لینک دانلود مستقیم خلاصه پادکست حافظ و پزشکیسلام. من امیرحسین هستم. این ویدیو خلاصهی جلسه «حافظ و پزشکی» هست. اگر شما قسمت اول یا ویژه برنامه پادکست «حافظ و پزشکی» رو ندیدید. میتونید با دیدن این خلاصه؛ برای مشاهده کامل و درک بهتر اون اپیزود از پادکست حافظپجوهی آمادگی بیشتری پیدا کنید.
در اپیزود «حافظ و پزشکی»، صحبت درباره بیماری بود. بیماری عشق. یا بیماری عاشق. که در اثر دوری از معشوق؛ بیماری شکل میگرفت. و در مقابل با همنشینی! و دیدار با معشوق ایمنی و خوشی و سلامتی و آسایش حاصل میشد. چیزی شبیه به داستان کنیزک و پادشاه در دفتر اول مثنوی.
ما در اون قسمت یا در اون ویژه برنامه از پادکست حافظپجوهی گفتیم که چرا حافظ بیمار میشه و چطور بیماریش بهبود پیدا میکنه.
داستان کنیزک و پادشاه یا کنیزک و زرگر، اینطور بود که شاهی از کنیزکی خوشش اومد. کنیزک رو آوردند به کاخ شاه. بعد اون کنیزک چون عاشق شخص دیگهای بود، مریض شد. شاه گفت من همه چیزم رو میدم که این کنیزک خوب بشه، چون جون من به جون کنیزک بسته است.
هرچندتا پزشک هم که اومدند نتونستند کنیزک رو درمان کنند. ولی یک نفر اومد با فن رمالی که امروز هم استفاده میشه، از کنیزک جمعآوری اطلاعات کرد. مثل این فالگیرهای امروزی که چندتا موضوع رو پیش میکشند و واکنش قربانی رو میبینند، وقتی که ببینند شخص نسبت به اون گفتهها واکنش خاصی نشون میده، راجع به همون موضوع داستان رو ادامه میدن و طرف رو در این خیال میبرند که این قصهای که داریم برات میسازیم، پیشگویی آینده هست.وری
اینجا هم اون به اصطلاح پزشک، دستش رو گذاشت روی نبض بیمار و شروع کرد ازش سوال پرسیدن که ببینه واکنش کنیزک چی هست.
دست بر نبضش نهاد و یَک بیَک
باز میپرسید از جور فلک
و وقتی از بین اون سوال جوابها رسید به یک زرگری در سمرقند، دید ضربان قلب اون تند میزنه و متوجه شد، که بیماری کنیزک از دوری از زرگری سمرقندی هست.
اون روشی که به اصطلاح اون حکیم به کار برد، امروز توی بازجوییهای ویژه هم استفاده میشه. ضربان و دمای بدن و ریتم تنفس و برخی علائم رو در هنگام پرسیدن سوالهای مشخصی کنترل میکنند، و بحث رو در مسیر خاصی با شخص ادامه میدن و اگر متهم مربوطه؛ متوجه شرایط نباشه، روش بحثو باهاش عوض میکنند، مطابق اونچه ما در فیلمها دیدیم. البته ندیدیم که روش بحث رو عوض کنند.و یییی
در اون داستان رفتند زرگر رو از سمرقند آوردند و برای کنیزک؛ از مد افتادهاش کردند. و عشق و علاقهاش رو از دل کنیزک بیرون کردند.
و بیماری کنیزک رو دور زدند.
مولوی موضوع ِ “بیماری عشق” رو که ما اسمش رو «حافظ و پزشکی» گذاشته بودیم، اینطوری بیان کرد. یک چنین داستانی ساخت، که داستانش هم کم مشکل نداشت.
نقدهایی هم بر اون داستان وارد بود. توانش در این حد بود. اما حافظ خودش و معشوقش رو برای توضیح این موضوع در کار میگیره. بدون مثلث عشقی، بدون قتل و خونریزی، بدون مافیا، بدون کشتن آدم بیگناه، بدون حذف فیزیکی و بدون مشکلات دیگه و به خوبی و زیبایی تمام، قصهی بیماری عاشق رو مطرح میکنه. اون پادکست حافظ و پزشکی رو بعداً نگاه کنید. نزد حافظ قاعدهی این داستان ِ بیماری اینطوری هست: اگر شخص «الف» -در حسرت و- نیازمند عامل «ب» باشه. وقتی case «ب» را به او میدن. به راحتی، نیازش رو برطرف میکنن.
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
گفتیم قصه کنیزک و پادشاه یا همین «حافظ و پزشکی»، در مورد علاقهای هست که شخص از دوری معشوق، بیمار میشه و یا با وصال با معشوق، بیمار شِفا پیدا میکند.
پرسیدم از طبیبی احوال دوست، گفتا:
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
در دوری از معشوق رنج و شکنجه و عذاب (در اینجا منظور، بیماری) هست. و در همنشینی! و دیدار او ایمنی و خوشی و سلامتی و آسایش است.
حافظ با بیانی بسیار بهتر، و در سرتاسر دیوان غزلیات خود، بیماری رو در همین قالب و با همین منظور مطرح میکنه.
حافظ میگفت: یک نیازی در من هست و من یک کمبودی دارم، من با وجود این نیاز (با وجود آسیبی که از این کمبود به من میرسه،) بیمار و فقیر و خسته و شکسته میشم. که اون کمبود، دوری از معشوق هست. و اگر حافظ بخواد با همون وضعیت ادامه بده، میفرماید: دیگه چیزی از من باقی نمیمونه، عمرم به پایان میرسه:
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نمانده است
معنی که مشخص بود، میگفت وصال تو یا نزدیکی به تو، مرگ رو از من دور میکرد. به واسطه دوری از تو الآن دیگه فاصله زیادی با مرگ ندارم:
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
دور از رخت این خسته رنجور نمانده است
و چیزی نمونده که بیان بهت بگن، دور از جون تو، حافظ از دوری تو، مُرد.
و وقتی برای حافظ گشایشی حاصل میشد، میگفت: بیماری برطرف شده. به همین خاطر هست که در شعر حافظ رسیدن به معشوق، علاج بیماریست. و معشوق، طبیب عشق هست.
در مورد حافظ، برخلاف کنیزک، از آنجایی که حافظ عاشق راستین بود و نمیشد که عشقش رو مثل عشق کنیزک به زرگر سمرقندی؛ دُور بزنند، میگفت:
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به به مداوای حکیم
سعدی یک اشارهی بسیار زیبایی در همین موضوع داره، میگه رفتم چشمپزشکی، یا با چشم گریان رفتم پیش دکتر، گفت: «یکبار ببوس آن دهن خندان را»، یعنی دوای درد تو، رسیدن به معشوقت هست. گفتم به ما نمیرسه. یعنی کار تموم هست؟ باید بمیرم؟
چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را
گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن
که محالست که حاصل کنم این درمان را
اون شعری که فامیل دور، از حافظ میخواند، مربوط به همین قصهی بیماری عاشق و داشتن داروی اون در دست؛ یا در وجود معشوق بود. و در اونجا میگفت: اینطوری نیست که بگن این شخص ِ بیمار، چیزیش نیست. اینطوری نیست که بگن میشه برای بیمار اینچنینی، درمان دیگهای پیدا کرد.
اون بیمار؛ همهی دردش، درد عشق هست و تمام نیازش هم معشوق هست. اونهایی که به دنبال راه درمانی دیگری هستند، در آخر به نتیجه نمیرسند و در تدبیر درمان، درمیمانند:
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
یک مصراع از همین غزل رو فامیل دور میخواند، که اون هم، همین معنی رو میده:
که با این درد اگر دربند درمانند، درمانند
حافظ میگه: معشوق در کنار او باشه، که حال او خوب یا خوش باشه، اصلا بتونه زندگی کنه یا زنده بمونه. حافظ میگه: چشمش از دوری معشوق بسته شده بود، معشوق بیاد، بلکه دوباره چشمش باز بشه.
درآ كه در دل خسته توان درآيد باز
بيا كه در تن مرده روان درآيد باز
بيا كه فرقت تو چشم من چنان در بست
كه فتح باب وصالت مگر گشايد باز
در شعر حافظ، عیسی (ع) در برخی موارد، اشاره به خود عیسی مسیح نیست. یعنی به همین معنا آمده که برای عاشقی که از دوری معشوق، بیمار شده، جان بخش است:
سایه قد تو بر قالبم ای عیسی دم
عکس روحیست که بر عظم رمیم افتادست
عظم رمیم یعنی استخوان پوسیده.
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
یا جای دیگری در معنی دیگری، مرتبط با همین موضوع بیماری یا «حافظ و پزشکی» میگوید: معشوق دم مسیحایی دارد ولی به او کمکی نمیکند:
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
مساله دیگه مرتبط با «بیماری در شعر حافظ» یا «حافظ و پزشکی» موضوع “شربت قند و گلاب” در اشعار حافظ هست، که برای بهبود وضعیت جسمی و شاید به عنوان داروی تقویت قلب میخوردند.
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
میگوید چشم معشوق، که با استعارهی نرگس به اون اشاره شده، از لب معشوق شربت قند و گلاب تجویز کرده. یعنی برای درمان بیماری یا بهبود حال عمومی خودش میبایست از لب معشوق شربت قند و گلاب رو؛ نوشِ، جان کنه. و این بیت؛ مرتبط با همون بیماری و رسیدن به معشوق هست.
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
یک مورد دیگه که مرتبط با همین شربت قند و گلاب و موضوع بیماری در شعر حافظ و مرتبط با جانبخشی و بهبود وضعیت جسمی و روحی شخص در شعر حافظ اومده، سخن حافظ یا قصه ارباب معرفت هست. که ارباب معرفت میتونه خود حافظ هم باشه. در جایی دیگری میگوید:
جان پرور است قصه ارباب معرفت.
یعنی شنیدن قصه ارباب معرفت هم میتونه، جان بخش یا جان پرور باشه، و عاشق بیمار یا بیمار عاشق رو سرپا نگه داره.
مثل همون روزهای ابتدایی بیماری حاضر؛ کرونا؛ که عملکرد کادر درمان سبب روحیه دادن به بیماران و سایر افراد جامعه شد.
به عنوان نکتهی پایانی درباره «حافظ و پزشکی» یا «بیماری در شعر حافظ» مرتبط با داستان کنیزک و پادشاه در مثنوی معنوی، حافظ در غزلی میگوید:
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت
حافظ در اینجا میگوید: سیاهی چشم من یا مردمک چشم من، عزیز است، چون برای جان من، یعنی برای جان حافظ، از خال هندوی تو نسخهای هست. یک معنی نسخه همون معنی امروزی اون هست. یعنی تجویز، صورتی از دارو که پزشک برای بیمار مینویسه. حالا چرا میگه خال معشوق برای جان حافظ نسخهای هست، چرا برای حافظ، جان بخش هست؟
نمیشه به اون بحث در این زمان کوتاه ورود کرد، دو اپیزود از پادکست حافظپجوهی با عنوان: «شراب و نورباده و نور چشم» رو ببینید، در اونجا حافظ میگفت به اعتقاد قدما چشم نور داره. در شعر و در ادبیات کلاسیک هم، شراب نور داشت. حافظ میگفت شراب میاد و نور چشم میشه. یعنی نور شراب، نور مردمک چشم ما میشه. گذشتگان تصور میکردند، در چشم اشعهای هست، نوری هست.
الآن هم میگن: نور چشمم کم شده، حافظ میگفت شراب نور چشم رو زیاد میکنه. که ما حقایق رو بهتر ببینیم. بعد مطابق توضیح مبسوطی که ارائه شده، میگفت: خال معشوق هم؛ که شبیه مردمک چشم هست، ابیاتش رو روی صفحه میبینید:
مدار نقطه بینش ز خال تو است مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند.
این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسی است در حدیقه بینش ز خال تو
میگفت: اون خال هم که شبیه مردمک چشم هست، مدار نوره. یعنی برای چشم نور داره. و نور داشتن برای چشم یا نور رسیدن به چشم، به معنی دیدن حقیقت هست. همانطور که میگفت: سخن حافظ جانبخش است و از شربت قند و گلاب هم بهتر است، میگفت: رسیدن به حقیقت، یعنی نور رسیدن به چشم، یا دیدن حقیقت هم برای حافظ جانبخش است. مثل قصهی ارباب معرفت. مثل شربت قند و گلاب.
میگفت خال معشوق نور داره.
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت.
میگفت اون خال معشوق میاد نور چشم میشه و اون هم روحفزا هست.
اولین اپیزود پادکست حافظپجوهی با موضوع «حافظ و پزشکی» در تقدیر و تقدیم به جامعه پزشکی بود، با این مناسبت که عملکرد آنها به تعبیر حافظ؛ جانبخش و روحفزا بود. در اونجا خطاب به تیمهای پزشکی و پرستاری از قول حافظ شیرازی این موضوع مطرح شد که:
از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست
یعنی همانطور که حافظ به معشوقش میگفت تو جان بخشی داری و سراغ طبیب راهنشین نمیشود رفت؛ که در این موضوع هم طبیبان راهنشین، ورود کرده بودند به قضیه. ما هم از قول حافظ گفتیم اگرچه مساله کاملاً پزشکی بود و موضوع مربوط به درد عاشق نمیشد. ولی راه و روش و رویکرد و مقابله جامعه پزشکی با این بیماری؛ و همراهی ایشان با بیماران رو، میشد به جانبخشی معشوق حافظ مرتبط کرد، چون عاشقانه بود. و کلاً کار حرفهای همینجوری هست.
برخلاف قهرمانیهای ورزشی یا قهرمانیهای ملی، سه نقطه…
در برخی موقعیتهای شغلی، به ویژه در مشاغلی که خدماتی هستند، مثل پزشکی، مثل فعالیتهای امدادی، مثل مشاغل انتظامی، پلیس، آتشنشانها، امدادگرها، اونجا میشه یک شب ِ قهرمان شد. نه اینکه کسی برای قهرمان شدن کاری رو انجام بده، همین که کار معمول خودش رو در شرایط خاصی انجام میده، که معمولاً هم همینجوری هست، و خود شخص هم در اون موقعیت از بیرون از اون اتفاق، کار خودش رو نمیتونه ببینه، کار همیشگی خودش رو، کاری که بابتش آموزش دیده، آمادگی اجرا کردن و پایان دادنش رو داره رو انجام میده و بعد به واسطه حرفهاش و عملکرد صحیحش، قهرمان میشه. مثل آتشنشانی که وسط یک معرکه، کارهایی که آموزش دیده رو انجام میده و بعد به واسطه انجام همون کارهای معمولی در شرایط خاص که برای دیگران قابل انجام نبوده، تبدیل به یک قهرمان میشه.
حالا حتماً هم نباید اون شخص شغلش مرتبط با یک اقدام ضربتی یا اورژانسی یا مرتبط با جان و مال آدمها باشه. ممکنه یک معلم یا یک قاضی باشه. یا هر شخص دیگری در هر موقعیت شغلی که در یک اقدام یا در یک شرایط خاص، بهترین عملکرد رو داشته. حتی ممکن هست جوانی با یه شغل کاذب باشه! ولی خوب اینجا داستان ما مرتبط با یکی از مشاغل خدماتی، یعنی فعالین حوزه درمان بود.
یه فیلمی روی اینترنت هست، ویدیوش رو در سایت https://Hafezpajouhi.com قرار میدم، آتشنشانهای کرواسی، موقع به صدا دراومدن آژیر ایستگاه، حتی یک لحظه برای دیدن پنالتی بازی جامجهانی معطل نکردند. و بعد از به صدا درآمدن آژیر ایستگاه، حتی یک نظر به صفحه تلویزیونی که بازی تیم ملی کشورشان را پخش میکرد، ننداختند. و اون کار شاید برای من که وقتی صدام میکنند، پنج بار میگم الآن میام، کار عجیبی باشه، ولی برای اونها، یک کار معمولی بود که من به هر کسی نشون دادم براش جالب بود. و شاید هر بینندهای از دیدن او عملکرد حیرت کنه، ولی اگر یه مامور آتشنشانی اون رو ببینه، میگه آره، ما هم همیشه همینطوری هستیم.
نکتهی پایانی اینکه پادکستهای تصویری حافظپجوهی، خواندن خبر، یا کتاب صوتی یا جمعآوری و گزیده گویی مطالبی که دیگران به اونها پرداخته باشند، دست کم تا اینجا نبوده. شما اجرای این پاکستهای تصویری یا این ویدیوها رو با مطالب دیگری اشتباه نگیرید. ترکیب نکنید. این اجرا، اجرای پادکستی تصویری هست. و با اونچه که من هستم یا باید باشم بالاخره تفاوتهایی هم میتونه داشته باشه. اگر برنامه دیگری داشتم، یعنی موضوعات دیگری رو آموزش میدادم، اونها سبکش میتونست کاملاً متفاوت از این پادکستهای تصویری باشه.
و ما گفتیم یکی از کارهایی که میکنیم این هست که سعی میکنیم در قالب جریانات یا مثالها یا شرایطی؛ شرحی از ابیات حافظ داشته باشیم که به درک بهتر اون ابیات برای شما کمک کنه. حالا با این دو بیت از حافظ ختم میکنم که سه مصراع آخر بیشتر مدنظر هست.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
لینک دانلود مستقیم فایل صوتی خلاصه پادکست حافظ و پزشکی
Podcast: Play in new window | Download