دلخوری، عصبانی، قهر هستی باش… ولی حق نداری با من حرف نزنی… آخرش هم می‌فرمودند فـمیـدی؟ حافظ به قول جوون‌ترها می‌گفت، این هست، اونم چشم.
حالا در مورد اینکه مثل مثال‌های خارجمون، یک پیوندی بین حافظ و معشوقش وجود داره که اینجا حافظ گفت حالا یک بوسه‌ای بده اگر هم دوری گزیدی، اشکالی نداره اگه با یه دشنامی همراه باشه. جای دیگه‌ای به معشوقش میگه که حالا یه بوسه‌ای به ما بده. معشوقش هم در جواب میگه: ما کی با هم از این داستانها داشتیم که الآن چنین طلبی می‌کنی.


بگفتمش به لبم بوسه‌ای حوالت کن
به خنده گفت کی‌ات با من این معامله بود


یا در همین موضوع طلب بوسه کردن برای رفع خستگی و بیماری، حافظ میگه به معشوق به لابه، لابه به معنای التماس، زاری، چاپلوسی و تملق یا حتی نیرنگ، معنی می‌ده. یا حالا در معنا یا در ترجمه امروزی این کلمه، اونچه در ادبیات عامیانه تیکه یا متلک لطیف، نه آزار کلامی، گفته میشه. تیکه آزار کلامی هست دیگه، آره؟ حالا، چون همدیگه رو می‌شناسند، آزار کلامی نیست مثلاً. به معشوق میگه:
چی میشه اگر به یک شکر یعنی به یک بوسه شیرین یا به یک بوسه‌ی شکرین از تو، آدم دلخسته یا مطابق معنی که شرح دادیم، بیماری چو من از تو آسودگی و شادکامی حاصل کنه. معشوق هم در جوابش میگه تو رو خدا تو راضی نباش که بوسه تو چهره مثل ماه من رو آلوده کنه. این چهره مثل ماه آلوده کردن در مورد بوسیدن کودکان، مثال خوبی هست. بزرگتر با ریش و سیبیل و بوی دهان و مری و معده و روده دارای مشکل میاد بچه رو می‌بوسه که اظهار محبت کنه، نکن آقا. راضی نباش که بوسه تو رخ ماه را بیالاید.


به لابه گفتمش ای ماهرخ چه باشد اگر
به یک شکر ز تو دلخسته‌ای بیاساید
به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه تو رخ ماه را بیالاید


در مورد بوسه هم، در شعر حافظ و برای حافظ مساله خیلی مهمی بوده. پیگیر مطلب می‌شده. البته خوب این بوسه‌ای که حافظ ازش حرف می‌زنه، مثل همون بیماری که گفتیم نوعش فرق داره با اون بیماری که ما در ذهنمون داریم. اون بوسه هم به شکلی که ما در ذهنمون تصویر ازش داریم نیست. ولی در جایی در باب پیگیری وعده‌ای که به او کرده بودند، می‌گوید: اگر اون سه تا بوسه‌ای که با جزئیات به من قول داده بودی رو ادا نکنی، به من بدهکاری، «قرض‌دار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من (وظیفه یعنی مقرری، حقوق)
اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی


در این موضوع بیماری و درمان در کار عاشق و معشوق، یک بحث شربت قند و گلاب بود؛ کامیابی از معشوق که در داستان بیماری و خستگی عاشق، بوسه معشوق حکم همون شربت قند و گلاب با اثربخشی بالاتر رو داره.
یک مورد دیگه که مرتبط با همین شربت قند و گلاب هم در شعر حافظ اومده، سخن حافظ یا قصه ارباب معرفت هست. که ارباب معرفت می‌تونه خود حافظ هم باشه. در جایی دیگری می‌گوید:

جان پرور است قصه ارباب معرفت.


یعنی شنیدن قصه ارباب معرفت هم می‌تونه، جان بخش یا جان پرور باشه، و عاشق بیمار رو سرپا نگه داره. مثل قهرمانان همین پادکست و کاری که انجام می‌دهند و خوب جان پرور هم بود. مثل کامیابی از معشوق یا وصال او یا بوی معشوق یا موارد دیگه.
در بیت دیگری می‌گوید:


شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد


یعنی اگر درد عشق داری و حالت خوب نیست؛ یا باید معشوق داشته باشی، یا اینکه قصه ارباب معرفت یا سخن حافظ را گوش کنی و نیازمند علاج گلاب و قند نباشی.
شراب هم که در شعر حافظ تنها اشاره به شراب انگوری نیست و یک جلسه راجع به اون داریم که چگونه شراب نزد حافظ و با چه مکانیزمی نور چشم می‌شه. که لینکش رو این بالا خواهم گذاشت. اما در اینجا بگیم که شراب هم نزد حافظ مثل معشوق یا وصالش یا کامیابی از او یا حالت‌های دیگه‌ی درمانِ درد حافظ یا درمان ِ، درد عاشق هست. چنانچه در جای دیگری می‌گوید:

طبیب عشق منم باده ده که این معجون
فراغت آرد و اندیشه خطا ببرد


یعنی طبیب عشق که حافظ باشه، باده رو برای درمان درد عاشق دلخسته، تجویز می‌کنه.
یا همانطور که وصل دوست را درمان خودش میدونه، همراه با وصل دوست، شراب یا «می صافی» رو هم برای درمان خودش معرفی می‌کنه.

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند


یا جای دیگه‌ای می‌گه:

دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت


این رو بعداً با جزئیاتش توضیح خواهم داد اما به طور کلی در شعر حافظ تقریباً دو موضوع اصلی داریم: که یکی می هست و دیگری معشوق. و به یکدیگر هم خیلی نزدیک هستند و حتی هم‌پوشانی هم دارند.
خب قبل از بخش پایانی نتیجه‌گیری که ازش صحبت کرده بودیم رو انجام بدهیم که چطور عشقی که دوای درد عاشق هست نزد حافظ، مرتبط با فداکاری‌های، گروهی است؛ یعنی کادر درمان، که مخاطب خاص این ویدیو بودند. یا ما چطور می‌خواهیم اینها رو با هم مرتبط کنیم. البته در باب جان‌پرور بودن قصه فداکاری‌های ایشان بالاتر اشاره‌ای داشتیم.
بعد از این نتیجه‌گیری بریم سراغ تعدادی حواشی که اغلب جنبه طنز از موضوع پزشکی، در شعر حافظ دارند. یعنی تقریباً ما اونها رو به طنز ترجمه کردیم. البته هدف ما بیان معنی ساده یا گذرایی از بخشی از اون اشعار هست.
ما در بخش نتیجه‌گیری می‌خواهیم بیان کنیم چگونه بنا داشتیم بین: 1) جان بخشی معشوق برای حافظ و نقش او در سلامتی حافظ
و 2) تقدیر و تشکر از زحمات و فداکاری‌های تیم‌های جامعه پزشکی در رخداد اخیر؛
ارتباط برقرار کینم؟
همین ابتدا خطاب به این گروه که مخاطبان خاص ما بودند یعنی کادر درمان، بدون مقدمه عرض شود که به قول حافظ:

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست


و خوب این همان نتیجه‌گیری نهایی بود و کار تمام شد. یعنی همانطور که حافظ به معشوقش می‌گفت تو جان بخشی داری و سراغ طبیب راه‌نشین نمی‌شود رفت؛ که در این موضوع هم طبیبان راه‌نشین ورود کرده بودند به قضیه. از قول او می‌گیم که شما هم یعنی کادر درمان در این مشکل اخیر، مثل اونچه حافظ از معشوقش تعریف می‌کرد، عمل کردید. اگرچه مساله کاملاً پزشکی بود و موضوع مربوط به درد عاشق نمی‌شد. ولی راه و روش و رویکرد و مقابله شما با این بیماری و همراهی شما با بیماران رو، میشه به جان‌بخشی معشوق حافظ مرتبط کرد، چون عاشقانه بود، و کلاً کار حرفه‌ای همینجوری هست، مثل آتش‌نشان‌هایی کرواسی در این مثال یا داخل پرانتز، آتش‌نشان‌های خودمون که 100 از 100 یعنی همه افراد آتش‌نشان با صدای آژیر ایستگاه، حتی یک لحظه برای دیدن پنالتی بازی جام‌جهانی معطل نکردند و بعد از به صدا درآمدن آژیر ایستگاه، حتی یک نظر به صفحه تلویزیونی که بازی تیم ملی کشورشان را پخش می‌کرد، ننداختند.


از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست

 

ما در این ویدیو نمی‌خواستیم بگیم که کادر درمان در رخداد اخیر، خوب بودند یا خوب عمل کردند و دوستشون داشتیم و به تعبیر عامیانه اونها رو یعنی پزشکان و کادر درمانی رو عشقه. یعنی ما بهشون علاقمندیم.
بلکه از زبان یا از دهان حافظ میشه گفت که اون اتفاق و اونچه شاهد بودیم “خود عشق بود” که جان بخش و روح‌فزا بود. و به قولی به این گروه باید گفت: «خودتو عشقه»، نه! تو خود عشقی…. خود عشق.
و این نتیجه‌گیری و اون ارتباط برقرار کردن بین موضوع عشق در شعر حافظ و عملکرد جامعه پزشکی که راجع بهش صحبت کردیم. و اینکه اون فداکاری‌های رو عشقه، سخن صحیحی نیست. اینکه اون زحمات و فداکاری‌ها خود عشق بود و مثل داستان عاشقی و دوای درد عاشق بودن ِ حافظ اثربخشی کرد، روایت صحیح اتفاقات اخیر بود. به قولی spin-off از موضوع بیماری عاشق و دوای درد بودن معشوق بود. و خُب در طول این روایت قصد ما آشنایی بیشتر شما با شخصیت، جهان‌بینی، سبک زندگی و شعر حافظ بود، در قالب نزدیکترین هم‌نشینی و هم‌سخنی با حافظ که شعار این بخش از پروژه حافظ‌پجوهی هست.
اما قبل از بخش حاشیه، این حاشیه رو بگم که من باید برای تم این ویدیو و همراه شدن با قالب این موضوع و حتی از سویی پردازش ویدئو نزد یوتوب، لباس پزشکی یا پرستاری می‌پوشیدم ولی خب حواسم نبود، همین دستکش‌ها رو دست کردم. در بخش حاشیه در پزشکی در شعر حافظ، که گفتیم مرتبط با موضوع و عنوان این جلسه هست و ما که در این فضا قرار هست به معرفی و شرح شخصیت، جهان‌بینی، سبک زندگی و شعر حافظ در قالب نزدیکترین هم‌نشینی و هم‌سخنی با حافظ بپردازیم. در اینجا می‌خواهیم در قالب شوخی-جدی یا شوخی-شوخی، به اون موارد مرتبط با پزشکی در قالب حواشی این موضوع؛ اشاره کنیم یا ارجاع بدیم و اونها رو به شرایط امروز به فرم طنز ترجمه کنیم.
اولین حاشیه اینکه همین بیتی که چند دقیقه قبل خواندیم یعنی «طبیب عشق منم باده ده» می‌تونه دخالت در امور پزشکی محسوب بشه.
دومین حاشیه‌ای که باید اول می‌گفتیم، و شاید اصلی‌ترین حاشیه هم باشه، این بیت از حافظ هست:


علاج ضعف دل ما کرشمه ساقی است
بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد


بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد” به تنهایی و به زبان عامیانه، همون “پاشو قرصتو بخور خودمونه”. میمی‌میولی در مصراع اول که گفته «علاج ضعف دل ما کرشمه ساقی است»، دیگه شما خودتون می‌دونید که مرتبط با بیماری همه‌گیر و بیشتر از همه‌گیر، به قول امروزی‌ها، «پاندمی» کرونا، راهکار علاج ضعف دل و روحیه دادن پزشکان چی بود. و ما همون ابتدا ویدیوهاش رو دیدیم که حافظ هم تقریباً همین رو گفت دیگه: «علاج ضعف دل ما کرشمه ساقی است». این گروه پزشکان همشون خودشون حافظ‌شناس بودند احتمالاً.
یه جایی یه آقایی با لباس ایزوله؟ و ماسک و فکر کنم عینک، همکارشون که عینک داشت. داشت “علاج ضعف دل بیماران” می‌کرد. یکی از اونطرف گفت ایایَ یَ و این نشون میداد که چجوری علاج ضعف دل بیماران می‌کردند. گفتیم که این کار حافظ‌شناسانه بود، مطابق شعری که از حافظ هست. و ما که اینجا قرار هست نزدیک‌ترین هم‌نشینی و هم‌سخنی با حافظ رو داشته باشیم… و قرائت جدیدی که به شخصیت و جهان‌بینی حافظ نزدیک‌تر باشه عرضه کنیم، به قول جوون‌ها، ما اصلاً قلاف کردیم آقا. ما زدیم گاراژ. ما داریم اداتون درمیاریم. اصل فهم حافظ اون بود که شما و همکارانتون انجام دادید.
و حالا یه سوالی که برای من پیش اومده بود، این بود که اینهمه تکنیک رو از کجا آورده بودند، C Ronaldo توی زمین یعنی در فوتبال، اینقدر تکنیک نداره که اون عزیز داشت اجرا می‌کرد. یه مورد دیگه هم بدون آهنگ اجرا می‌کردند که شبیه به بازی بدون توپ بود.
و نکته دیگه هم در این کار یعنی «علاج ضعف دل بیماران کردن»، این بود که همه در زمان کوتاه، مثلاً زیر یه دقیقه خسته می‌شدند، نه به این خاطر که مثلاً وزنه‌ی سنگین می‌زدند توی تمرینات. کارشون که این نبود، بدن‌ها هم که همچین چیزی رو نشون نمیداد یا مثلاً نه به این دلیل که استقامتشون پایین بود، استقامتشون رو در کارهای دیگه‌شون می‌شد اندازه‌گیری کرد و با معیار و محک دیگری باید سنجیده بشه، که اتفاقاً خیلی هم استقامت بالایی داشتند، و روی زمین و رو صندلی و نشسته روی تخت می‌خوابیدند. توانایی و استقامتشون در حد نیروی ویژه ارتش آمریکا، اون هم در فیلم‌های هالیوودی، نه در دنیای واقعی، بود.
زیر یه دقیقه خسته شدن این عزیزان، نه به خاطر کمبود تکنیک یا نبود استقامت، بلکه گواه و گویای کار در شرایط بسیار سخت بود. ما این ویدئوها رو خیلی بررسی کردیم، اصلاً رویکرد VAR بود. هی می‌زدیم جلو، هی می‌زدیم عقب. الآن جاهای خوب فیلم خش داره. البته همه‌ش خوب بود.


چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان


این بیت که مرتبط با همون شعر شادی هست که در مکالمه با معشوق می‌گوید: گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز / گفتا ز خوب‌رویان این کار کمتر آید. یعنی به معشوقش گفته: ببین مهرورزان وفادار هستند، تو هم مثل اونها باش. معشوقش گفته خوب‌رویان مثل مهرورزان نیستند. کم اتفاق می‌افته که خوب‌رویی اهل وفا نیز باشه، گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید. حالا ما متوجه شدیم که طبیب حافظ چه شخصی هست. در اینجا هم حافظ می‌گوید که او را درمان کند ولی مطابق بیت شاهدی که برای آن آوردیم این کار را انجام نمی‌دهند.

چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان


حواشی این بیت هم شبیه مراکز درمانی هست که دفترچه نمی‌پذیرند یا با دفترچه نمی‌پذیرند؟ یعنی اول، صندوق! من حتی توی یه مرکز درمانی دیدم برای غریبان یا حالا به قول حافظ مسکین غریبان نوشته بودند که شرایط خاصی هست. راستی پزشکان هم‌زبان ما یعنی اهل افغانستان و تاجیکستان هم امیدوار هستم این ویدئو رو ببینند.

برو معالجه خود کن ای نصیحت گو
شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد


در باب حاشیه این بیت حافظ می‌گه: برو معالجه خود کن ای نصیحت گو، این حرف یه ذره، یا شاید، خیلی آشناست. میگه برو خودت رو نصیحت کن. برو خودت رو معالجه کن، ای نصیحت کن. خودت رو معالجه کن. خودت معالجه کن. اووووو، انگار اینو نباید اینجا می‌گفتم… مثل اینکه خودت معالجه کن رو، در زمان حافظ هم می‌گفتند.
قصد ما در حواشی پزشکی در شعر حافظ، خواندن چند بیت کوتاه برای توجه دادن به اشعار بیشتری از حافظ بود، البته با موضوع مشخص، برای مخاطبان خاصی که برای این ویدیو درنظر گرفته شده بودند.
این جلسه تقدیم به جامعه پزشکی. حتی دندانپزشک‌ها، که در این دوران حتماً محل ارجاع بودند، یعنی مردم به خاطر اینکه این افراد نرم بافت و سخت بافت خونده بودند یا مثلاً روش تحقیق در علوم پزشکی بلد بودند، حتماً بین دوستان و آشنایان می‌رفتند سوالاتی رو از این گروه می‌پرسیدند.
من فکر می‌کنم قبلاً عرض کردم که الکترونیک خواندم. به ما اون ابتدای کار گفته بودند که؛ شما فنی می‌خوانید، توقع دیگران از شما بالاست یا نگاهشون به شما متفاوت از چیزی هست که شما در واقع هستید. به ما گفتند ممکنه یک نفر برق بخونه بهش بگن موبایل منو تعمیر کن. یا مثلاً بگن شما فنی هستی بیا این کار تاسیساتی ما رو یه نگاهی بنداز.
در یک پادکستی بود یا یک پادکستی که من خبر داشتم یک بخش تبریک و تقبیح داشت که سازنده اون پادکست هم حق بیت و بایت به گردن من داره، در اینجا هم یک تبریک و تقبیح خواهیم داشت.
تبریکش برای…. این آهنگ تولد برای اینه که تولد من 360و چند روز دیگه هست. قرار بود من این مطلب رو در روز تولدم منتشر کنم، ولی خوب فرصت نشد. بعد می‌خواستم نیمه شب فردای تولدم منتشر کنم با این حجت که نیت زمان غرب جهان، مثلاً اروپا و آمریکا رو بگیرم که اگرچه این طرف زمان تولدم گذشته، اونطرف دنیا هنوز 3 جولای یعنی تولد من هست. می‌دونید که گویا روز از این طرف یعنی سمت نیوزلند و استرالیا و در همون راستا ژاپن شروع میشه بعد می‌ره به کشورهای اینطرفی مثل اذان و طلوع آفتاب.
حالا شما به افق غرب آمریکا، واشنگتن و کالیفرنیا حساب کنید که یه جوری رد کنه بره که زمان انتشار این ویدیو نزدیک به تولد من بشه.
البته من به این نکته هم واقف بودم که اگر انتشار این ویدیو به روز تولدم نرسه، مشکلی نیست. میام می‌گم: متاسفم، ما همه تلاشمون رو کردیم.
ولی تبریکش باشه برای همون جامعه پزشکی ایران. تقبیحش که خب خیلی شلوغ هست. اگر اینطرف رقابت بین دو نفر بود و نتیجه هم از پیش مشخص بود. و فقط باید تشریفاتش به جا میومد. اونطرف رقابت خیلی تنگاتنگ هست. و من اصلاً توانش رو ندارم که این همه case رو بررسی کنم. این دفعه یعنی اولین جلسه، تقبیح نداریم.
امیدوارم این مطلب مورد قبول گروه مخاطبان خاص و گروه مخاطبان عامش واقع بشه. و دیدن یا شنیدنش برای مخاطبان عام و به ویژه مخاطبان خاصش مورد پسند باشه. به قول حافظ: تا که قبول افتد و که در نظر آید. و اگر هم شما شخص یا اشخاصی رو می‌شناسید که از جامعه پزشکی ایران هستند، لینک این ویدئو رو براشون ارسال کنید. می‌تونید کانال ما رو هم سابسکرایب کنید تا هم پادکست‌های بعدی رو ببینید، و هم صحیح‌خوانی اشعار حافظ، به همراه معنی شعر رو بتونید دنبال کنید. اگر اون زنگوله رو هم بزنید با انتشار هر ویدیویی از این کانال، یک نوتیفیکیشن هم دریافت خواهید کرد.دانلود نسخه صوتی پادکست «حافظ و پزشکی»»